So here's the most important economic fact of our time. We are living in an age of surging income inequality, particularly between those at the very top and everyone else. This shift is the most striking in the U.S. and in the U.K., but it's a global phenomenon. It's happening in communist China, in formerly communist Russia, it's happening in India, in my own native Canada. We're even seeing it in cozy social democracies like Sweden, Finland and Germany.
خب، اکنون مهمترین واقعیت اقتصادی زمان ما مطرح میشود. ما در دوره ای از موجهای نابرابری درآمدی زندگی میکنیم خصوصاً بین افرادی که درآمد بسیار بالایی دارند و سایر مردم. این تغییر، آمریکا و انگلیس را بیش از همه به مصیبت خود دچار کرده است اما در حقیقت یک پدیده جهانی است. این رویداد در چین کمونیست، روسیه کمونیست سابق، هند و کشور خود من، کانادا در حال رخداد است. ما حتی شاهد این رویداد در مجموعه ای از دموکراسی های کوچک مانند سوئد، فنلاند و آلمان هستیم.
Let me give you a few numbers to place what's happening. In the 1970s, the One Percent accounted for about 10 percent of the national income in the United States. Today, their share has more than doubled to above 20 percent. But what's even more striking is what's happening at the very tippy top of the income distribution. The 0.1 percent in the U.S. today account for more than eight percent of the national income. They are where the One Percent was 30 years ago. Let me give you another number to put that in perspective, and this is a figure that was calculated in 2005 by Robert Reich, the Secretary of Labor in the Clinton administration. Reich took the wealth of two admittedly very rich men, Bill Gates and Warren Buffett, and he found that it was equivalent to the wealth of the bottom 40 percent of the U.S. population, 120 million people. Now, as it happens, Warren Buffett is not only himself a plutocrat, he is one of the most astute observers of that phenomenon, and he has his own favorite number. Buffett likes to point out that in 1992, the combined wealth of the people on the Forbes 400 list -- and this is the list of the 400 richest Americans -- was 300 billion dollars. Just think about it. You didn't even need to be a billionaire to get on that list in 1992. Well, today, that figure has more than quintupled to 1.7 trillion, and I probably don't need to tell you that we haven't seen anything similar happen to the middle class, whose wealth has stagnated if not actually decreased.
اجازه دهید که آمارهایی را بیان کنم تا مشخص شود که چه اتفاقی در حال رخداد است. در دهه ی ۱۹۷۰، ۱٪ مردم، تولید کنندهی حدود ۱۰٪ از درآمد ملی در ایالات متحده بودند. امروز سهم آنان بیش از ۲ برابر شده است، به بیش از ۲۰٪ رسیده است. اما آن چه که در سطح توزیع درآمد گروه ابَر ثروتمند جامعه اتفاق میافتد، مهم تر است. امروز ۰٫۱٪ جمعیت آمریکا، بیش از ۸٪ درآمد ملی را تولید میکنند. آن ها اکنون جایی هستند که آن یک درصد، ۳۰ سال پیش بودند. اجازه دهید برای روشن شدن موضوع، آمار دیگری را بیان کنم، و این ارقامی است که در سال ۲۰۰۵ توسط رابرت رِیچ، وزیر کار در دوره ریاست جمهوری کلینتون محاسبه شده است. رِیچ، ثروت بیل گیتس و وارن بافت، دو فردی که مسلماً بسیار ثروتمند هستند را از آنها میگیرد، و درمییابد که ثروت آنها با ثروت ۴۰ درصد پایینی جمعیت آمریکا برابر است. ۱۲۰ میلیون جمعیت. حالا با وقوع این رویداد، می توان گفت که وارن بافت، نه تنها خودش یک اشرافی محسوب میشود، بلکه او یکی از زیرک ترین رصدکنندگان این پدیده است، و او عدد مطلوب خود را دارد. بافت مشخص مینماید که در سال ۱۹۹۲، ثروت تجمعی افراد در لیست ۴۰۰ نفری مجله ی "فوربس" -- که ۴۰۰ نفر از ثروتمندترین آمریکاییها را نشان میدهد، ۳۰۰ میلیارد دلار بوده است. فقط کمی در موردش فکر کنید. در سال ۱۹۹۲، حتی نیازی نبوده که شما میلیاردر باشید تا در آن لیست جای بگیرید. اما امروز این ارقام بیش از پنج برابر شده و به ۱٫۷ تریلیون رسیده است، و احتمالاً نیاز نیست که به شما بگویم که ما مورد مشابهی ندیدهایم که برای قشر متوسط رخ دهد، قشری که سرمایهشان، اگر واقعاً کاهش نیافته باشد، راکد مانده است.
So we're living in the age of the global plutocracy, but we've been slow to notice it. One of the reasons, I think, is a sort of boiled frog phenomenon. Changes which are slow and gradual can be hard to notice even if their ultimate impact is quite dramatic. Think about what happened, after all, to the poor frog. But I think there's something else going on. Talking about income inequality, even if you're not on the Forbes 400 list, can make us feel uncomfortable. It feels less positive, less optimistic, to talk about how the pie is sliced than to think about how to make the pie bigger. And if you do happen to be on the Forbes 400 list, talking about income distribution, and inevitably its cousin, income redistribution, can be downright threatening.
بنابراین ما در یک عصر اشرافی گرایی جهانی زندگی میکنیم، اما به کندی متوجه این موضوع میشویم. از دید من، یکی از دلایل آن، نوعی پدیده جوشاندن قورباغه است. تغییراتی که کُند و آهسته هستند، به سختی درک می شوند حتی اگر اثر نهایی آن کاملاً چشمگیر باشد. در مورد این که در نهایت چه بر سر قورباغه بیچاره می آید فکر کنید. اما من فکر می کنم که موضوع دیگری در حال رخ دادن است. صحبت در مورد اختلاف درآمدها، حتی اگر شما در لیست ۴۰۰ نفری فوربس نباشید، می تواند باعث شود که احساس ناخوشایندی داشته باشیم. فکر کردن در مورد اینکه کیک چگونه تقسیم شده است، نسبت به این که فکر کنیم چطور کیک را بزرگ تر کنیم، کمتر مثبت و خوشبینانه به نظر میرسد. و اگر شما به طور اتفاقی در لیست ۴۰۰ تایی فوربس هستید، صحبت در مورد موضوع توزیع درآمد و به ناچار، پسرعموی آن، بازتوزیع درآمد، می تواند صرفاً موجب ترس شود.
So we're living in the age of surging income inequality, especially at the top. What's driving it, and what can we do about it?
بنابراین ما در عصر موج سریع نابرابری درآمدی خصوصاً در بین دهکهای بالا، زندگی می کنیم. چه چیزی سبب این رخداد شده، و ما چه کاری در این مورد میتوانیم انجام دهیم؟
One set of causes is political: lower taxes, deregulation, particularly of financial services, privatization, weaker legal protections for trade unions, all of these have contributed to more and more income going to the very, very top.
یک مجموعه از دلایل سیاسی هستند: مالیاتهای پایینتر، عدم حضور مقررات به خصوص در مورد سرویسهای مالی، خصوصی سازی، حمایتهای قانونی ضعیف برای اتحادیههای تجاری تمام این مجموعه، به حرکت بیشتر و بیشتر درآمد به سمت طبقات بالا کمک میکند.
A lot of these political factors can be broadly lumped under the category of "crony capitalism," political changes that benefit a group of well-connected insiders but don't actually do much good for the rest of us. In practice, getting rid of crony capitalism is incredibly difficult. Think of all the years reformers of various stripes have tried to get rid of corruption in Russia, for instance, or how hard it is to re-regulate the banks even after the most profound financial crisis since the Great Depression, or even how difficult it is to get the big multinational companies, including those whose motto might be "don't do evil," to pay taxes at a rate even approaching that paid by the middle class. But while getting rid of crony capitalism in practice is really, really hard, at least intellectually, it's an easy problem. After all, no one is actually in favor of crony capitalism. Indeed, this is one of those rare issues that unites the left and the right. A critique of crony capitalism is as central to the Tea Party as it is to Occupy Wall Street.
تعداد زیادی از این فاکتورهای سیاسی، میتواند در سطح وسیعی زیر مجموعه «سرمایه داری باندهای حکومتی» قرار گیرد، تغییراتی سیاسی که به گروهی که به خوبی با افراد درون مجموعه مرتبط هستند، منفعت میرساند اما به واقع برای باقی ما، کار چندان مفیدی انجام نمیدهد. عملاً رهایی از سرمایهداری باندهای حکومتی، به طور غیر قابل وصفی دشوار است. مصداق آن تمام سال هایی است که اصلاح طلبان تمام گروه های مختلف تلاش کردهاند تا به طور مثال از شر فساد در روسیه خلاص شوند، یا اینکه چقدر دشوار است که دوباره قوانین بانکی حتی بعد از بزرگ ترین بحران مالی "رکود بزرگ" تنظیم گردد، یا حتی چقدر دشوار است که شرکت های بین المللی بزرگ، شامل آن هایی که شعارشان این است که" شیطانی رفتار نکنید،" را وادار کنید تا مالیات خود را حداقل در سطح آنچه که از قشر متوسط دریافت می شود، بپردازند. اما در حالی که خلاصی از باندهای حکومتی در عمل خیلی خیلی دشوار است، حداقل از نظر عقلی، مشکلی ساده است. به هر حال هیچ کس به واقع طرفدار سرمایه داری باندهای حکومتی نیست. در واقع این یکی از موضوعات نادری است که حزب چپ و راست علیه آن متحد هستند. یک منتقد سرمایه داری باندهای حکومتی، همان قدر نقش اساسی در حزب استقلال دارد که در بین گروه اشغال کنندگان وال استریت در سال ۲۰۱۱.
But if crony capitalism is, intellectually at least, the easy part of the problem, things get trickier when you look at the economic drivers of surging income inequality. In and of themselves, these aren't too mysterious. Globalization and the technology revolution, the twin economic transformations which are changing our lives and transforming the global economy, are also powering the rise of the super-rich. Just think about it. For the first time in history, if you are an energetic entrepreneur with a brilliant new idea or a fantastic new product, you have almost instant, almost frictionless access to a global market of more than a billion people. As a result, if you are very, very smart and very, very lucky, you can get very, very rich very, very quickly. The latest poster boy for this phenomenon is David Karp. The 26-year-old founder of Tumblr recently sold his company to Yahoo for 1.1 billion dollars. Think about that for a minute: 1.1 billion dollars, 26 years old. It's easiest to see how the technology revolution and globalization are creating this sort of superstar effect in highly visible fields, like sports and entertainment. We can all watch how a fantastic athlete or a fantastic performer can today leverage his or her skills across the global economy as never before. But today, that superstar effect is happening across the entire economy. We have superstar technologists. We have superstar bankers. We have superstar lawyers and superstar architects. There are superstar cooks and superstar farmers. There are even, and this is my personal favorite example, superstar dentists, the most dazzling exemplar of whom is Bernard Touati, the Frenchman who ministers to the smiles of fellow superstars like Russian oligarch Roman Abramovich or European-born American fashion designer Diane von Furstenberg.
اما اگر سرمایه داری باندهای حکومتی، به طور عقلانی حداقل، قسمت سادهی این مشکل باشد، زمانی که به مسببان اقتصادی ایجاد موج عدم برابری درآمدها نگاه میکنیم، موضوعات پیچیدهتر میشود. با توجه به طبیعتشان، این ها خیلی مرموز هستند. جهانی سازی و انقلاب تکنولوژیکی که دوقلوهای تغییردهنده ی اقتصادی هستند و در حال تغییر زندگی ما و اقتصاد جهانی میباشند خود موجب قدرت بخشیدن به ظهور ابر ثروتمندان میشوند. فقط کمی در موردش فکر کنید. برای اولین بار در طول تاریخ، اگر شما یک ایده پرداز پر انرژی باشید که ایدهای درخشان یا یک محصول جدید و عالی داشته باشید، تقریبا به طور سریع و بدون هیچ مداخلهای، به بازار جهانی بیش از یک میلیارد جمعیت دسترسی دارید. در نتیجه اگر شما خیلی خیلی باهوش باشید و خیلی خیلی خوش شانس، می توانید خیلی خیلی سریع، خیلی خیلی ثروتمند شوید. به روزترین مصداق این موضوع، دیوید کارپ است. بنیانگذار ۲۶ سالهی تامبلر که اخیراً شرکت خود را به ارزش ۱٫۱ میلیارد دلار به یاهو فروخت. برای لحظهای به آن فکر کنید: ۱٫۱ میلیارد دلار، ۲۶ سال سن. آسانترین راه این است که ببینیم چطور انقلاب تکنولوژیکی و جهانی سازی اثرات این مجموعه از سوپراستارها را در زمینه هایی مشخص، مانند ورزش و سرگرمی ها، خلق می کند. ما امروزه همه شاهد هستیم که چطور یک ورزشکار خارق العاده یا یک مجری عالی توانایی های خود را در جهت اقتصاد جهانی به کار میبندند، چیزی که پیش از آن هیچ گاه اتفاق نمیافتاد. اما امروز اثرات حضور ابر ثروتمندان در سایر قسمت های اقتصاد در حال بروز است. ما اکنون سوپراستارهای تکنولوژیکی داریم. بانکدارهای سوپراستار داریم وکلای سوپراستار داریم و معماران سوپراستار. آشپزان سوپراستار و کشاورزان سوپراستار هم وجود دارند. حتی دندانپزشکان سوپراستار هم داریم و این مثال مورد علاقه ی شخص من است، که چشمگیرترین مثال آن برنارد توآتی است، مردی فرانسوی که به لبخند سوپراستارهایی مانند اولیگارک رومن ابراموویچ روس یا طراح مُدِ اروپا زاده آمریکایی، دایان وان فرستنبرگ، خدمت رسانی نمود.
But while it's pretty easy to see how globalization and the technology revolution are creating this global plutocracy, what's a lot harder is figuring out what to think about it. And that's because, in contrast with crony capitalism, so much of what globalization and the technology revolution have done is highly positive. Let's start with technology. I love the Internet. I love my mobile devices. I love the fact that they mean that whoever chooses to will be able to watch this talk far beyond this auditorium. I'm even more of a fan of globalization. This is the transformation which has lifted hundreds of millions of the world's poorest people out of poverty and into the middle class, and if you happen to live in the rich part of the world, it's made many new products affordable -- who do you think built your iPhone? — and things that we've relied on for a long time much cheaper. Think of your dishwasher or your t-shirt.
گرچه فهم این موضوع که چطور جهانی سازی و انقلاب تکنولوزیکی این طبقه ثروتمند را خلق می کند، دشوار است این که در مورد آن چه فکر می کنید، سخت تر است. به این دلیل که برخلاف سرمایه داری باندهای حکومتی، عملکرد جهانی سازی و انقلاب تکنولوژیکی تا حد زیادی مثبت است. اجازه دهید با تکنولوژی آغاز کنیم. من عاشق اینترنت هستم، عاشق دستگاههای سیار هستم. عاشق این حقیقت هستم که هر کسی بنا به انتخاب خودش می تواند این گفتگو را در فاصله ای بسیار دور از این سالن کنفرانس تماشا کند. من حتی به این دلیل که جهانی سازی نوعی گذر بود که صدها میلیون نفر از فقیرترین جمعیت جهان را از فقر بیرون کشید و به طبقه وسط منتقل کرد، بیشتر طرفدار آن هستم، و اگر شما احیاناً در طبقه ثروتمند جهان هستید، محصولات جدید زیادی برای شما فراهم است -- فکر می کنید چه کسی آیفون شما را ساخته است؟ -- و سایر وسیله های بسیار ارزانتری که ما برای مدتی طولانی به آنها متکی بودیم. به ماشین ظرفشویی و تیشرت خود فکر کنید.
So what's not to like? Well, a few things. One of the things that worries me is how easily what you might call meritocratic plutocracy can become crony plutocracy. Imagine you're a brilliant entrepreneur who has successfully sold that idea or that product to the global billions and become a billionaire in the process. It gets tempting at that point to use your economic nous to manipulate the rules of the global political economy in your own favor. And that's no mere hypothetical example. Think about Amazon, Apple, Google, Starbucks. These are among the world's most admired, most beloved, most innovative companies. They also happen to be particularly adept at working the international tax system so as to lower their tax bill very, very significantly. And why stop at just playing the global political and economic system as it exists to your own maximum advantage? Once you have the tremendous economic power that we're seeing at the very, very top of the income distribution and the political power that inevitably entails, it becomes tempting as well to start trying to change the rules of the game in your own favor. Again, this is no mere hypothetical. It's what the Russian oligarchs did in creating the sale-of-the-century privatization of Russia's natural resources. It's one way of describing what happened with deregulation of the financial services in the U.S. and the U.K.
حالا چه چیزی دوست داشتنی نیست؟ خب یک چند موردی هستند یکی از مسائلی که مرا نگران می کند این است که به سادگی ممکن است آنچه که شما آن را شایسته سالاری مینامید، تبدیل به سرمایه داری باندهای حکومتی گردد. تصور کنید شما یک کارآفرین فوق العاده هستید کسی که به طور موفقیت آمیزی ایده یا محصولی را به میلیاردها نفر در دنیا فروخته است و طی این فرآیند میلیاردر شده است. در آن مرحله وسوسه انگیز است که از قوهی فهم اقتصادی خود استفاده کنید و قوانین اقتصادی-سیاسی جهانی را به نفع خود دستکاری نمایید. و این تنها یک مثال فرضی نیست. به آمازون، اپل، گوگل، استارباکس نگاه کنید. این ها تحسینشدهترین و دوستداشتنیترین و خلاقترین شرکتها در بین شرکتهای دنیا هستند. آن ها همچنین به طور مشخصی، در کاهش بسیار بسیار چشمگیر صورتحساب مالیاتی خود در زمینه ی سیستم مالیات بین المللی ماهر هستند. و چرا فقط قواعد سیستمهای اقتصادی سیاسی جهانی موجود را به منظور حداکثرسازی سود خود به کار گیریم؟ زمانی که شما قدرت عظیم اقتصادی دارید که در سطوح توزیع درآمدی خیلی خیلی بالا شاهد آن هستیم و قدرتی سیاسی که ناخودآگاه نوعی تسهیل کننده است، این قدرت، برای تغییر قوانین بازی به نفع خودتان وسوسه انگیز است. و دوباره باید بیان کنم که این اصلا مثالی فرضی نیست. این آن چیزی است که اولیگارک روسی در مورد خصوصی سازی منابع ملی روسیه و درواقع خلق فروش قرن انجام داد. این راهی است برای توضیح آنچه که در ارتباط با بی قانونی سرویس های مالی در آمریکا و انگلستان اتفاق افتاد.
A second thing that worries me is how easily meritocratic plutocracy can become aristocracy. One way of describing the plutocrats is as alpha geeks, and they are people who are acutely aware of how important highly sophisticated analytical and quantitative skills are in today's economy. That's why they are spending unprecedented time and resources educating their own children. The middle class is spending more on schooling too, but in the global educational arms race that starts at nursery school and ends at Harvard, Stanford or MIT, the 99 percent is increasingly outgunned by the One Percent. The result is something that economists Alan Krueger and Miles Corak call the Great Gatsby Curve. As income inequality increases, social mobility decreases. The plutocracy may be a meritocracy, but increasingly you have to be born on the top rung of the ladder to even take part in that race.
موضوع دومی که مرا نگران میکند، این است که به چه سهولتی شایسته سالاری میتواند تبدیل به اشراف سالاری شود. یک روش برای توضیح اشراف گراها این است که آن ها را مانند نخبگان ریاضی بدانیم، و در واقع آن ها افرادی هستند که میدانند در اقتصاد امروز چه اندازه خبره بودن، تحلیلی و کمی بودن مهم است. به همین دلیل است که آن ها زمان و منابع وصف ناپذیری را برای تعلیم فرزندان خود صرف میکنند. قشر متوسط هم مقدار بیشتری را برای تحصیل خرج میکنند، اما در مسابقه ی بین المللی تحصیلات که از مهد کودک شروع میشود و به هاروارد؛ استنفورد یا MIT ختم میگردد، به طور فزایندهای ۹۹ درصد توسط یک درصد مغلوب می شوند. نتیجه چیزی است که اقتصاددانانی مانند الن کروگر و مایلز کورک، آن را منحنی گتسبی بزرگ مینامند. همان طور که نابرابری درآمدها افزایش می یابد، انعطاف پذیری اجتماعی کاهش می یابد. ممکن است حکومت اغنیا همان شایسته سالاری باشد، اما شما باید روی پلهی آخر این نردبان متولد شده باشید تا حتی بتوانید در این رقابت حضور داشته باشید.
The third thing, and this is what worries me the most, is the extent to which those same largely positive forces which are driving the rise of the global plutocracy also happen to be hollowing out the middle class in Western industrialized economies. Let's start with technology. Those same forces that are creating billionaires are also devouring many traditional middle-class jobs. When's the last time you used a travel agent? And in contrast with the industrial revolution, the titans of our new economy aren't creating that many new jobs. At its zenith, G.M. employed hundreds of thousands, Facebook fewer than 10,000. The same is true of globalization. For all that it is raising hundreds of millions of people out of poverty in the emerging markets, it's also outsourcing a lot of jobs from the developed Western economies. The terrifying reality is that there is no economic rule which automatically translates increased economic growth into widely shared prosperity. That's shown in what I consider to be the most scary economic statistic of our time. Since the late 1990s, increases in productivity have been decoupled from increases in wages and employment. That means that our countries are getting richer, our companies are getting more efficient, but we're not creating more jobs and we're not paying people, as a whole, more.
سومین موضوعی که در واقع مرا بیش از همه نگران می کند، آستانه ای است که در آن در اقتصادهای صنعتی شدهی غربی، نیروهای مثبت بزرگ که هدایتگر رشد جهانی حکومت های ثروتمندان هستند اتفاقاً موجب کوچک شدن طبقهی میانی نیز شدهاند. اجازه دهید با بحث تکنولوژی شروع کنیم. همان نیروهایی که در حال خلق میلیاردرها هستند در حال بلعیدن شغل های سنتی زیادی از طبقه ی متوسط جامعه نیز هستند. آخرین باری که شخص شما با آژانس مسافرتی کار کرده اید چه زمانی است؟ و در مقابل با رخداد انقلاب صنعتی، برجستگان اقتصاد نوین ما، شغلهای جدید زیادی ایجاد نمی کنند. در حالی که جنرال موتورز در اوج خودش صدها هزار نفر را استخدام کرد، فیس بوک کمتر از ده هزار نفر استخدام داشت. همین شرایط برای جهانی سازی نیز صدق می کند. با وجود این که صدها میلیون نفر را از طریق بازارهای ایجاد شده بیرون میکشد، اما در عین حال شغلهای زیادی را به بیرون از اقتصادهای توسعه یافته غربی میسپارد. حقیقت وحشتناک این است که هیچ قانون اقتصادی که به صورت اتوماتیک رشد اقتصادی افزایش یافته را به رونق اقتصادی وسیع همگانی برگرداند وجود ندارد. این موضوع از آن جهت که من بررسی کردم، در وحشتناک ترین آمار اقتصادی عصر ما، نشان داده میشود. از اواخر دهه ی ۱۹۹۰ میلادی، افزایش ها در بهره وری از افزایش در دستمزدها و استخدام جدا شده بود. این بدان معنی است که کشورهای ما ثروتمندتر می شوند، شرکت های ما کارآمدتر می شوند، اما ما شغل های بیشتری ایجاد نمی کنیم و در مجموع، به مردم بیشتر نمی پردازیم.
One scary conclusion you could draw from all of this is to worry about structural unemployment. What worries me more is a different nightmare scenario. After all, in a totally free labor market, we could find jobs for pretty much everyone. The dystopia that worries me is a universe in which a few geniuses invent Google and its ilk and the rest of us are employed giving them massages.
یک نتیجه گیری ترسناک که شما از کل این موضوع میتوانید داشته باشید این است که باید نگران بیکاری ساختاری بود. آن چه که مرا بیش تر دلواپس می کند، یک سناریوی کابوس مانند دیگر است. به هر حال در یک بازار کاملاً آزادِ نیروی کار، ما میتوانیم تقریباً برای همه شغل پیدا کنیم. کابوس آبادی که مرا نگران می کند، جهانی است که در آن تعداد کمی نابغه، گوگل و سایر اجزایش را خلق میکنند و باقی ما استخدام میشویم تا آن ها را مشت و مال بدهیم.
So when I get really depressed about all of this, I comfort myself in thinking about the Industrial Revolution. After all, for all its grim, satanic mills, it worked out pretty well, didn't it? After all, all of us here are richer, healthier, taller -- well, there are a few exceptions — and live longer than our ancestors in the early 19th century. But it's important to remember that before we learned how to share the fruits of the Industrial Revolution with the broad swathes of society, we had to go through two depressions, the Great Depression of the 1930s, the Long Depression of the 1870s, two world wars, communist revolutions in Russia and in China, and an era of tremendous social and political upheaval in the West. We also, not coincidentally, went through an era of tremendous social and political inventions. We created the modern welfare state. We created public education. We created public health care. We created public pensions. We created unions.
بنابراین زمانی که من به شدت در مورد تمام این موضوعات افسرده می شوم، خودم را با فکر کردن به انقلاب صنعتی آرام می کنم. به هر حال با تمام چرخ دندههای شوم و شیطانی اش، در مجموع خوب کار کرد، نه؟ در مجموع همه ی ما این جا نسبت به اجدادمان در اوایل قرن ۱۹ام ثروتمندتر، سلامت تر، بلند قدتر هستیم، خب معدودی استثنائات وجود دارد، و همچنین طولانی تر زندگی می کنیم. اما مهم است که به خاطر داشته باشیم که پیش از آن که یاد بگیریم چطور ثمرِ انقلاب صنعتی را با گروه وسیعی از جامعه به اشتراک بگذاریم، ما باید از ۲ رکود، شامل رکود بزرگ دهه ۱۹۳۰ میلادی و رکود طولانی دهه ۱۸۷۰ میلادی همچنین از دو جنگ جهانی، انقلاب های کمونیستی در روسیه و چین و یک دوره از تحولات زیاد اجتماعی و سیاسی در غرب گذر می کردیم. همچنین تصادفی نبود که ما از یک دوره اختراعات زیاد اجتماعی و سیاسی عبور کردیم. ما حکومت رفاه مدرن را خلق کردیم تحصیلات عمومی، مراقبتهای بهداشتی عمومی و حق بازنشستگی را ایجاد کردیم. ما اتحادیه ها را خلق کردیم.
Today, we are living through an era of economic transformation comparable in its scale and its scope to the Industrial Revolution. To be sure that this new economy benefits us all and not just the plutocrats, we need to embark on an era of comparably ambitious social and political change. We need a new New Deal.
امروز ما در دوره گذار اقتصادی زندگی می کنیم که از جهت مقیاس و دامنه با انقلاب صنعتی قابل قیاس است. برای اطمینان از اینکه این اقتصاد جدید به همه ما و نه فقط قشر اشرافی جامعه منفعت میرساند، ما باید دوره ای را آغاز کنیم که با تغییرات بلندپروازانه اجتماعی و سیاسی همراه است. ما به همانند آنچه روز ولت برای احیای اقتصادی اجتماعی جامعه وضع کرد، نیاز داریم.
(Applause)
(تشویق)