(Applause)
(تشویق تماشاگران)
Thank you very much. I have a few pictures, and I'll talk a little bit about how I'm able to do what I do. All these houses are built from between 70 and 80 percent recycled material, stuff that was headed to the mulcher, the landfill, the burn pile. It was all just gone. This is the first house I built. This double front door here with the three-light transom, that was headed to the landfill. Have a little turret there. And then these buttons on the corbels here -- right there -- those are hickory nuts. And these buttons there -- those are chicken eggs.
خیلی ممنونم من تعدادی عکس دارم و قراره کمی راجع به اینکه چطور کارم رو انجام میدم توضیح بدهم. و قراره کمی راجع به اینکه چطور کارم رو انجام میدم توضیح بدهم. ۷۰ الی ۸۰ درصد این خانه ها همگی ازمصالح قابل بازیافت ساخته شدهاند٬ موادی که قرار بود با لجن پوشانده٬ مدفون یا سوزانده بشوند. اینها فقط آشغال بودند. این اولین ساختمانیست که ساختم. این در ورودی دو لنگه با کتیبه ای ۳ قسمتی که قرار بود مدفون بشود. یه برج کوچک داره. برجستگی های رو پیشآمدگی هستند. درست در اینجا-- اون ها نوعی گردوی آمریکایی هستند و این برجستگی ها تخم مرغ هستند.
(Laughter)
البته باید اول آنها را به عنوان صبحانه بخورید،
Of course, first you have breakfast, and then you fill the shell full of Bondo and paint it and nail it up, and you have an architectural button in just a fraction of the time.
و بعد پوستهاش رو با مواد پر کننده٬ رنگ کنید و وصلش کنید، و شما در کمترین زمان یه برجستگی معمارانه درست کردین. و شما در کمترین زمان یه برجستگی معمارانه درست کردین.
This is a look at the inside. You can see the three-light transom there with the eyebrow windows. Certainly an architectural antique headed to the landfill -- even the lockset is probably worth 200 dollars. Everything in the kitchen was salvaged. There's a 1952 O'Keefe & Merritt stove, if you like to cook -- cool stove. This is going up into the turret. I got that staircase for 20 dollars, including delivery to my lot.
این هم یک تصویر از داخل بناست، و شما میتونید کتیبهی ۳ قسمتی رو ببنید و پنجرههای قوسی رو --- که متعلق به یک ساختمان قدیمی بودن و قرار بود که مدفون شود. و احتمالن قفل و کلید هاش به تنهایی ۲۰۰ دلار ارزش دارد. وسایل آشپزخانه از حراجی خریداری شدهاند. یه اجاق گاز به سبک O'Keefe & Merritt متعلق به سال ۱۹۵۲ آنجاست، که اگر از آشپزی خوشتون بیاد، اجاق گاز خوبیه. این پلهها به سمت برجک میروند. من راه پله رو ۲۰ دلار خریدم٬ به اضافهی هزینهی حمل و نقل.
(Laughter)
به اضافهی هزینهی حمل و نقل.
Then, looking up in the turret, you see there are bulges and pokes and sags and so forth. Well, if that ruins your life, well, then, you shouldn't live there.
حالا به برجک نگاه کنید، همونطور که میبینید برآمدگیهای محدب و نوک تیز و فرو رفتگیهایی میبینید. اگر این چیزها زندگیتون رو خراب میکند٬ خب٬ بهتره که اونجا زندگی نکنید.
(Laughter)
(خنده تماشاگران)
This is a laundry chute. And this right here is a shoe last -- those are those cast-iron things you see at antique shops. So I had one of those, so I made some low-tech gadgetry, where you just stomp on the shoe last, and then the door flies open and you throw your laundry down. And then if you're smart enough, it goes on a basket on top of the washer. If not, it goes into the toilet.
این شوتینگ رختهای شستنیست٬ این شوتینگ رختهای شستنیست٬ از جنس چدن که توی عتیقهفروشی ها پیدا میشوند. من یکی از اونها رو داشتم٬ و یک سیستم سادهی مکانیکی ساختم. کافیه به قالب کفش لگد بزنید در باز میشه و رخت چرکهاتون رو میندازین پایین. اگه به اندازهی کافی باهوش باشید٬ لباس به سبد بالای لباسشویی پرتاب میشه. وگرنه٬ مستقیم میره به توالت.
(Laughter)
(خنده تماشاگران)
This is a bathtub I made, made out of scrap two-by-four. Started with the rim, and then glued and nailed it up into a flat, corbeled it up and flipped it over, then did the two profiles on this side. It's a two-person tub. After all, it's not just a question of hygiene, but there's a possibility of recreation as well.
این وانی حمام هست که از اسقاط آهن ساختم. این وانی جمام هست که از اسقاط آهن ساختم. دیواره ای که چسب کاری شده و به زمین میخ میشه٬ با لبهی پیش آمده و برگشته به سمت پایین٬ و در این جهت دوبار نماکاری شده. این وان ۲ نفره هست. بعد از همهی این حرفا٬ مسئله فقط بهداشت نیست٬ بلکه امکان تفریح کردن هم هست.
(Laughter)
( خنده تماشاگران)
Then, this faucet here is just a piece of Osage orange. It looks a little phallic, but after all, it's a bathroom.
و این شیر آب٬ از چوب توت آمریکایی درست شده. شاید کمی مزخرف به نظر بیاد٬ اما خب به هر حال این یه حمومه.
(Laughter)
( خنده تماشاگران)
This is a house based on a Budweiser can. It doesn't look like a can of beer, but the design take-offs are absolutely unmistakable: the barley hops design worked up into the eaves, then the dentil work comes directly off the can's red, white, blue and silver. Then, these corbels going down underneath the eaves are that little design that comes off the can. I just put a can on a copier and kept enlarging it until I got the size I want. Then, on the can it says, "This is the famous Budweiser beer, we know of no other beer, blah, blah, blah." So we changed that and put, "This is the famous Budweiser house. We don't know of any other house ..." and so forth and so on. This is a deadbolt. It's a fence from a 1930s shaper, which is a very angry woodworking machine. And they gave me the fence, but they didn't give me the shaper, so we made a deadbolt out of it. That'll keep bull elephants out, I promise.
این ساختمان بر اساس قوطی آبجو Budweiser ساخته شده است. البته خیلی شبیه قوطی آبجو نیست٬ اما الگوبرداریهای طراحی کاملاً درست هستند. طراحی قوطیهای آبجو پیشآمدگی پشت بام را فراهم کرد٬ و بعد کنگره ۴ گوش لبهی قرنیز درست از قوطیهای قرمز سفید آبی و نقرهای بیرون اومده. بعد این پیشآمدگیها تا پایین رخبام ادامه پیدا میکنن که در این طراحی از قوطی ایده گرفتم. من یه قوطی روی دستگاه کپی گذاشتم و اندازش رو به اندازهای که میخواستم بزرگ کردم . و روی قوطی نوشته شده: "این آبجو معروفترین بودوایزرBudweiser که در میان تمام آبجوهایی که میشناسیم هست٬ و اینا!!" ما تغییرش دادیم و نوشتیم: "این معروفترین خانهی ابجویی بودوایزر Budweiser در میان تمام آبجوهایی که نمیشناسیم هست!" ما تغییرش دادیم و نوشتیم: "این معروفترین خانهی ابجویی بودوایزر Budweiser در میان تمام آبجوهایی که نمیشناسیم هست!" این یه نوع قفل هست. از یک ماشین تراش متعلق به دههی ٬۱۹۳۰ که یه ماشین کار با چوب خیلی خشن هست. به من همین یک قسمت از ماشین تراش رو دادند٬ به خاطر همین یه قفل ازش ساختیم. قول میدم حتی فیلهای خیلی بزرگ رو هم بیرون نگه داره.
(Laughter)
و مطمئناً ما با فیلهای بزرگ مشکلی نداشتیم.
And sure enough, we've had no problems with bull elephants.
( خنده تماشاگران)
(Laughter)
حمام قرار بود که یک شیشه آبجو رو تداعی کنه.
The shower is intended to simulate a glass of beer. We've got bubbles going up there, then suds at the top with lumpy tiles. Where do you get lumpy tiles? Well, of course, you don't. But I get a lot of toilets, and so you just dispatch a toilet with a hammer, and then you have lumpy tiles. And then the faucet is a beer tap.
که حبابهایی که رو به بالا میرن و کفی که اون بالا داریم که با کاشیهای ناصاف درست شدهاند. از کجا میتونید کاشای ناصاف پیدا کنید؟ خب٬ باید بگم نمیتوانید پیدا کنید. اما من تعداد زیادی توالت دارم و شما میتوانید یه توالت رو با چکش خرد کنید٬ و سپس شما کاشیهای ناصاف دارید. و اون شیر٬ اونجا
(Laughter)
شیر آب بکشه آبجوست.
( خنده تماشاگران)
Then, this panel of glass is the same panel of glass that occurs in every middle-class front door in America. We're getting tired of it. It's kind of clichéd now. If you put it in the front door, your design fails. So don't put it in the front door; put it somewhere else. It's a pretty panel of glass. But if you put it in the front door, people say, "Oh, you're trying to be like those guys, and you didn't make it." So don't put it there. Then, another bathroom upstairs. This light up here is the same light that occurs in every middle-class foyer in America. Don't put it in the foyer. Put it in the shower, or in the closet, but not in the foyer. Then, somebody gave me a bidet, so it got a bidet.
و این دیوار شیشهای مثل هر دیوار شیشهای دیگهای هست که جلوی در اصلی هر کلاسی در آمریکا دیده میشه ما ازش خسته شدیم٬ تبدیل به نوعی کلیشه شده. پس اگر شما هم جلوی در اصلی ازش استفاده کنید٬ طرحتون خراب شده. پس جلوی در ورودی نگذاریدش٬ جای دیگهای ازش استفاده کنید. این یه دیوار شیشهای قشنگه اما اگه جلوی در اصلی ازش استفاده کنید٬ مردم میگن: "اوه! تو داری تقلید میکنی٬ این ایدهی خودت نیست!" خب پس اونجا نگذارید. یه حمام دیگه٬ طبقهی بالا. این روشنایی درست مثل روشناییهایی هست که توی سرسرای مدارس آمریکایی دیده میشه. توی سرسرا قرارش ندید! بگذاریدش توی حمام یا توی کمد٬ اما نه توی سرسرا! یک نفر بهم از این لگنهای شستشو داده بود٬ پس یک لگن شستشو برایش گذاشتم!
(Laughter)
( خنده تماشاگران)
This little house here, those branches there are made out of Bois d'arc or Osage orange. These pictures will keep scrolling as I talk a little bit.
در این خونهی کوچیک اون شاخهها از چوب نوعی توت آمریکایی ساخته شدهاند. این تصاویر را مرور میکنم تا کمی در موردشون توضیح بدم.
In order to do what I do, you have to understand what causes waste in the building industry. Our housing has become a commodity, and I'll talk a little bit about that. But the first cause of waste is probably even buried in our DNA. Human beings have a need for maintaining consistency of the apperceptive mass. What does that mean? What it means is, for every perception we have, it needs to tally with the one like it before, or we don't have continuity, and we become a little bit disoriented. So I can show you an object you've never seen before. Oh, that's a cell phone. But you've never seen this one before. What you're doing is sizing up the pattern of structural features, and then you go through your databanks: Cell phone. Oh! That's a cell phone. If I took a bite out of it, you'd go, "Wait a second.
برای اینکه توضیح دهم که چه میکنم، شما باید بدونید که چه چیزهایی باعث اتلاف در ساختمانسازی میشه. خانهسازی ما تبدیل به یک کالای مصرفی شده٬ میخوام کمی راجع به این موضوع صحبت کنم. اما احتمالاً اولین علت مصرفگرا بودن ما در DNA ما نهفته هست. بشر نیاز داره یکنواختی مربوط به اطلاعات وابسته به ادراکش رو حفظ کنه. بشر نیاز داره یکنواختی مربوط به اطلاعات وابسته به ادراکش رو حفظ کنه. معنیش چیه؟ یعنی برای هر ادراکی که داریم٬ لازم دارد که یکی کاملا شبیه به قبلی داشته باشد، وگرنه ادراک ما پیوستگی و استمرار نداره٬ و این باعث گیج شدن ما میشه. میتونم چیزی رو نشونتون بدم که تا حالا ندیدید. این یه موبایله. البته شما تا به حال این یکی رو ندیدید. کاری که میکنید بررسی ویژگیهای ساختاری این هست کاری که میکنید بررسی ویژگیهای ساختاری این هست به بانک اطلاعاتی خودتون برمیگردید و .... بله! این موبایله. به بانک اطلاعاتی خودتون برمیگردید و .... بله! این موبایله. اگر یه گاز ازش بخورم٬ شما میگید٬ " یه دقیقه صبر کن ببینم"
(Laughter)
این که موبایل نیست.
"That's not a cell phone. That's one of those new chocolate cell phones."
یکی از اون موبایل شکلاتیهای جدیده.
(Laughter)
( خنده تماشاگران)
You'd have to start a new category, right between cell phones and chocolate.
و خب باید یه طبقهبندی جدید ایجاد کنید٬ درست بین موبایل و شکلات.
(Laughter)
به این ترتیب ما اطلاعات رو پردازش میکنیم.
That's how we process information.
و شما در صنعت ساختمانسازی هم ازش استفاده میکنید.
You translate that to the building industry. If we have a wall of windowpanes and one pane is cracked, we go, "Oh, dear. That's cracked. Let's repair it. Let's take it out and throw it away so nobody can use it and put a new one in." Because that's what you do with a cracked pane. Never mind that it doesn't affect our lives at all. It only rattles that expected pattern and unity of structural features. However, if we took a small hammer, and we added cracks to all the other windows --
اگر در یک دیوار شیشهای یکی از شیشهها ترک بخوره میگیم: " اوه خدایا! ترک خورده. باید تعمیرش کنیم. باید درش بیاریم و بندازیمش دور. هیچکس نمیتونه ازش استفاده کنه. باید یه جدیدش رو نصب کنیم." چون این کاریه که با یک شیشهی ترک خورده میکنیم. اصلاً هم مهم نیست که این روی زندگیمون تاثیری نداره. تنها الگو هست که میتونه باعث موفقیت زودهنگام بشه و همینطور هماهمنگی در مشخصات سازهای. با این وجود اگه یه چکش کوچک برداریم و به بقیهی شیشهها ترکهایی اضافه کنیم٬
(Laughter)
سپس ما یک الگو خواهیم داشت.
then we have a pattern. Because Gestalt psychology emphasizes recognition of pattern over parts that comprise a pattern. We'll go, "Ooh, that's nice." So, that serves me every day. Repetition creates pattern. If I have 100 of these, 100 of those, it makes no difference what these and those are. If I can repeat anything, I have the possibility of a pattern, from hickory nuts and chicken eggs, shards of glass, branches. It doesn't make any difference. That causes a lot of waste in the building industry.
چون که اصول روانشناسی گشتالت تاکید دارن بر درک الگوها در بخشهایی که الگویی رو شامل میشن. چون که اصول روانشناسی گشتالت تاکید دارن بر درک الگوها در بخشهایی که الگویی رو شامل میشن. میگیم" اوه! چقدر خوبه!" و این جریان هرروز برای من اتفاق میافته. تکرار الگو ایجاد میکنه. اگر ۱۰۰ تا از اینها داشته باشم٬ ۱۰۰ تا از اونها٬ اصلاً مهم نیست که اینها و اونها چی هستند. اگه بتونم چیزی رو تکرار کنم٬ امکان ایجاد الگو رو دارم. بین گردوی آمریکایی٬ تخم مرغ٬ خرده شیشه و شاخه تفاوتی نیست. این تلفات زیادی در صنعت ساختمانسازی ایجاد میکنه. دومین علت٬ فردریش نیچه هست که حدود سال ۱۸۸۵
The second cause is, Friedrich Nietzsche, along about 1885, wrote a book titled "The Birth of Tragedy." And in there, he said cultures tend to swing between one of two perspectives: on the one hand, we have an Apollonian perspective, which is very crisp and premeditated and intellectualized and perfect. On the other end of the spectrum, we have a Dionysian perspective, which is more given to the passions and intuition, tolerant of organic texture and human gesture. So the way the Apollonian personality takes a picture or hangs a picture is, they'll get out a transit and a laser level and a micrometer. "OK, honey. A thousandth of an inch to the left. That's where we want the picture. Right. Perfect!" Predicated on plumb level, square and centered. The Dionysian personality takes the picture and goes:
کتاب " تولد فاجعه" را نوشت. در این کتاب گفته فرهنگهای مختلف بین ۲ جنبهی فکری در نوسان هستند. از یک طرف٬ نگاه آپولویی (خداى آفتاب و زيبايى و شعر و موسيقى)٬ که خشک و قابل پیشبینی٬ عقلانی٬ و کامل هست. از طرف دیگر طیف٬ نگاه ديونسيوس (خدای شراب و میگسارى و زراعت) هست که بیشتر به عشق و بصیرت٬ بردباری طبیعت و اشارات و حرکات انسان. روشی که آپولو با تیپ شخصیتیش عکاسی میکنه٬ یا قاب عکسی رو نصب میکنه٬ طوری هست که انگار اونها رو از اشعهی لیزر و مایکرومتر عبور میده "خب عزیزم. هزار اینچ برو به چپ اونجا جایی هست که میخواییم عکسمون رو بگذاریم. خوب. عالیه." به صورت شاقولی تراز شده و کاملاً در مرکز. اما تیپ شخصیتی ديونسيوس طوری هست که عکس رو میگیره و... میره.
(Laughter)
( خنده تماشاگران)
That's the difference. I feature blemish. I feature organic process. Dead center John Dewey. Apollonian mindset creates mountains of waste. If something isn't perfect, if it doesn't line up with that premeditated model? Dumpster. "Oops. Scratch. Dumpster." "Oops" this, "oops" that. Landfill, landfill, landfill.
تفاوت در این جاست. من نقص رو نشون دادم. من روند طبیعی رو نشون دادم. مرکز ثقل جان دیویی است. نگاه آپولویی کوهی از تلفات و زباله ایجاد میکنه. اگر چیزی٬ بی نقص نیست اگر مطابق چیزی که از قبل در نظر گرفته شده بوده نباشه٬ زباله هست. اِخ٬ به درد نخور٬ زباله٬ " اِخ" فلان٬ " اِخ" بهمان. "ضایعات. ضایعات. ضایعات" سومین علت به احتمال زیاد
The third thing is arguably -- The Industrial Revolution started in the Renaissance with the rise of humanism, then got a little jump start along about the French Revolution. By the middle of the 19th century, it's in full flower. And we have dumaflaches and gizmos and contraptions that will do anything that we, up to that point, had to do by hand. So now we have standardized materials. Well, trees don't grow two inches by four inches, eight, ten and twelve feet tall.
انقلاب صنعتی هست که در دورهی رنساس آغاز شد٬ با افزایش انسانگرایی. بعد با جهش کوچیکی دوباره همزمان با انقلاب فرانسه دنبال شد٬ اواسط قرن ۱۹ ؟ما کلی اسباب اثاثیه و خرت و پرت و اختراعاتی که هر کاری رو انجام میدهند را داشتیم. که تا قبل از اون دوره، باید با دست انجامشون میدادیم. که تا قبل از اون دوره، باید با دست انجامشون میدادیم. ما الان مصالح استاندارد شده داریم. درختها اینطوری رشد نمیکنن٬ ۲ اینچ٬ ۴ اینچ٬ و با اتفاع ۸ ، ۱۰ ، ۱۲ فیت نیستند. ما کوهی از ضایعات درست میکنیم.
(Laughter)
We create mountains of waste. And they're doing a pretty good job there in the forest, working all the byproduct of their industry -- with OSB and particle board and so forth and so on -- but it does no good to be responsible at the point of harvest in the forest if consumers are wasting the harvest at the point of consumption. And that's what's happening. And so if something isn't standard, "Oops, dumpster." "Oops" this. "Oops, warped." If you buy a two-by-four and it's not straight, you can take it back. "Oh, I'm so sorry, sir. We'll get you a straight one." Well, I feature all those warped things because repetition creates pattern, and it's from a Dionysian perspective.
و خب اونا دارن کارشون رو خیلی خوب انجام میدن٬ اونجا توی جنگل٬ با کار کردن روی محصولات فرعی صنعت خودشون با OSB ها و تختههای نئوپان و .... اما این هیچ فایدهای نداره٬ که مسئول درو کردن جنگل باشیم٬ اگه مصرف کنندهها دارن جنگل رو با هدف مصرف به هدر میدن٬ و این اتفاقیه که داره میافته. و بنابراین اگه چیزی استاندارد نباشه٬ "اِخ٬ زباله" "اِخ" فلان. " اِخ اگه یه دو در چهارش رو بخرید و صاف نباشه٬ میتونید برگردونیدش. " اوه٬ متاسفم٬ آقا. یه صافش رو بهتون میدیم. خُب من به تمامی این چیزهای از شکل افتاده ویژگی دادم چون تکرار٬ الگو ایجاد میکنه٬ و این مطابق دیدگاه ديونسيوس هست.
The fourth thing is labor is disproportionately more expensive than materials. Well, that's just a myth. And there's a story: Jim Tulles, one of the guys I trained -- I said, "Jim, it's time now. I got a job for you as a foreman on a framing crew. Time for you to go." "Dan, I just don't think I'm ready." "Jim, now it's time. You're the down -- oh!" So we hired on. And he was out there with a tape measure, going through the trash heap, looking for header material, or the board that goes over a door, thinking he'd impress his boss -- that's how we taught him to do it. The superintendent walked up and said, "What are you doing?" "Oh, just looking for header material," waiting for that kudos. He said, "I'm not paying you to go through the trash. Get back to work." And Jim had the wherewithal to say, "You know, if you were paying me 300 dollars an hour, I can see how you might say that. But right now, I'm saving you five dollars a minute. Do the math."
چهارمین علت٬ نیروی انسانی به شدت گرونتر از مصالح هست. خب٬ این فقط یک افسانه هست٬ که اینطور شروع میشه: به جیم تالوس یکی از شاگردهای من هست گفتم" جیم دیگه وقتش شده. برات یک کار پیدا کردم به عنوان سرکارگر در گروه قاببندی. وقتشه که بروی" "دَن٬ فکر نکنم آماده باشم" "جیم٬ وقتشه. تو میتونی." پس استخدامش کردیم. و اون اونجا با مترش میون کپههای آشغال دنبال مصالح اصلی میگشت٬ که مثلاَ این تابلوی بالای در هست٬ با این فکر که قراره رئیسش رو تحت تاثیر بگذاره٬ کاری بود که بهش یاد داده بودیم. و سرپرستش اومد و گفت" تو داری چیکار میکنی؟" "اوه٬ دنبال مصالح اصلی میگردم" و منتظر بود ازش تقدیر بشه. سرپرست گفت" نه٬ نه٬ من بهت پول نمیدم که وسط آشغالها راه بری! برگرد سر کارت!" و اون٬ چیزی که لازم بود داشته باشه تا بگه رو داشت٬ اون گفت٬ " میدونی٬ اگه تو به من ساعتی ۳۰۰ دلار میدادی٬ متوجه میشم که چطور ممکن بود اینو بگی اما الان من دارم هر دقیقه ۵ دلار برات ذخیره میکنم. یه حساب کتابی بکن"
(Laughter)
( خنده تماشاگران)
"Good call, Tulles. From now on, you guys hit this pile first." And the irony is that he wasn't very good at math.
حرفت به جاست تولیس. از الان به بعد شما باید این کپه آشغال رو اول دور بریزید و جالب اینجاست که خیلی ریاضیش قوی نبود برای حساب کتاب.
(Laughter)
( خنده تماشاگران)
But once in a while, you get access to the control room, and then you can kind of mess with the dials. And that's what happened there.
اما هر از چندگاهی به اتاق فرمان دسترسی پیدا میکنید٬ و میتونید کلیدها رو داغون کنید. و این اتفاقیه که اینجا افتاد.
The fifth thing is that maybe, after 2,500 years, Plato is still having his way with us in his notion of perfect forms. He said that we have in our noggin the perfect idea of what we want, and we force environmental resources to accommodate that. So we all have in our head the perfect house, the American dream, which is a house, the dream house. The problem is we can't afford it. So we have the American dream look-alike, which is a mobile home. Now there's a blight on the planet.
پنجمین چیز٬ شاید بعد از ۲٫۵۰۰ سال افلاطون هنوز هم با نظریهی فرم کامل خودش بر ما اثر داره. او گفته بود که ما این نظریهی کمال رو راجع به چیزهایی که میخواهیم در سر داریم. او گفته بود که ما این نظریهی کمال رو راجع به چیزهایی که میخواهی در سر داریم. و ما به منابع طبیعی فشار میآریم تا این خواسته محقق بشه. همهی ما در سر رویای یک خانهی کامل رو داریم٬ رویای آمریکایی٬ که یک خانه هست٬ خانهی رویایی. مشکل اینجاست که ما توانایی پرداخت هزینههاش رو نداریم. پس ما یک رویای آمریکایی داریم که شبیه هست به یک خانهی متحرک. الان دنیا زنگار گرفته و پژمرده شده.
(Laughter)
مثل یک کالای رهن شده٬
It's a chattel mortgage, just like furniture, just like a car. You write the check, and instantly, it depreciates 30 percent. After a year, you can't get insurance on everything you have in it, only on 70 percent. Wired with 14-Gauge wire, typically. Nothing wrong with that, unless you ask it to do what 12-Gauge wire's supposed to do, and that's what happens. It out-gasses formaldehyde -- so much so that there is a federal law in place to warn new mobile home buyers of the formaldehyde atmosphere danger. Are we just being numbingly stupid? The walls are this thick. The whole thing has the structural value of corn.
درست مثل اسباب و وسایل٬ درست مثل یک ماشین. شما چک رو مینویسید٬ و درست در همون لحظه ۳۰٪ از بهاش کاسته میشه. بعد از یک سال٬ نمیتونید هر چه که داخلش دارید رو بیمه کنید٬ فقط ۷۰٪ از همه چیز رو. سیمی با گیج ۱۴ کاملاَ معمولی هست. اون هیچ مشکلی نداره مگر اینکه بپرسید سیمی با گیج ۱۲ قراره چه کاری انجام بده٬ و این چیزیه که اتفاق میافته. این از خودش فرمالدئید( HCHO) زیادی آزاد میکنه و در این مورد یک قانون فدرال هست برای هشدار دادن به خریداران خانههای متحرک جدید در مورد خطرات فرمالدئید برای اتمسفر. آیا ما به طوره احمقانهای احمق هستیم؟ دیوارها همینقدر ضخامت دارن. تمام این ماجرا به اندازهی غلات اساسی هست.
(Laughter)
( خنده تماشاگران)
"So ... I thought Palm Harbor Village was over there." "No, no. We had a wind last night. It's gone now."
" خب! من فکر میکردم روستای پالم هاربر اونجاست." " نه٬ نه. دیشب باد میاومد. روستا رو با خودش برده."
(Laughter)
روستا رو با خودش برده."
Then when they degrade, what do you do with them?
پس وقتی تنزل پیدا میکنن باید چیکار کنیم؟
Now, all that -- that Apollonian, Platonic model -- is what the building industry is predicated on, and there are a number of things that exacerbate that. One is that all the professionals, all the tradesmen, vendors, inspectors, engineers, architects all think like this. And then it works its way back to the consumer, who demands the same model. It's a self-fulfilling prophecy. We can't get out of it. Then here come the marketeers and the advertisers. "Woo. Woo-hoo." We buy stuff we didn't know we needed. All we have to do is look at what one company did with carbonated prune juice. How disgusting.
خب تمام اون اندیشههای آپولونیای٬ پیرو افلاطون٬ چیزی هست که صنعت ساختمانسازی قراره پیروش باشه٬ و خب یک سری چیزهایی هست که این شرایط رو بدتر میکنن. یکی از اونها٬ این هست که تمام حرفهای ها٬ تمام تجّار٬ فروشندهها بازرسان٬ مهندسان٬ معماران همه همینطور فکر میکنن. و این تاثیرش رو روی مشتری هم میگذاره٬ که خب درخواست مدل مشابهی رو میکنه. این یه پیشگویی کامبخش هست. ما نمیتونیم از این جریان خارج بشیم. تازه بازاریابها و مبلّغها هم هستن! واای! ما وسایلی میخریم که نمیدونستیم بهشون احتیاج داشتیم. تنها کاری که باید بکنیم اینه که به این که کدام شرکت تجاری جوش آلوبرقانی تولید میکنه توجه کنیم. چقدر چندشآور.
(Laughter)
(خندهی حاضرین)
But you know what they did? They hooked a metaphor into it and said, "I drink Dr. Pepper ..." And pretty soon, we're swilling that stuff by the lake-ful, by the billions of gallons. It doesn't even have real prunes! Doesn't even keep you regular.
اما میدونید چیکار کردن؟ یه استعاره گیر آوردن و گفتن: " من دکتر پپر Dr. Pepper را مینوشم..."( از تبلیغات مربوط به نوشیدنیهای Dr. Pepper) و به زودی٬ خودمون رو میبینیم داریم اون رو با سرعت مینوشیم٬ به اندازهی میلیونها گالون. و حتی آلوبخارای واقعی هم توش نیست! حتی وزنتون رو هم ثابت نگه نمیدارن.
(Laughter)
( خنده تماشاگران)
My oh my, that makes it worse. And we get sucked into that faster than anything.
آه خدای من! این حتی مشکل رو بدتر هم میکنه. و ما توی این زودتر از هرچیزه دیگهای گیر میکنیم.
Then, a man named Jean-Paul Sartre wrote a book titled "Being and Nothingness." It's a pretty quick read. You can snap through it in maybe --
بعد مردی به نام جان پل سارتر کتابی نوشت با عنوان "هستی و نیستی". کتابیه که زود خوانده میشه.
(Laughter)
کتابیه که زود خوانده میشه.
maybe two years, if you read eight hours a day. In there, he talked about the divided self. He said human beings act differently when they know they're alone than when they know somebody else is around. So if I'm eating spaghetti, and I know I'm alone, I can eat like a backhoe. I can wipe my mouth on my sleeve, napkin on the table, chew with my mouth open, make little noises, scratch wherever I want.
میتونید ۲ ساله تمومش کنید٬ اگه روزی ۸ ساعت بخونید. توی این کتاب راجع به خود را جدا کردن از دیگران صحبت شده گفته بشر همیشه رفتار متفاوتی از خودش نشون میده وقتی میدونن تنها هستن. و وقتی میدونن شخص دیگهای اطرافشون هست. پس اگه دارم اسپاگتی میخورم و تنها هستم٬ میتونم مثل یک بیل مکانیکی بخورم. میتونم دهنم رو با آستین لباسم تمیز کنم در حالی که دستمال سفره سر میز هست٬ غذا رو با دهان باز بجوم٬ یکم سروصدا درست کنم٬ و هر وقت که خواستم غذا را هورت بکشم .
(Laughter)
( خنده تماشاگران)
But as soon as you walk in, I go, "Oops! Lil' spaghetti sauce there." Napkin in my lap, half-bites, chew with my mouth closed, no scratching. Now, what I'm doing is fulfilling your expectations of how I should live my life. I feel that expectation, and so I accommodate it, and I'm living my life according to what you expect me to do. That happens in the building industry as well. That's why all subdivisions look the same. Sometimes, we even have these formalized cultural expectations. I'll bet all your shoes match. Sure enough, we all buy into that ...
اما همون لحظهای که شما وارد میشید٬ میگم" اوه سس اسپاگتی داریم." دستمال سفره روی لبهی لباسم٬ لقمههای کوچیکتر٬ جویدن با دهان بسته٬ حالا کاری که میکنم ارضا کردن انتظارات شما در مورده اینکه چطور باید زندگیم را سپری کنم٬ هست. من اون انتظارات رو حس میکنم٬ و ارضائش میکنم٬ و من زندگیم رو بر این مبنا که شما چه انتظاری از من دارید سپری میکنم. این در صنعت ساختمانسازی هم به همین صورت اتفاق میافته. به همین خاطر هست که همهی ریز تقسیماتمون شبیه به هم هستن. حتی گاهی انتظارات رسمی شدهی فرهنگی رو هم داریم. من روی تمام کفشهای ورزشیتون شرط میبندم. مطمئنم٬ ما همه به این علاقه داریم.
(Laughter)
در کشورهای تحت کنترل شدید٬
And with gated communities, we have a formalized expectation, with a homeowners' association. Sometimes those guys are Nazis, my oh my. That exacerbates and continues this model.
انتظارات در قشر صاحب خانه به صورت فرموله در آمده. انتظارات در قشر صاحب خانه به صورت فرموله در آمده. گاهی اونا نازی هستن٬ اوه خدای من. این مدل ادامه پیدا میکنه و بدتر میشه.
The last thing is gregariousness. Human beings are a social species. We like to hang together in groups, just like wildebeests, just like lions. Wildebeests don't hang with lions, because lions eat wildebeests. Human beings are like that. We do what that group does that we're trying to identify with. You see this in junior high a lot. Those kids, they'll work all summer long -- kill themselves -- so that they can afford one pair of designer jeans. So along about September, they can stride in and go, "I'm important today. See? Don't touch my designer jeans! I see you don't have designer jeans. You're not one of the beautiful -- See, I'm one of the beautiful people. See my jeans?" Right there is reason enough to have uniforms. And so that happens in the building industry as well.
آخرین مورد کثرتگرایی هست. بشر یک موجود اجتماعی هست. ما دوست داریم توی گروههایی باهم وقت بگذرونیم٬ درست مثل گوزنهای یالدار آفریقایی٬ درست مثل شیرها. گوزنهای یالدار آفریقایی با شیرها وقت نمیگذرونن٬ چون شیرها میخورنشون. بشر هم همینطور هست. کاری رو انجام میدیم که گروه انجام میده چون داریم سعی میکنیم خودمون رو با اون تعریف کنیم. و به همین خاطر شما این مورد رو زیاد در دورهی راهنمایی میبینید. اون بچهها تمام تابستون رو کار میکنن٬ خودشون رو میکشن٬ و موفق میشن پول لازم برای خرید یک شلوار چین مارکدار رو بدست بیارن. حدود سپتامبر میتونن بپوشنش و برن٬ " من امروز مهم هستم. ببین٬ نگا کن٬ به جین مارکدار من دست نزن. تو که یک شلوار جین مارکدار نداری. تو یکی از اون آدمای خوشتیپ نیستی. ببین٬ من آدم خوشتیپی هستم. جینم رو میبینی؟ درسته٬ یه دلیلی برای پوشیدن یونیفرم وجود داره. و این به همین ترتیب در صنعتساختمانسازی هم وجود داره.
We have confused Maslow's hierarchy of needs, just a little bit. On the bottom tier, we have basic needs: shelter, clothing, food, water, mating and so forth. Second: security. Third: relationships. Fourth: status, self-esteem -- that is, vanity -- and we're taking vanity and shoving it down here. And so we end up with vain decisions, and we can't even afford our mortgage. We can't afford to eat anything except beans;
ما در اولویتبندی نیازهای مازلو کمی گیج شدهایم. ما در اولویتبندی نیازهای مازلو کمی گیج شدهایم. ما در اولویتبندی نیازهای مازلو کمی گیج شدهایم. پایین هرم نیازهای اصلی هستن سرپناه٬ امنیت٬ غذا٬ آب٬ جفتگیری و غیره دومی امنیت. سومی٬ روابط. چهارمی مقام و شان٬ عزت نفس٬ که این همون غرور هست. و ما غرور و تکبر رو میگیریم و میکشیم این پایین. و آخر عاقبت ما تصمیمات خودخواهانه میشه ما نمیتونیم رهنمون رو پرداخت کنیم حتی به جز غلات نمیتونیم چیزی برای خوردن بخریم.
that is, our housing has become a commodity. And it takes a little bit of nerve to dive into those primal, terrifying parts of ourselves and make our own decisions and not make our housing a commodity, but make it something that bubbles up from seminal sources. That takes a little bit of nerve, and, darn it, once in a while, you fail. But that's okay. If failure destroys you, then you can't do this. I fail all the time, every day, and I've had some whopping failures, I promise -- big, public, humiliating, embarrassing failures.
بدین ترتیب خانهسازی ما٬ تبدیل به یک کالای مصرفی شده. و یکم اعصاب میخواد که در بخشهای اصلی و ترسناک وجودمون عمیق شیم٬ که در بخشهای اصلی و ترسناک وجودمون عمیق شیم٬ تصمیمگیری کنیم٬ و خانهسازی رو به یک کالای مصرفی تبدیل نکنیم٬ بلکه تبدیلش کنیم به چیزی که از هستهای اصلی بجوشه و ایجاد شه. و یکم اعصاب میخواد لعنتی، هر وقت که موفق نشوید. اما اشکالی نداره. اگر شکست خوردن نابودتون میکنن٬ پس شما نمیتونید اینکارو بکنید. من همیشه شکست میخورم٬ هر روز٬ من شکستهای خیلی بزرگی هم داشتم٬ قسم میخورم، بزرگ٬ در معرض دید عموم٬ تحقیر آمیز٬ شکستهای خجالتآور
Everybody points and laughs, and they say, "He tried it a fifth time, and it still didn't work! What a moron!" Early on, contractors come by and say, "Dan, you're a cute little bunny, but you know, this just isn't going to work. What don't you do this? Why don't you do that?" And your instinct is to say, "Well, why don't you suck an egg?"
همه اشاره میکنن و میخندن٬ و میگن " ۶ بار امتحانش کرد و هنوز هم کار نمیکنه. چه ابلهی" یکم قبلتر٬ پیمانکارها میاومدن و میگفتن٬ " دَن٬ تو یه خرگوش کوچولوی بامزهای٬ اما میدونی٬ این جواب نمیده. چرا اینکارو نمیکنی٬ چرا اونکارو نمیکنی؟" و غریرت میخواد بگه " چرا نمیری یه تخم مرغ بمکی؟"
(Laughter)
اما اینو نمیگی٬
But you don't say that, because they're the guys you're targeting.
چون اونها هدف تو هستن.
And so what we've done -- and this isn't just in housing; it's in clothing and food and our transportation needs, our energy -- we sprawl just a little bit. And when I get a little bit of press, I hear from people all over the world. And we may have invented excess, but the problem of waste is worldwide. We're in trouble. And I don't wear ammo belts crisscrossing my chest and a red bandana. But we're clearly in trouble. And what we need to do is reconnect with those really primal parts of ourselves and make some decisions and say, "You know, I think I would like to put CDs across the wall there. What do you think, honey?" If it doesn't work, take it down. What we need to do is reconnect with who we really are, and that's thrilling indeed.
و هرکاری که ما تا حالا انجام دادیم -- فقط ساختن سرپناه نبوده. این مربوط به پوشاک و غذا هم میشه و حمل ونقل مان به این احتیاج داره٬ همینطور منبع انرژیمان -- ما گشاد گشاد نشستهایم. و وقتی یکم فشار بیارم٬ از همهی مردم اطراف جهان میشنوم٬ ممکن هست که ما افراط کرده باشیم اما مسئلهی اتلاف جهانی هست. اما مسئلهی اتلاف جهانی هست. ما توی دردسر افتادهایم. من تسمههای متقاطع مهمات نپوشیدم و همینطور نوار قرمز٬ اما مشخصاً توی دردسر افتادهایم. و چیزی که واقعاً بهش احتیاج داریم و چیزی که واقعاً بهش احتیاج داریم دوباره ارتباط برقرار کردن با خود واقعیمان هست دوباره ارتباط برقرار کردن با خود واقعیمان هست تصمیم بگیر و بگو " میدونی چیه٬ فکر میکنم دلم میخواد CD ها رو کنار دیوار بگذارم" تصمیم بگیر و بگو " میدونی چیه٬ فکر میکنم دلم میخواد CD ها رو کنار دیوار بگذارم" تو چی فکر میکنی عزیزم؟" اگر خوب نبود٬ خرابش کن! چیزی که واقعاً بهش نیاز داریم اینه که دوباره با خود واقعیمون ارتباط برقرار کنیم٬ و این واقعاً هیجانآوره.
Thank you very much.
خیلی ممنونم.
(Applause)
( خنده تماشاگران)