Well, this is a really extraordinary honor for me. I spend most of my time in jails, in prisons, on death row. I spend most of my time in very low-income communities, in the projects and places where there's a great deal of hopelessness. And being here at TED and seeing the stimulation, hearing it, has been very, very energizing to me. And one of the things that's emerged in my short time here is that TED has an identity. And you can actually say things here that have impacts around the world. And sometimes when it comes through TED, it has meaning and power that it doesn't have when it doesn't.
خب واقعا این برای من افتخار فوق العاده ای است . من بیشتر وقتم را در زندان ها، بازداشگاه ها و در اعدامگاهها به سر بردم. من بیشتر وقتم را در زندان ها، بازداشگاه ها و در اعدامگاههابه سر بردم. بیشتر عمرم را در جوامع کم درآمد گذراندم در پروژه هایی و مکانهایی که ناامیدی بسیار زیادی وجود دارد. و در تد بودن و دیدن این انگیزه و شنیدن آن و در تد بودن و دیدن این انگیزه و شنیدن آن برای من بسیار انرژی زا بودهاست. و یکی از چیزهایی که در زمان کوتاه حضورم در اینجا بر من آشکار شده اینست که تد یک هویت دارد. و در واقع میتوانید چیزهایی بگویید در اینجا که در سراسر چهان اثر میگذارند. و در واقع میتوانید چیزهایی بگویید در اینجا که در سراسر چهان اثر میگذارند. و گاهی وقتی از طریق تد می آیند دارای معنی و قدرتی هستند که وقتی از (تد) نمیآیند این (قدرت) را ندارند. و گاهی وقتی از طریق تد می آیند دارای معنی و قدرتی هستند که وقتی از (تد) نمیآیند این (قدرت) را ندارند. و گاهی وقتی از طریق تد می آیند دارای معنی و قدرتی هستند که وقتی از (تد) نمیآیند این (قدرت) را ندارند.
And I mention that because I think identity is really important. And we've had some fantastic presentations. And I think what we've learned is that, if you're a teacher, your words can be meaningful, but if you're a compassionate teacher, they can be especially meaningful. If you're a doctor, you can do some good things, but if you're a caring doctor, you can do some other things. So I want to talk about the power of identity. And I didn't learn about this actually practicing law and doing the work that I do. I actually learned about this from my grandmother.
و من این را مطرح کردم زیرا که میپندارم که هویت واقعا مهم است. ما تعدادی سخنرانی فوق العاده داشتیم. و گمان می کنم چیزی که آموختیم این بود که ، اگرشما یک معلم هستید حرفتان میتواند پرمعنی باشد، و گمان می کنم چیزی که آموختیم این بود که ، اگرشما یک معلم هستید حرفتان میتواند پرمعنی باشد، اما اگر معلمی دلسوز باشید، اینها میتواند به طور خاص پرمعنی باشد. اما اگر معلمی دلسوز باشید، اینها میتواند به طور خاص پرمعنی باشد. اگر شما یک دکتر هستید میتوانید کارهای خوب انجام دهید ، اما اگر دکتری غمخوار باشید میتوانید کارهای (خوب) دیگری (هم) انجام دهید. اگر شما یک دکتر هستید میتوانید کارهای خوب انجام دهید ، اما اگر دکتری غمخوار باشید میتوانید کارهای (خوب) دیگری (هم) انجام دهید. پس من میخواهم در مورد قدرت هویت صحبت کنم. و من این را در دوران وکالت و وکیل بودن نیاموختم. و من این را در دوران وکالت و وکیل بودن نیاموختم. در واقع من این را از مادربزرگم یادگرفتم
I grew up in a house that was the traditional African American home that was dominated by a matriarch, and that matriarch was my grandmother. She was tough, she was strong, she was powerful. She was the end of every argument in our family.
من در خانهای بزرگ شدم که یک خانهی سنتی آفریقایی امریکایی سنتی بود مادرسالارانه اداره میشد، که آن حکم فرما مادربزرگم بود. او سرسخت بود، قوی، قدرتمند. او سرسخت بود، قوی، قدرتمند. او پایان هر بحث در خانواده ما بود
(Laughter)
او شروع خیلی از بحثها در خانواده ما بود.
She was the beginning of a lot of arguments in our family.
او دختر افرادی که به بردگی کشانیده شده بودند، بود.
(Laughter)
She was the daughter of people who were actually enslaved. Her parents were born in slavery in Virginia in the 1840s. She was born in the 1880s, and the experience of slavery very much shaped the way she saw the world.
پدر و مادر او در دوره بردگی در ویرجینیا در سالهای ۱۸۴۰ به دنیا آمده بودند. او در سالهای ۱۸۸۰ به دنیا آمد وتجربهی بردگی نوع نگاهش را به دنیا شکل داده بود. او در سالهای ۱۸۸۰ به دنیا آمد وتجربهی بردگی نوع نگاهش را به دنیا شکل داده بود. او در سالهای ۱۸۸۰ به دنیا آمد وتجربهی بردگی نوع نگاهش را به دنیا شکل داده بود. مادربزرگم سختگیر بود ولی با این حال بسیار دوست داشتنی نیز بود.
And my grandmother was tough, but she was also loving. When I would see her as a little boy, she'd come up to me and give me these hugs. And she'd squeeze me so tight I could barely breathe, and then she'd let me go. And an hour or two later, if I saw her, she'd come over to me and say, "Bryan, do you still feel me hugging you?" If I said, "No," she'd assault me again, and if I said, "Yes," she'd leave me alone. And she just had this quality that you always wanted to be near her. And the only challenge was that she had 10 children. My mom was the youngest of her 10 kids. And sometimes when I would go and spend time with her, it would be difficult to get her time and attention. My cousins would be running around everywhere.
هنگامی که من به عنوان یک پسربچه کوچک میخواستم او را ببینم، او میآمد و من را در آغوش میگرفت. هنگامی که من به عنوان یک پسربچه کوچک میخواستم او را ببینم، او میآمد و من را در آغوش میگرفت. او مرا به سختی میفشرد طوری که نفس کشیدن برام مشکل میشد و بعد می گذاشت که بروم. هنگامی که من به عنوان یک پسربچه کوچک میخواستم او را ببینم، او میآمد و من را در آغوش میگرفت. و یکی دو ساعت بعد، اگر او را می دیدم، میآمد به طرفم و میگفت، "برایان، آیا هنوز آغوش مرا احساس می کنی؟" و یکی دو ساعت بعد، اگر او را می دیدم، میآمد به طرفم و میگفت، "برایان، آیا هنوز آغوش مرا احساس می کنی؟" اگر میگفتم نه، او دوباره من را بغل میکرد و اگر میگفتم بله، رهایم میکرد او اینگونه بود که شما همیشه می خواستید در کنارش باشید. او اینگونه بود که شما همیشه می خواستید در کنارش باشید. و تنها درگیری او این بود که ده تا بچه داشت. از ده فرزند ،مادرم جوانترین بود. و گاهی که من میرفتم که زمانی را با او بگذرانم بسیار مشکل بود که توجه او را جلب کنم. و گاهی که من میرفتم که زمانی را با او بگذرانم بسیار مشکل بود که توجه او را جلب کنم. عموو عمه زادهایم همه جا میدویدند.
And I remember, when I was about eight or nine years old, waking up one morning, going into the living room, and all of my cousins were running around. And my grandmother was sitting across the room, staring at me. And at first, I thought we were playing a game. And I would look at her, and I'd smile, but she was very serious. And after about 15 or 20 minutes of this, she got up and she came across the room, and she took me by the hand, and she said, "Come on, Bryan. You and I are going to have a talk." And I remember this just like it happened yesterday. I never will forget it.
و به خاطر دارم، وقتی هشت و یا نُه ساله بودم، یه روز صبح که بیدار شدم و به اتاق نشیمن رفتم همه عموزاده هایم همه جا میدویدند. و به خاطر دارم، وقتی هشت و یا نُه ساله بودم، یه روز صبح که بیدار شدم و به اتاق نشیمن رفتم همه عموزاده هایم همه جا میدویدند. و به خاطر دارم، وقتی هشت و یا نُه ساله بودم، یه روز صبح که بیدار شدم و به اتاق نشیمن رفتم همه عموزاده هایم همه جا میدویدند. و مادر بزرگم در گوشهی دیگر اتاق نشسته بود و به من خیره شده بود. و مادر بزرگم در گوشهی دیگر اتاق نشسته بود و به من خیره شده بود. اول فکر کردم ما داریم یه بازی میکنیم. به او نگاه کردم و بهش لبخند زدم، اما او خیلی جدی بود. به او نگاه کردم و بهش لبخند زدم، اما او خیلی جدی بود. بعد از حدود ۱۵ تا ۲۰ دقیقه، او بلند شده آمد این طرف اتاق و من را با دستانش گرفت و گفت" برایان بیا، من و تو میخواهیم با هم حرف بزنیم." و من را با دستانش گرفت و گفت" برایان بیا، من و تو میخواهیم با هم حرف بزنیم." و من این را به خاطر دارم درست مثل اینکه دیروز اتفاق افتاده باشد. هرگز فراموش نمیکنم.
She took me out back and said, "Bryan, I'm going to tell you something, but you don't tell anybody what I tell you." I said, "OK, Mama." She said, "Now, you make sure you don't do that." I said, "Sure." Then she sat me down and she looked at me, and she said, "I want you to know I've been watching you." And she said, "I think you're special." She said, "I think you can do anything you want to do." I will never forget it.
او مرا به پشت خونه برد و گفت، " برایان، میخواهم چیزی به تو بگم، اما به کسی نمیگی که من بهت چی گفتم." او مرا به پشت خونه برد و گفت، " برایان، میخواهم چیزی به تو بگم، اما به کسی نمیگی که من بهت چی گفتم." من گفتم، "باشه، مامانبزرگ." گفت،" مطمئن بشو که اینکار را نمیکنی". گفتم "مطمئنم". سپس مرا نشاند و بهم نگاه کرد و گفت، " میخواهم بدونی که من داشتم نگاهت میکردم." سپس مرا نشاند و بهم نگاه کرد و گفت، " میخواهم بدونی که من داشتم نگاهت میکردم." سپس مرا نشاند و بهم نگاه کرد و گفت، " میخواهم بدونی که من داشتم نگاهت میکردم." , و گفت، " من فکر میکنم که تو خاص و استثنایی هستی." گفت،: "فکر میکنم تو هرکاری را که بخواهی میتوانی انجام دهی." هرگز این را فراموش نخواهم کرد.
And then she said, "I just need you to promise me three things, Bryan." I said, "OK, Mama." She said, "The first thing I want you to promise me is that you'll always love your mom." She said, "That's my baby girl, and you have to promise me now you'll always take care of her." Well, I adored my mom, so I said, "Yes, Mama. I'll do that." Then she said, "The second thing I want you to promise me is that you'll always do the right thing, even when the right thing is the hard thing." And I thought about it, and I said, "Yes, Mama. I'll do that." Then finally, she said, "The third thing I want you to promise me is that you'll never drink alcohol."
و سپس گفت، "فقط میخواهم سه چیز را به من قول بدهی، برایان . " گفتم، "باشه مامانبزرگ." گفت، "اولین چیزی که میخواهم به من قول بدی اینه که همواره مادرت را دوست داشته باشی." گفت، "اولین چیزی که میخواهم به من قول بدی اینه که همواره مادرت را دوست داشته باشی." گفت، " او دختر کوچک منه، و توالان باید به من قول بدهی که همواره مراقب او باشی." گفت، " او دختر کوچک منه، و توالان باید به من قول بدهی که همواره مراقب او باشی." خوب من به مادرم عشق می ورزیدم بنابر این گفتم، ؛بله مادر بزرگ. من این کار را میکنم. ؛ سپس او گفت،" دومین چیزی که میخواهم به من قول بدهی اینکه همواره کار درست را انجام بدهی حتی اگر این کار سخت باشه." سپس او گفت،" دومین چیزی که میخواهم به من قول بدهی اینکه همواره کار درست را انجام بدهی حتی اگر این کار سخت باشه." سپس او گفت،" دومین چیزی که میخواهم به من قول بدهی اینکه همواره کار درست را انجام بدهی حتی اگر این کار سخت باشه." فکر کردم و گفتم "باشه مامان بزرگ این کار را میکنم." و سپس در آخر گفت،" سومین چیزی که میخواهم اینه که به من قول بدهی هرگز الکل ننوشی." و سپس در آخر گفت،" سومین چیزی که میخواهم اینه که به من قول بدهی هرگز الکل ننوشی."
(Laughter)
( خنده تماشاگران)
Well, I was nine years old, so I said, "Yes, Mama. I'll do that."
خب من نُه ساله بودم بنابر این گفتم،" بله مامانبزرگ اینکار را هم میکنم."
I grew up in the country in the rural South, and I have a brother a year older than me and a sister a year younger. When I was about 14 or 15, one day, my brother came home and he had this six-pack of beer; I don't know where he got it. He grabbed me and my sister, and we went out in the woods, and we were just out there doing the stuff we crazily did, and he had a sip of this beer and gave some to my sister and she had some, and they offered it to me. I said, "No, that's OK. Y'all go ahead. I'm not going to have any." My brother said, "Come on. We're doing this today; you always do what we do. I had some, your sister had some. Have some beer." I said, "No, I don't feel right about that. Y'all go ahead." And then my brother stared at me and said, "What's wrong with you? Have some beer." Then he looked at me real hard and said, "Oh, I hope you're not still hung up on that conversation Mama had with you."
من در خارج شهر در یک روستا بزرگ در جنوب بزرگ شدم، و یک برادرکه یکسال از من بزرگترو یک خواهر که یک سال از من کوچکتره دارم. من در خارج شهر در یک روستا بزرگ در جنوب بزرگ شدم، و یک برادرکه یکسال از من بزرگترو یک خواهر که یک سال از من کوچکتره دارم. وقتی چهارده پانزده ساله بود، یه روز برادرم آمد خونه با شش بسته آبجو-- وقتی چهارده پانزده ساله بود، یه روز برادرم آمد خونه با شش بسته آبجو-- نمیدونم اونها را از کجا آورده بود-- او من و خواهرم را برداشت و به بیشه زار برد. و ما یه جورایی رفته بودیم بیرون و سرخوش بودیم و دیوانهبازی میکردیم. او یه قلوپ از ابجو خورد ومقداری هم به خواهرم داد و او هم خورد، و به من هم پیشنهاد کردند. او یه قلوپ از ابجو خورد ومقداری هم به خواهرم داد و او هم خورد، و به من هم پیشنهاد کردند. گفتم ، "نه ، نه، نه . خب شما بخورید. من آبجو نمیخورم" بردارم گفت بیا، امروز اینکار را میکنیم: " تو همیشه همون کاری را میکنی که ما میکنیم. من کمی خوردم خواهرت هم خورد. کمی ابجو بخور. " بردارم گفت بیا، امروز اینکار را میکنیم: " تو همیشه همون کاری را میکنی که ما میکنیم. من کمی خوردم خواهرت هم خورد. کمی ابجو بخور. " من گفتم ، ؛ نه، من احساس خوبی در این مورد ندارم. شما بخورید. شما بخورید. ؛ سپس برادرم خیره به من نگاه کردن. او گفت، "تو چت شده ؟ کمی آبجو بخور." سپس به سختی به من نگاه کرد و گفت ،" آه امیدوارم هنوز به گفتگویی که بین تو و مادر بزرگ بوده نچسبیده باشی." سپس به سختی به من نگاه کرد و گفت ،" آه امیدوارم هنوز به گفتگویی که بین تو و مادر بزرگ بوده نچسبیده باشی." سپس به سختی به من نگاه کرد و گفت ،" آه امیدوارم هنوز به گفتگویی که بین تو و مادر بزرگ بوده نچسبیده باشی." ( خنده تماشاگران)
(Laughter)
گفتم " در مورد چی داری صحبت میکنی؟"
I said, "What are you talking about?" He said, "Oh, Mama tells all the grandkids that they're special."
او گفت " آه مادر بزرگ به همه نوه هایش گفته که تو استثنایی هستی." ( خنده تماشاگران)
(Laughter)
له شدم.
I was devastated.
( خنده تماشاگران)
(Laughter)
میخواهم چیزهایی را براتون اعتراف کنم.
And I'm going to admit something to you. I'm going to tell you something I probably shouldn't. I know this might be broadcast broadly. But I'm 52 years old, and I'm going to admit to you that I've never had a drop of alcohol.
فصد دارم چیزهایی را براتون بگم که شاید نمیبایستی بگم. میدونم که این بطور گسترده ای پخش خواهد شد . اما من ۵۲ ساله هستم، و قصد دارم که برایتان اعتراف کنم کن هرگز یک قطره الکل ننوشیدم. اما من ۵۲ ساله هستم، و قصد دارم که برایتان اعتراف کنم کن هرگز یک قطره الکل ننوشیدم. اما من ۵۲ ساله هستم، و قصد دارم که برایتان اعتراف کنم کن هرگز یک قطره الکل ننوشیدم. ( تشویق تماشاگران)
(Applause)
من این را نمی گم چون فکر میکنم این فضیلتی است؛
I don't say that because I think that's virtuous; I say that because there is power in identity. When we create the right kind of identity, we can say things to the world around us that they don't actually believe make sense. We can get them to do things that they don't think they can do. When I thought about my grandmother, of course she would think all her grandkids were special. My grandfather was in prison during prohibition. My male uncles died of alcohol-related diseases. And these were the things she thought we needed to commit to.
این را میگم به دلیل اینکه این قدرت هویت است. وقتی که نوعی هویت درست را ایجاد میکنیم، میتوانیم چیزهایی را به دنیای اطرافمان بگوییم که در واقع باورنمیکنند که این ها امکان پذیرند. وقتی که نوعی هویت درست را ایجاد میکنیم، میتوانیم چیزهایی را به دنیای اطرافمان بگوییم که در واقع باورنمیکنند که این ها امکان پذیرند. وقتی که نوعی هویت درست را ایجاد میکنیم، میتوانیم چیزهایی را به دنیای اطرافمان بگوییم که در واقع باورنمیکنند که این ها امکان پذیرند. ما میتوانیم راهنماییشان کنیم که کارهایی را انجام دهند که گمان نمیکنند که بتوانند انجام دهند. ما میتوانیم راهنماییشان کنیم که کارهایی را انجام دهند که گمان نمیکنند که بتوانند انجام دهند. وقتی راجع به مادر بزرگم فکر میکنم، البته که او میخواسته که همه نوه هایش استثنایی باشند. وقتی راجع به مادر بزرگم فکر میکنم، البته که او میخواسته که همه نوه هایش استثنایی باشند. پدر بزرگم در دوران ممنوعیت الکل زندانی بوده. عموی من به دلیل بیماری ناشی از الکل درگذشت و اینها چیزهایی بودند که او فکر میکرد ما باید به آنها متعهد باشیم.
Well, I've been trying to say something about our criminal justice system. This country is very different today than it was 40 years ago. In 1972, there were 300,000 people in jails and prisons. Today, there are 2.3 million. The United States now has the highest rate of incarceration in the world. We have seven million people on probation and parole. And mass incarceration, in my judgment, has fundamentally changed our world. In poor communities, in communities of color, there is this despair, there is this hopelessness that is being shaped by these outcomes. One out of three Black men between the ages of 18 and 30 is in jail, in prison, on probation or parole. In urban communities across this country -- Los Angeles, Philadelphia, Baltimore, Washington -- 50 to 60 percent of all young men of color are in jail or prison or on probation or parole.
خب من تلاش میکنم چیزی درباره نظام عدالت کیفریمان بگویم. خب من تلاش میکنم چیزی درباره نظام عدالت کیفریمان بگویم. این کشور بسیار متفاوت است با آنچه ۴۰ سال پیش بود. این کشور بسیار متفاوت است با آنچه ۴۰ سال پیش بود. در سال ۱۹۷۲، سیصد هزار نفر در زندانها و بازداشگاهها بودند. امروز۲ میلیون و سیصدهزار نفر. ایلات متحده بالاترین میزان محبوسین را در دنیا دارد. ایلات متحده بالاترین میزان محبوسین را در دنیا دارد. ما هفت میلیون نفر هم آزاد مشروط داریم. با قضاوت من این محبوسین زیاد دنیای ما را بنیادی تغییر میدهند. با قضاوت من این محبوسین زیاد دنیای ما را بنیادی تغییر میدهند. در جوامع فقیر، در جوامع رنگین پوست، یاس و ناامیدی وجود دارد، که همه از پیامدهای این (سیستم قضایی) است. در جوامع فقیر، در جوامع رنگین پوست، یاس و ناامیدی وجود دارد، که همه از پیامدهای این (سیستم قضایی) است. در جوامع فقیر، در جوامع رنگین پوست، یاس و ناامیدی وجود دارد، که همه از پیامدهای این (سیستم قضایی) است. در جوامع فقیر، در جوامع رنگین پوست، یاس و ناامیدی وجود دارد، که همه از پیامدهای این (سیستم قضایی) است. یکی از هر سه مرد سیاه پوست بین سن ۱۳ تا ۳۰ ساله در بازداشتگاه، زندان ، آزاد مشروط و یا عفو مشروط هستند. یکی از هر سه مرد سیاه پوست بین سن ۱۳ تا ۳۰ ساله در بازداشتگاه، زندان ، آزاد مشروط و یا عفو مشروط هستند. یکی از هر سه مرد سیاه پوست بین سن ۱۳ تا ۳۰ ساله در بازداشتگاه، زندان ، آزاد مشروط و یا عفو مشروط هستند. در جوامع شهری در سراسر این کشور ---لوس آنجلس، فیلادیلفیا ، بالتیمور، واشینگتن-- پنجاه تا شصت درصد از مردان جوان رنگین پوست در بازداشتگاه و یا زندان، ازاد مشروط و یا عفو مشروط هستند در جوامع شهری در سراسر این کشور ---لوس آنجلس، فیلادیلفیا ، بالتیمور، واشینگتن-- پنجاه تا شصت درصد از مردان جوان رنگین پوست در بازداشتگاه و یا زندان، ازاد مشروط و یا عفو مشروط هستند در جوامع شهری در سراسر این کشور ---لوس آنجلس، فیلادیلفیا ، بالتیمور، واشینگتن-- پنجاه تا شصت درصد از مردان جوان رنگین پوست در بازداشتگاه و یا زندان، ازاد مشروط و یا عفو مشروط هستند در جوامع شهری در سراسر این کشور ---لوس آنجلس، فیلادیلفیا ، بالتیمور، واشینگتن-- پنجاه تا شصت درصد از مردان جوان رنگین پوست در بازداشتگاه و یا زندان، ازاد مشروط و یا عفو مشروط هستند سیستم ما تنها به اینگونه نیست که به نظر میرسد پیرامون نژاد از مسیرش خارج شده
Our system isn't just being shaped in these ways that seem to be distorting around race, they're also distorted by poverty. We have a system of justice in this country that treats you much better if you're rich and guilty than if you're poor and innocent. Wealth, not culpability, shapes outcomes. And yet, we seem to be very comfortable. The politics of fear and anger have made us believe that these are problems that are not our problems. We've been disconnected.
سیستم ما تنها به اینگونه نیست که به نظر میرسد پیرامون نژاد از مسیرش خارج شده بلکه تنگدستی هم آن را تحریف کرده است. ما سیستم عدالتی در این کشور داریم که با شما خیلی بهتر برخورد میکند اگر شما ثروتمند و گناهکار باشید تا اگر فقیر و بیگناه. ما سیستم عدالتی در این کشور داریم که با شما خیلی بهتر برخورد میکند اگر شما ثروتمند و گناهکار باشید تا اگر فقیر و بیگناه. ما سیستم عدالتی در این کشور داریم که با شما خیلی بهتر برخورد میکند اگر شما ثروتمند و گناهکار باشید تا اگر فقیر و بیگناه. ثروت ، نه مجرمیت، نتیجه را شکل میدهد. ثروت ، نه مجرمیت، نتیجه را شکل میدهد. و در عین حال، به نظر میرسد که ما بسیار راحت هستیم. سیاست ترس و خشم این باور را در ما ایجاد کرده که این مشکلات ، مشکلات ما نیستند. سیاست ترس و خشم این باور را در ما ایجاد کرده که این مشکلات ، مشکلات ما نیستند. سیاست ترس و خشم این باور را در ما ایجاد کرده که این مشکلات ، مشکلات ما نیستند. ارتباطمان قطع شده است.
It's interesting to me. We're looking at some very interesting developments in our work. My state of Alabama, like a number of states, actually permanently disenfranchises you if you have a criminal conviction. Right now in Alabama, 34 percent of the Black male population has permanently lost the right to vote. We're actually projecting that in another 10 years, the level of disenfranchisement will be as high as it's been since prior to the passage of the Voting Rights Act. And there is this stunning silence.
این برای من جالبه من به برخی از تحولات بسیار جالب در کارمان نگاه میکنیم. در ایالت من آلاباما، مثل تعدادی ایالات دیگر ، در واقع شما را بطور دائمی از حق رای محروم میکنند اگر شما محکومیت کیفری داشته باشید. در ایالت من آلاباما، مثل تعدادی ایالات دیگر ، در واقع شما را بطور دائمی از حق رای محروم میکنند اگر شما محکومیت کیفری داشته باشید. در ایالت من آلاباما، مثل تعدادی ایالات دیگر ، در واقع شما را بطور دائمی از حق رای محروم میکنند اگر شما محکومیت کیفری داشته باشید. همین الان در آلاباما، ۳۴ درصد ازجمعیت مردان سیاه پوست بطور دائمی حق رای را از دست داده اند. همین الان در آلاباما، ۳۴ درصد ازجمعیت مردان سیاه پوست بطور دائمی حق رای را از دست داده اند. همین الان در آلاباما، ۳۴ درصد ازجمعیت مردان سیاه پوست بطور دائمی حق رای را از دست داده اند. در واقع ما پیش بینی میکنیم که در ده سال آینده میزان افرادی که از حق رای محروم خواهند شد برابر با تعداد محرومین پیش از تصویب حق رای شود. در واقع ما پیش بینی میکنیم که در ده سال آینده میزان افرادی که از حق رای محروم خواهند شد برابر با تعداد محرومین پیش از تصویب حق رای شود. در واقع ما پیش بینی میکنیم که در ده سال آینده میزان افرادی که از حق رای محروم خواهند شد برابر با تعداد محرومین پیش از تصویب حق رای شود. در واقع ما پیش بینی میکنیم که در ده سال آینده میزان افرادی که از حق رای محروم خواهند شد برابر با تعداد محرومین پیش از تصویب حق رای شود. و این سکوت شگفت آور و پرمعنیست.
I represent children. A lot of my clients are very young. The United States is the only country in the world where we sentence 13-year-old children to die in prison. We have life imprisonment without parole for kids in this country. And we're actually doing some litigation. The only country in the world.
من نمایندهی کودکان هستم. تعداد زیادی از موکلین من بسیار جوان هستند. ایالات متحده تنها کشوریست در جهان که در آنجا کودکان ۱۳ ساله محکوم به مردن در زندان میشوند. ایالات متحده تنها کشوریست در جهان که در آنجا کودکان ۱۳ ساله محکوم به مردن در زندان میشوند. ایالات متحده تنها کشوریست در جهان که در آنجا کودکان ۱۳ ساله محکوم به مردن در زندان میشوند. ما در این کشور حبس ابد بدون درخواست آزادی مشروط برای کودکان داریم. و در واقع ما داریم دادخواهی میکنیم. تنها کشور در جهان.
I represent people on death row. It's interesting, this question of the death penalty. In many ways, we've been taught to think that the real question is: Do people deserve to die for the crimes they've committed? And that's a very sensible question. But there's another way of thinking about where we are in our identity. The other way of thinking about it is not: Do people deserve to die for the crimes they commit?, but: Do we deserve to kill? I mean, it's fascinating.
من نماینده مردمی هستم که در انتظار اعدام هستند. این جالبه، مسئلهی مجازات اعدام. به شیوه ها و راهای زیادی ، ما آموزش دیده ایم که فکر کنیم که سوال واقعی این است که آیا افراد مستحق مرگ هستند برای جرمی که مرتکب شده اند؟ به شیوه ها و راهای زیادی ، ما آموزش دیده ایم که فکر کنیم که سوال واقعی این است که آیا افراد مستحق مرگ هستند برای جرمی که مرتکب شده اند؟ به شیوه ها و راهای زیادی ، ما آموزش دیده ایم که فکر کنیم که سوال واقعی این است که آیا افراد مستحق مرگ هستند برای جرمی که مرتکب شده اند؟ و این پرسش بسیار معقولیست. اما راهی دیگر برای فکر کردن هم وجود دارد دربارهی اینکه ما در کجای هویتمان قرار گرفتهایم. اما راهی دیگر برای فکر کردن هم وجود دارد دربارهی اینکه ما در کجای هویتمان قرار گرفتهایم. روش دیگر برای فکر کردن در این مورد این نیست که افراد مستحق مردن هستند برای جرمی که مرتکب شدند، بلکه آیا ما شایسته ایم که آنها را بکشیم؟ روش دیگر برای فکر کردن در این مورد این نیست که افراد مستحق مردن هستند برای جرمی که مرتکب شدند، بلکه آیا ما شایسته ایم که آنها را بکشیم؟ روش دیگر برای فکر کردن در این مورد این نیست که افراد مستحق مردن هستند برای جرمی که مرتکب شدند، بلکه آیا ما شایسته ایم که آنها را بکشیم؟ منطورم اینستکه که این خیلی شگفتآور است که
Death penalty in America is defined by error. For every nine people who have been executed, we've actually identified one innocent person who's been exonerated and released from death row. A kind of astonishing error rate -- one out of nine people, innocent. I mean, it's fascinating. In aviation, we would never let people fly on airplanes if, for every nine planes that took off, one would crash.
مجازات اعدام در آمریکا بر اساسی نادرست تعریف شده است. برای هر نُه نفر که اعدام شده اند، ما یک نفربیگناه را شناسایی کردیم که تبرئه و از محکومیت به مرگ آزاد شد. برای هر نُه نفر که اعدام شده اند، ما یک نفربیگناه را شناسایی کردیم که تبرئه و از محکومیت به مرگ آزاد شد. برای هر نُه نفر که اعدام شده اند، ما یک نفربیگناه را شناسایی کردیم که تبرئه و از محکومیت به مرگ آزاد شد. بک جور نرخ خطای تحیربرانگیز--- یکی از نُه نفر بیگناهند. منظورم اینست که شگفتآور است. در سیستم حمل و نقل هوایی ، ما هرگز اجازه نمیدهیم که مردم با هواپیما هایی پرواز کنند، از هر نهتای آنها یکی سقوط میکند. در سیستم حمل و نقل هوایی ، ما هرگز اجازه نمیدهیم که مردم با هواپیما هایی پرواز کنند، از هر نهتای آنها یکی سقوط میکند. در سیستم حمل و نقل هوایی ، ما هرگز اجازه نمیدهیم که مردم با هواپیما هایی پرواز کنند، از هر نهتای آنها یکی سقوط میکند.
(Laughter)
اما به نوعی توانستهآیم خودمان را از این مشکل جدا کنیم .
But somehow, we can insulate ourselves from this problem. It's not our problem. It's not our burden. It's not our struggle.
این مشکل ما نیست. این مسئولیت ما نیست. این مبارزه ما نیست.
I talk a lot about these issues. I talk about race and this question of whether we deserve to kill. And it's interesting, when I teach my students about African American history, I tell them about slavery. I tell them about terrorism, the era that began at the end of reconstruction that went on to World War II. We don't really know very much about it. But for African Americans in this country, that was an era defined by terror. In many communities, people had to worry about being lynched. They had to worry about being bombed. It was the threat of terror that shaped their lives. And these older people come up to me now and say, "Mr. Stevenson, you give talks, you make speeches, you tell people to stop saying we're dealing with terrorism for the first time in our nation's history after 9/11." They tell me to say, "No, tell them that we grew up with that." And that era of terrorism, of course, was followed by segregation and decades of racial subordination and apartheid.
من در باره این مشکلها بسیار صحبت کردم. من در مورد نژاد و این سوال که آیا ما شایسته کشتن هستیم صحبت کرده ام. من در مورد نژاد و این سوال که آیا ما شایسته کشتن هستیم صحبت کرده ام. و این بسیار جالبست، وقتی من به دانشجویانم تاریخ آمریکایی های آفریقایی تبار را درس میدهم، بهشان از بردهداری میگویم. از تروریسم میگویم، در مورد عصری که با پایان دوران بازسازی بعد از جنگ جهانی دوم آغاز شد. در مورد عصری که با پایان دوران بازسازی بعد از جنگ جهانی دوم آغاز شد. ما واقعا خیلی زیاد در این مورد نمی دانیم. اما برای آمریکایی های آفریقایی تبار در این کشور، دورهای بود که با ترور و ترس تعریف شده بود. اما برای آمریکایی های آفریقایی تبار در این کشور، دورهای بود که با ترور و ترس تعریف شده بود. در بساری از جوامع مردم میبایستی نگران اعدام بدون محاکمه بودند آنها میبایستی نگران بمباران شدن باشند. این تهدید ترور بود که زندگی آنها را شکل میداد. و این افراد مسنتر الان پیش من میآیند و میگویند " آقای استیونسان، شما صحبت میکنید، شما سخنرانی میکنید، به مردم میگویید که نگویند برای اولین بار بعد از ۱۱ سپتامبرما با تروریسم دست به گریبانیم. به مردم میگویید که نگویند برای اولین بار بعد از ۱۱ سپتامبر است که ما با تروریسم دست به گریبانیم. به مردم میگویید که نگویند برای اولین بار بعد از ۱۱ سپتامبر است که ما با تروریسم دست به گریبانیم. انها به من میگویند، " نه ، به آنها بگو ما با آن بزرگ شدیم" و البته آن دوران تروریسم، دوران همراه با تبعیض نژادی بود، و البته آن دوران تروریسم، دوران همراه با تبعیض نژادی بود، دهههای تبعیت نژادی و آپارتاید بود. دهههای تبعیت نژادی و آپارتاید بود.
And yet, we have in this country this dynamic where we really don't like to talk about our problems. We don't like to talk about our history. And because of that, we really haven't understood what it's meant to do the things we've done historically. We're constantly running into each other. We're constantly creating tensions and conflicts. We have a hard time talking about race, and I believe it's because we are unwilling to commit ourselves to a process of truth and reconciliation. In South Africa, people understood that we couldn't overcome apartheid without a commitment to truth and reconciliation. In Rwanda, even after the genocide, there was this commitment. But in this country, we haven't done that.
و هنوز ، در این کشور ما این گریز را داریم که واقعا دوست نداریم راجع به مشکلاتمان صحبت کنیم. و هنوز ، در این کشور ما این گریز را داریم که واقعا دوست نداریم راجع به مشکلاتمان صحبت کنیم. ما دوست نداریم راجع به تاریخمان صحبت کنیم. و به همین دلیل ما واقعا درک نکرده ایم معنی آنچه که در طول تاریخ انجام داده ایم چیست. و به همین دلیل ما واقعا درک نکرده ایم معنی آنچه که در طول تاریخ انجام داده ایم چیست. ما دائما با هم برخورد میکنیم. ما دائما تنش و درگیری ایجاد میکنیم. ما به سختی حاضریم راجع به نژاد صحبت کنیم ، و من معتقدم دلیلش آنست که ما تمایلی نداریم تا خودمان را متعهد به یک فرایند آگاهی و آشتی کنیم . ما به سختی حاضریم راجع به نژاد صحبت کنیم ، و من معتقدم دلیلش آنست که ما تمایلی نداریم تا خودمان را متعهد به یک فرایند آگاهی و آشتی کنیم . ما به سختی حاضریم راجع به نژاد صحبت کنیم ، و من معتقدم دلیلش آنست که ما تمایلی نداریم تا خودمان را متعهد به یک فرایند آگاهی و آشتی کنیم . در آفریقای چنوبی ، مردم فهمیدند که ما نمیتوانیم بر آپارتاید غلبه کنیم بدون الزام و تعهد به حقیقت و آشتی. در آفریقای چنوبی ، مردم فهمیدند که ما نمیتوانیم بر آپارتاید غلبه کنیم بدون الزام و تعهد به حقیقت و آشتی. در آفریقای چنوبی ، مردم فهمیدند که ما نمیتوانیم بر آپارتاید غلبه کنیم بدون الزام و تعهد به حقیقت و آشتی. در رواندا، حتی بعد از نسل کشی، این تعهد وجود داشت، اما در این کشور ما این کار را نکردیم. در رواندا، حتی بعد از نسل کشی، این تعهد وجود داشت، اما در این کشور ما این کار را نکردیم.
I was giving some lectures in Germany about the death penalty. It was fascinating, because one of the scholars stood up after the presentation and said, "Well, you know, it's deeply troubling to hear what you're talking about." He said, "We don't have the death penalty in Germany, and of course, we can never have the death penalty in Germany." And the room got very quiet, and this woman said, "There's no way, with our history, we could ever engage in the systematic killing of human beings. It would be unconscionable for us to, in an intentional and deliberate way, set about executing people." And I thought about that. What would it feel like to be living in a world where the nation-state of Germany was executing people, especially if they were disproportionately Jewish? I couldn't bear it. It would be unconscionable.
من تعدادی سخنرانی در آلمان درباره مجازات اعدام داشتم، این شگفت آور بود زیرا یکی از دانشجویان بعد از سخنرانی برخاست و گفت، "آیا میدانید آنچه دربارهاش صحبت میکنید عمیقا آزاردهنده است. " "آیا میدانید آنچه دربارهاش صحبت میکنید عمیقا آزاردهنده است. " او گفت ،" ما در کشور آلمان مجازات مرگ نداریم. و البته ، هرگز نمیتوانیم مجازات اعدام در آلمان داشته باشیم." و سالن بسیار ساکت شد، و این خانم گفت، "هیچ راهی وجود ندارد که ما با این تاریخمان، هرگز بتوانیم (دوباره) درگیر کشتار نظاممند انسانها شویم. "هیچ راهی وجود ندارد که ما با این تاریخمان، هرگز بتوانیم (دوباره) درگیر کشتار نظاممند انسانها شویم. "هیچ راهی وجود ندارد که ما با این تاریخمان، هرگز بتوانیم (دوباره) درگیر کشتار نظاممند انسانها شویم. این برای ما بی وجدانیست که به شیوه ای هدفمند و عمدی امکان اعدام مردم را فراهم کنیم. این برای ما بی وجدانیست که به شیوه ای هدفمند و عمدی امکان اعدام مردم را فراهم کنیم. این برای ما بی وجدانیست که به شیوه ای هدفمند و عمدی امکان اعدام مردم را فراهم کنیم. من در این مورد فکر کردم. چگونه میشد که در دنیایی زندگی میکردیم که در آن در کشور آلمان مردم اعدام میشدند، به ویژه اگر آنها یهودیان نامناسب میبودند. چگونه میشد که در دنیایی زندگی میکردیم که در آن در کشور آلمان مردم اعدام میشدند، به ویژه اگر آنها یهودیان نامناسب میبودند. چگونه میشد که در دنیایی زندگی میکردیم که در آن در کشور آلمان مردم اعدام میشدند، به ویژه اگر آنها یهودیان نامناسب میبودند. چگونه میشد که در دنیایی زندگی میکردیم که در آن در کشور آلمان مردم اعدام میشدند، به ویژه اگر آنها یهودیان نامناسب میبودند. من نتوانستم آن را تحمل کنم. این بی وجدانی خواهد بود.
And yet, in this country, in the states of the Old South, we execute people -- where you're 11 times more likely to get the death penalty if the victim is white than if the victim is Black, 22 times more likely to get it if the defendant is Black and the victim is white -- in the very states where there are, buried in the ground, the bodies of people who were lynched. And yet, there is this disconnect.
و هنوز، در این کشور در سرزمین کهنه جنوب ( جنوب آمریکا- ۱۳ ایالات اولیه) و هنوز، در این کشور در سرزمین کهنه جنوب ( جنوب آمریکا- ۱۳ ایالات اولیه) ما مردم را اعدام میکنیم-- جایی که احتمال اینکه حکم اعدام بگیرید اگر قربانی سفیدپوست باشد یازده برابر بیشتر از آنست که قربانی سیاه پوست باشد، جایی که احتمال اینکه حکم اعدام بگیرید اگر قربانی سفیدپوست باشد یازده برابر بیشتر از آنست که قربانی سیاه پوست باشد، و ۲۲ مرتبه بیشتر اگر متهم سیاه پوست و قربانی سفید پوست باشد---- و ۲۲ مرتبه بیشتر اگر متهم سیاه پوست و قربانی سفید پوست باشد---- در همان ایالاتی که در زمینهایش پیکر قربانیان نفرت نژادی دفن شده است. در همان ایالاتی که در زمینهایش پیکر قربانیان نفرت نژادی دفن شده است. و هنوز این قطع ارتباط وجود دارد. خب من گمان میکنم که هویت ما درمعرض خطر است.
Well, I believe that our identity is at risk, that when we actually don't care about these difficult things, the positive and wonderful things are nonetheless implicated. We love innovation. We love technology. We love creativity. We love entertainment. But ultimately, those realities are shadowed by suffering, abuse, degradation, marginalization. And for me, it becomes necessary to integrate the two, because ultimately, we are talking about a need to be more hopeful, more committed, more dedicated to the basic challenges of living in a complex world. And for me, that means spending time thinking and talking about the poor, the disadvantaged, those who will never get to TED, but thinking about them in a way that is integrated in our own lives.
هنگامی که ما اهمیتی به این دشواریها نمیدهیم، هنگامی که ما اهمیتی به این دشواریها نمیدهیم، چیزهای مثبت و خوبمان هم به همانگونه بیاهمیت میشوند. چیزهای مثبت و خوبمان هم به همانگونه بیاهمیت میشوند. ما عاشق نوآوری هستیم ما عاشق تکنولوژی هستیم. ما عاشق خلق کردن هستیم. ما سرگرمی را دوست داریم. اما در نهایت، این واقعییتها در سایهی رنج دیدن ، سواستفاده، خوار شدن و به حاشیه رانده شدن قرار میگیرد. اما در نهایت، این واقعییتها در سایهی رنج دیدن ، سواستفاده، خوار شدن و به حاشیه رانده شدن قرار میگیرد. اما در نهایت، این واقعییتها در سایهی رنج دیدن ، سواستفاده، خوار شدن و به حاشیه رانده شدن قرار میگیرد. اما در نهایت، این واقعییتها در سایهی رنج دیدن ، سواستفاده، خوار شدن و به حاشیه رانده شدن قرار میگیرد. اما در نهایت، این واقعییتها در سایهی رنج دیدن ، سواستفاده، خوار شدن و به حاشیه رانده شدن قرار میگیرد. و برای من ، برای من لازم است این دو با هم ادغام و یکپارچه شوند. و برای من ، برای من لازم است این دو با هم ادغام و یکپارچه شوند. زیرا که بالاخره ما در مورد نیاز بیشتر به امیدوار بودن، بیشتر متعهد بودن، بیشتر آمادهبودن برای چالش های اساسی زندگی در یک دنیای پیچیده، صحبت میکنیم. زیرا که بالاخره ما در مورد نیاز بیشتر به امیدوار بودن، بیشتر متعهد بودن، بیشتر آمادهبودن برای چالش های اساسی زندگی در یک دنیای پیچیده، صحبت میکنیم. زیرا که بالاخره ما در مورد نیاز بیشتر به امیدوار بودن، بیشتر متعهد بودن، بیشتر آمادهبودن برای چالش های اساسی زندگی در یک دنیای پیچیده، صحبت میکنیم. زیرا که بالاخره ما در مورد نیاز بیشتر به امیدوار بودن، بیشتر متعهد بودن، بیشتر آمادهبودن برای چالش های اساسی زندگی در یک دنیای پیچیده، صحبت میکنیم. و این برای من به معنی صرف زمان و فکر کردن و صحبت کردن درباره فقر، محرومیتها که هرگز اینها راهی به تد TED ندارند. و این برای من به معنی صرف زمان و فکر کردن و صحبت کردن درباره فقر و محرومیت کسانی است که هرگز راهی به تد TED ندارند. و این برای من به معنی صرف زمان و فکر کردن و صحبت کردن درباره فقر و محرومیت کسانی است که هرگز راهی به تد TED ندارند. و این برای من به معنی صرف زمان و فکر کردن و صحبت کردن درباره فقر و محرومیت کسانی است که هرگز راهی به تد TED ندارند. اما فکر کردن دباره انها به گونهای که با زندگی خودمان عجین شود. اما فکر کردن دباره انها به گونهای که با زندگی خودمان عجین شود.
You know, ultimately, we all have to believe things we haven't seen. We do. As rational as we are, as committed to intellect as we are, innovation, creativity, development comes not from the ideas in our mind alone. They come from the ideas in our mind that are also fueled by some conviction in our heart. And it's that mind-heart connection that I believe compels us to not just be attentive to all the bright and dazzly things, but also the dark and difficult things. Václav Havel, the great Czech leader, talked about this. He said, "When we were in Eastern Europe and dealing with oppression, we wanted all kinds of things. But mostly what we needed was hope, an orientation of the spirit, a willingness to sometimes be in hopeless places and be a witness."
در نهایت میدانید که، همه ما باید چیزهایی را باور کنیم که تاکنون ندیدهایم. ما به اندازهی خردمان، به اندازهی تعهدمان به دانایی باور میکنیم. نوآوری، خلاقیت، توسعه، تنها از ایدههای ذهن ما نمیآید. نوآوری، خلاقیت، توسعه، تنها از ایدههای ذهن ما نمیآید. نوآوری، خلاقیت، توسعه، تنها از ایدههای ذهن ما نمیآید. آنها از ایدههایی در ذهن ما میآیند که با مکنونات قلبمان هم همراه شده است. آنها از ایدههایی در ذهن ما میآیند که با مکنونات قلبمان هم همراه شده است. آنها از ایدههایی در ذهن ما میآیند که با مکنونات قلبمان هم همراه شده است. و این ارتباط بین ذهن و قلب است که من اعتقاد دارم که وادارمان میکند که فقط متوجه چیزهای روشن و تحسین برانگیز نباشیم ، بلکه به چیزهای تاریک و دشوارنیز توجه کنیم. و این ارتباط بین ذهن و قلب است که من اعتقاد دارم که وادارمان میکند که فقط متوجه چیزهای روشن و تحسین برانگیز نباشیم ، بلکه به چیزهای تاریک و دشوارنیز توجه کنیم. و این ارتباط بین ذهن و قلب است که من اعتقاد دارم که وادارمان میکند که فقط متوجه چیزهای روشن و تحسین برانگیز نباشیم ، بلکه به چیزهای تاریک و دشوارنیز توجه کنیم. و این ارتباط بین ذهن و قلب است که من اعتقاد دارم که وادارمان میکند که فقط متوجه چیزهای روشن و تحسین برانگیز نباشیم ، بلکه به چیزهای تاریک و دشوارنیز توجه کنیم. و این ارتباط بین ذهن و قلب است که من اعتقاد دارم که وادارمان میکند که فقط متوجه چیزهای روشن و تحسین برانگیز نباشیم ، بلکه به چیزهای تاریک و دشوارنیز توجه کنیم. واسلاو هاول، رهبر بزرگ چک، در این مورد صحبت کرد. او گفت: "هنگامی که ما در شرق اروپا، با ظلم و ستم مقابله میکردیک، ما همه نوع چیز میخواستیم، اما آنچه ما بیشتر نیاز داشتیم امید بود او گفت: "هنگامی که ما در شرق اروپا، با ظلم و ستم مقابله میکردیک، ما همه نوع چیز میخواستیم، اما آنچه ما بیشتر نیاز داشتیم امید بود، او گفت: "هنگامی که ما در شرق اروپا، با ظلم و ستم مقابله میکردیک، ما همه نوع چیز میخواستیم، اما آنچه ما بیشتر نیاز داشتیم امید بود، گرایشی به روح و روان بود ، تمایل به گاهگاهی بودن در مکانهای ناامیدکننده و شاهد بودن." گرایشی به روح و روان بود ، تمایل به گاهگاهی بودن در مکانهای ناامیدکننده و شاهد بودن." گرایشی به روح و روان بود ، تمایل به گاهگاهی بودن در مکانهای ناامیدکننده و شاهد بودن."
Well, that orientation of the spirit is very much at the core of what I believe even TED communities have to be engaged in. There is no disconnect around technology and design that will allow us to be fully human until we pay attention to suffering, to poverty, to exclusion, to unfairness, to injustice. Now, I will warn you that this kind of identity is a much more challenging identity than ones that don't pay attention to this. It will get to you.
خب این گرایش یه روح و روان بسیار زیاد مرکز آن چیزیست که من باور دارم حتی جامعه تدTEDباید درگیر آن شود. خب این گرایش یه روح و روان بسیار زیاد مرکز آن چیزیست که من باور دارم حتی جامعه تدTEDباید درگیر آن شود. خب این گرایش یه روح و روان بسیار زیاد مرکز آن چیزیست که من باور دارم حتی جامعه تدTEDباید درگیر آن شود. خب این گرایش یه روح و روان بسیار زیاد مرکز آن چیزیست که من باور دارم حتی جامعه تدTEDباید درگیر آن شود. بین تکنولوژی و طراحی که به ما اجازه دهد کاملا انسان باشیم وجود نخواهد داشت بین تکنولوژی و طراحی که به ما اجازه دهد کاملا انسان باشیم وجود نخواهد داشت بین تکنولوژی و طراحی که به ما اجازه دهد کاملا انسان باشیم وجود نخواهد داشت تا زمانی که ما متوجه درد و رنج، فقر، محرومیت، بیعدالتی و نابرابری باشیم. بین تکنولوژی و طراحی که به ما اجازه دهد کاملا انسان باشیم وجود نخواهد داشت. به شما اخطار میدهم که این نوع هویت ، هویتی پر چالش تر از کسی که به این موضوع توجهی ندارد است. به شما اخطار میکنم میدهم که این نوع هویت ، هویتی بسیار پرچالشتر از هویت کسی است که به این موضوعها توجهی ندارد. به شما اخطار میکنم میدهم که این نوع هویت ، هویتی بسیار پرچالشتر از هویت کسی است که به این موضوعها توجهی ندارد. به شما اخطار میکنم میدهم که این نوع هویت ، هویتی بسیار پرچالشتر از هویت کسی است که به این موضوعها توجهی ندارد. این به شما خواهد رسید.
I had the great privilege, when I was a young lawyer, of meeting Rosa Parks. And Ms. Parks used to come back to Montgomery every now and then, and she would get together with two of her dearest friends, these older women, Johnnie Carr, who was the organizer of the Montgomery bus boycott -- amazing African American woman -- and Virginia Durr, a white woman, whose husband, Clifford Durr, represented Dr. King. And these women would get together and just talk.
من مفتخر شدم هنگامی که وکیل جوانی بودم رُز پارکس را ملاقات کنم( زنی سیاه پوستی که از دادن صندلیش در اتوبوس به یک سفید پوست امتناع کرد) خانم پارکس عادت داشت هر وقت بتونه به مونتگومری برگرده ، و او با دوتا ازعزیزترین دوستان مسنترش جمع میشدند یکیشان " جانی کار" بود سازمان دهنده تحریم اتوبوس مونتگومری-- یکیشان " جانی کار" بود سازمان دهنده تحریم اتوبوس مونتگومری-- یکیشان " جانی کار" بود سازمان دهنده تحریم اتوبوس مونتگومری-- بانوی فوق العاده آمریکایی آفریقایی تبار-- و دیگری " ویرجینیا دور"، یک بانوی سفید پوستی که همسرش " کلیفارد دُور " نماینده دکتر کینگ بود. و دیگری " ویرجینیا دور"، یک بانوی سفید پوستی که همسرش " کلیفارد دُور " نماینده دکتر کینگ بود. این زنان کنار هم جمع میشدند و فقط صحبت میکردند.
And every now and then Ms. Carr would call me, and she'd say, "Bryan, Ms. Parks is coming to town. We're going to get together and talk. Do you want to come over and listen?" And I'd say, "Yes, ma'am, I do." She'd say, "What are you going to do when you get here?" I said, "I'm going to listen." And I'd go over there and I would, I'd just listen. It would be so energizing and so empowering.
و هر وقت میشد خانم" کار"به من تلفن میزد و میگفت،" برایان خانم پارکس به شهر میآید. و قصد داریم کنار هم جمع شویم و حرف بزنیم. و هر وقت میشد خانم" کار"به من تلفن میزد و میگفت،" برایان خانم پارکس به شهر میآید. و قصد داریم کنار هم جمع شویم و حرف بزنیم. میخواهی بیای اینجا و بشنوی؟" و من میگفتم ،"بله، خانم، دوست دارم " و او میگفت ،" وقتی رسیدی اینجا چه کاری میخواهی بکنی؟" من گفتم، " قصد دارم فقط گوش بدم." و من میرفتم اونجا و فقط گوش میدادم. این بسیار انرژیزا و قدرتدهنده میبود.
And one time I was over there listening to these women talk, and after a couple of hours, Ms. Parks turned to me and said, "Bryan, tell me what the Equal Justice Initiative is. Tell me what you're trying to do." And I began giving her my rap. "We're trying to challenge injustice. We're trying to help people who have been wrongly convicted. We're trying to confront bias and discrimination in the administration of criminal justice. We're trying to end life without parole sentences for children. We're trying to do something about the death penalty. We're trying to reduce the prison population. We're trying to end mass incarceration."
یکبار من آنجا بودم به صحبت این خانمها گوش میکردم، بعد از چند ساعت خانم پارکس رو به من کرد و گفت، "حالا برایان، بگو این ابتکار "عدالت برای همه" چیست؟ یکبار من آنجا بودم به صحبت این خانمها گوش میکردم، بعد از چند ساعت خانم پارکس رو به من کرد و گفت، "حالا برایان، بگو این ابتکار "عدالت برای همه" چیست؟ یکبار من آنجا بودم به صحبت این خانمها گوش میکردم، بعد از چند ساعت خانم پارکس رو به من کرد و گفت، "حالا برایان، بگو این ابتکار "عدالت برای همه" چیست؟ به من بگو تلاش میکنی که چه بکنی." و من شروع کردم که به او ضربتی همه چیز را بگویم. گفتم، خوب ما تلاش میکنیم بیعدالتی را به چالش بکشیم. تلاش میکنیم به مردمی کمک کنیم که به اشتباه محکوم شده اند. ما برای مقابله با جانبداری و تبعیض در اجرای عدالت کیفری تلاش میکنیم. ما برای مقابله با جانبداری و تبعیض در اجرای عدالت کیفری تلاش میکنیم. ما برای پایان دادن به حبس ابد بدون حکم آزادی مشروط برای کودکان تلاش میکنیم. ما تلاش میکنیم در مورد (توقف) مجازات اعدام کاری کنیم. ما برای کاهش تعداد زندانیان تلاش میکنیم. ما برای پایان دادن به زندانیکردنهای دسته جمعی تلاش میکنیم." من همه افکارم را به او گفتم، و هنگامی که تمام کردم او به من نگاه کرد
I gave her my whole rap, and when I finished she looked at me and she said, "Mmm mmm mmm. That's going to make you tired, tired, tired."
و گفت، " آم ام ام م م م م .. ؛" او گفت " این کار تو را خستهی خستهی خسته خواهد کرد." ( خنده تماشاگران)
(Laughter)
و هنگامی که او به طرف من آمد، انگشتش را روی صورتم گذاشت،
And that's when Ms. Carr leaned forward, she put her finger in my face, she said, "That's why you've got to be brave, brave, brave."
و گفت، " به همین دلیله که تو باید شجاع شجاع شجاع باشی."
And I actually believe that the TED community needs to be more courageous. We need to find ways to embrace these challenges, these problems, the suffering. Because ultimately, our humanity depends on everyone's humanity. I've learned very simple things doing the work that I do. It's just taught me very simple things. I've come to understand and to believe that each of us is more than the worst thing we've ever done. I believe that for every person on the planet. I think if somebody tells a lie, they're not just a liar. I think if somebody takes something that doesn't belong to them, they're not just a thief. I think even if you kill someone, you're not just a killer. And because of that, there's this basic human dignity that must be respected by law. I also believe that in many parts of this country, and certainly in many parts of this globe, that the opposite of poverty is not wealth. I don't believe that. I actually think, in too many places, the opposite of poverty is justice.
و من در واقع معتقدم که جامعه تدTED نیاز دارد که بیشتر شجاع باشد. و من در واقع معتقدم که جامعه تدTED نیاز دارد که بیشتر شجاع باشد. ما نیاز داریم که راهی پیدا کنیم که این چاللش ها ، این مشکلات را، این رنجها را در آغوش بگیریم. ما نیاز داریم که راهی پیدا کنیم که این چاللش ها ، این مشکلات را، این رنجها را در آغوش بگیریم. ما نیاز داریم که راهی پیدا کنیم که این چاللش ها ، این مشکلات را، این رنجها را در آغوش بگیریم. زیرا در نهایت، انسانیت ما وابسته به انسانبودن همه انسانهاست. زیرا در نهایت، انسانیت ما وابسته به انسانبودن همه انسانهاست. من چیزهای بسیار ساده ای را آموختم از آنچه انجام میدهم. این کار فقط چیزهای خیلی ساده را به من یاد داده است. من به این فهم و باور رسیدم که هر یک از ما بیشتر از بدترین چیزی که تاکنون کردهایم هستیم من به این فهم و باور رسیدم که هر یک از ما بیشتر از بدترین چیزی که تاکنون کردهایم هستیم من به این فهم و باور رسیدم که هر یک از ما بیشتر از بدترین چیزی که تاکنون کردهایم هستیم من به هر فرد بر روی این سیاره باور دارم. من باور دارم اگر فردی یک دروغ گفت، او فقط یک دروغگو نیست. من گمان میکنم که اگر کسی چیزی را برداشت که متعلق به او نبود، آاو فقط یک دزد نیست. من گمان میکنم که اگر کسی چیزی را برداشت که متعلق به او نبود، آاو فقط یک دزد نیست. من گمان میکنم اگر شما کسی را بکشید، شما تنها یک قاتل نیستید. و به همین دلیل کرامت انسانی پایهای وجود دارد که قانون باید آنرا محترم بشمارد. و به همین دلیل کرامت انسانی پایهای وجود دارد که قانون باید آنرا محترم بشمارد. همچنین من باور دارم که در بخشهای زیادی از این کشور، و مطمئنا در بخشهای زیادی از این کره ، مقابل فقر، ثروت نیست. همچنین من باور دارم که در بخشهای زیادی از این کشور، و مطمئنا در بخشهای زیادی از این کره ، مقابل فقر، ثروت نیست. همچنین من باور دارم که در بخشهای زیادی از این کشور، و مطمئنا در بخشهای زیادی از این کره ، مقابل فقر، ثروت نیست. همچنین من باور دارم که در بخشهای زیادی از این کشور، و مطمئنا در بخشهای زیادی از این کره ، مقابل فقر، ثروت نیست. من این را باور ندارم. در واقع من فکرمیکنم در خیلی از جاها ، عدالت ضد فقر است. در واقع من فکرمیکنم در خیلی از جاها ، عدالت ضد فقر است.
And finally, I believe that, despite the fact that it is so dramatic and so beautiful and so inspiring and so stimulating, we will ultimately not be judged by our technology, we won't be judged by our design, we won't be judged by our intellect and reason. Ultimately, you judge the character of a society not by how they treat their rich and the powerful and the privileged, but by how they treat the poor, the condemned, the incarcerated. Because it's in that nexus that we actually begin to understand truly profound things about who we are.
و در آخر من باور دارم که علی رغم این حقیقت که بسیار دراماتیک است و بسیار زیباست و بسیار الهام بخش است و بسیار برانگیزاننده است، و در آخر من باور دارم که علی رغم این حقیقت که بسیار دراماتیک است و بسیار زیباست و بسیار الهام بخش است و بسیار برانگیزاننده است، و در آخر من باور دارم که علی رغم این حقیقت که بسیار دراماتیک است و بسیار زیباست و بسیار الهام بخش است و بسیار برانگیزاننده است، و در آخر من باور دارم که علی رغم این حقیقت که بسیار دراماتیک است و بسیار زیباست و بسیار الهام بخش است و بسیار برانگیزاننده است، در نهایت ما با تکنولوژیمان قضاوت نخواهیم شد، ما با طراحی هایمان قضاوت نخواهیم شد، ما با هوش و ذکاوتمان قضاوت نخواهیم شد. در نهایت ما با تکنولوژیمان قضاوت نخواهیم شد، ما با طراحی هایمان قضاوت نخواهیم شد، ما با هوش و ذکاوتمان قضاوت نخواهیم شد. در نهایت ما با تکنولوژیمان قضاوت نخواهیم شد، ما با طراحی هایمان قضاوت نخواهیم شد، ما با هوش و ذکاوتمان قضاوت نخواهیم شد. در نهایت، شما شخصیت یک جامعه، نه با اینکه چگونه با ثروتمندان، قدرتمندان و ممتازان برخورد میکند بلکه با اینکه چگونه با فقیران، محکومین و زندانیان برخورد میکند ، قضاوت خواهید کرد. در نهایت، شما شخصیت یک جامعه، نه با اینکه چگونه با ثروتمندان، قدرتمندان و ممتازان برخورد میکند بلکه با اینکه چگونه با فقیران، محکومین و زندانیان برخورد میکند ، قضاوت خواهید کرد. در نهایت، شما شخصیت یک جامعه، نه با اینکه چگونه با ثروتمندان، قدرتمندان و ممتازان برخورد میکند بلکه با اینکه چگونه با فقیران، محکومین و زندانیان برخورد میکند ، قضاوت خواهید کرد. در نهایت، شما شخصیت یک جامعه، نه با اینکه چگونه با ثروتمندان، قدرتمندان و ممتازان برخورد میکند بلکه با اینکه چگونه با فقیران، محکومین و زندانیان برخورد میکند ، قضاوت خواهید کرد. زیرا این پیوند و اتصالی است که ما را قادر به درک چیزهایی حقیقتا عمیق میکند در مورد اینکه ما که هستیم.
I sometimes get out of balance. I'll end with this story. I sometimes push too hard. I do get tired, as we all do. Sometimes those ideas get ahead of our thinking in ways that are important. And I've been representing these kids who have been sentenced to these very harsh sentences. And I go to the jail and I see my client, who's 13 and 14, and he's been certified to stand trial as an adult. I start thinking, well, how did that happen? How can a judge turn you into something that you're not? And the judge has certified him as an adult, but I see this kid.
من گاهی اوقات از تعادل خارج میشوم. با این داستان سخنم را به پایان خواهم برد. گاهی به سختی فشار می آورم. و خسته میشوم، همانطور که همه خسته میشویم. گاه اوقات این ایده ها از تفکراتمان پیشی میگیرند به گونهای که بسیار مهم است. و من نماینده این کودکانی هستم که محکوم شده اند تا احکامی بسیار سنگین و سختی را بگذرانند. و من نماینده این کودکانی هستم که محکوم شده اند تا احکامی بسیار سنگین و سختی را بگذرانند. من به زندان میروم و میبینم که موکل من که سیزده چهارده ساله است به عنوان یک بزرگسال محاکمه میشود. من به زندان میروم و میبینم که موکل من که سیزده چهارده ساله است به عنوان یک بزرگسال محاکمه میشود. من شروع به فکر کردن میکنم، خُب ، این چگونه اتفاق افتاد؟ چگونه یک قاضی میتواند شما را به چیزی که نیستید تبدیل کند؟ چگونه یک قاضی میتواند شما را به چیزی که نیستید تبدیل کند؟ قاضی گواهی میکند که او یک بزرگسال است درصورتی که من می بینم او یک کودک است.
And I was up too late one night and I started thinking, well, if the judge can turn you into something you're not, the judge must have magic power. Yeah, Bryan, the judge has some magic power. You should ask for some of that. And because I was up too late and wasn't thinking real straight, I started working on a motion. I had a client who was 14 years old, a young, poor Black kid. And I started working on this motion, and the head of the motion was: "Motion to try my poor, 14-year-old Black male client like a privileged, white, 75-year-old corporate executive."
یک شب خیلی دیر وقت بیدار بودم و شروع کردم به فکر کردن، آه خدای من، اگر قاضی میتواند تو را به چیزی که نیستی تبدیل کنه، قاضی باید قدرت جادو داشته باشه. آه خدای من، اگر قاضی میتواند تو را به چیزی که نیستی تبدیل کنه، قاضی باید قدرت جادو داشته باشه. بله ، برایان، این قاضی قدرت جادو دارد. تو باید کمی از آن را بخواهی. و چونکه خیلی دیر وقت بیدار بودم نمیتتوانستم خیلی درست فکر کنم، شروع به کار روی یک حرکت کردم. یک موکل جوان فقیر سیاه پوست چهارده ساله داشتم. و من شروع کردم به کار کردن روی پیشنهاد رسمی به دادگاه ، و سرفصل پیشنهاد این بود ، "پیشنهاد رسمی برای محاکمه موکل پسر چهارده ساله فقیر سیاه پوستم که مانند یک مرد سفید پوست ۷۵ سالهی بلندپایه است." "پیشنهاد رسمی برای محاکمه موکل پسر چهارده ساله فقیر سیاه پوستم که مانند یک مرد سفید پوست ۷۵ سالهی بلندپایه است." "پیشنهاد رسمی برای محاکمه موکل پسر چهارده ساله فقیر سیاه پوستم که مانند یک مرد سفید پوست ۷۵ سالهی بلندپایه است." "پیشنهاد رسمی برای محاکمه موکل پسر چهارده ساله فقیر سیاه پوستم که مانند یک مرد سفید پوست ۷۵ سالهی بلندپایه است."
(Laughter)
( تشویق تماشاگران)
(Applause and cheers)
من در پیشنهاد رسمی ام به دادگاه آوردم( نوعی فرجام خواهی) که سوء رفتاردر دادستانی و سوء رفتار در پلیس و سوء رفتاردر قضاوت در این پرونده وجود دارد.
And I put in my motion that there was prosecutorial misconduct and police misconduct and judicial misconduct. There was a crazy line in there about how there's no conduct in this county, it's all misconduct. And the next morning, I woke up and I thought, now, did I dream that crazy motion, or did I actually write it? And to my horror, not only had I written it, but I had sent it to court.
من در پیشنهاد رسمی ام به دادگاه آوردم( نوعی فرجام خواهی) که سوء رفتاردر دادستانی و سوء رفتار در پلیس و سوء رفتاردر قضاوت در این پرونده وجود دارد. و چند خط درباره اینکه چگونه در این کشورهیچ سلوک و رفتاری وجود ندارد، نوشتم. همه سوء رفتار است. و صبح روز بعد، بیدار شدم و فکر کردم که من این پیشنهاد عجیب به مجلس را خواب دیدهام و یا واقعا آن را نوشته ام؟ و صبح روز بعد، بیدار شدم و فکر کردم که من این پیشنهاد عجیب به مجلس را خواب دیدهام و یا واقعا آن را نوشته ام؟ و با وحشت ، نه تنها آن را نوشته بودم، بلکه آن را به دادگاه نیز فرستاده بودم. و با وحشت ، نه تنها آن را نوشته بودم، بلکه آن را به دادگاه نیز فرستاده بودم. ( تشویق تماشاگران)
(Applause)
چند ماه گذشت، من همه چیز در این درباره را فراموش کرده بودم.
A couple months went by, and I just had forgotten all about it. And I finally decided, "Gosh, I've got to go to the court and do this crazy case." And I got in my car, and I was feeling really overwhelmed -- overwhelmed. And I got in my car and went to this courthouse. And I was thinking, this is going to be so difficult, so painful. And I finally got out of the car and started walking up to the courthouse.
چند ماه گذشت، من همه چیز در این درباره را فراموش کرده بودم. و نهایتا تصمیم گرفتم، آه خدای من، من باید به دادگاه بروم واز این پرونده دیوانهوار دفاع کنم. و نهایتا تصمیم گرفتم، آه خدای من، من باید به دادگاه بروم واز این پرونده دیوانهوار دفاع کنم. سوار اتومبیلم شدم و احساس می کردم که عمیقا ذهن و احساساتم تحت تاثیر قرار گرفته و در آنها غرق شدم. سوار اتومبیلم شدم و احساس می کردم که عمیقا ذهن و احساساتم تحت تاثیر قرار گرفته و در آنها غرق شدم. سوار ماشینم شدم و رفتم به دادگاه. فکر می کردم که این قراره خیلی سخت و مشکل باشد، و بسیار دردناک. بالاخره از ماشین پیاده شدم و شروع به راه رفتن به طرف دادگاه کردم.
همانطور که از پلههای دادگاه بالا میرفتم،
And as I was walking up the steps, there was an older Black man who was the janitor in this courthouse. When this man saw me, he came over and said, "Who are you?" I said, "I'm a lawyer." He said, "You're a lawyer?" I said, "Yes, sir." And this man came over to me, and he hugged me. And he whispered in my ear. He said, "I'm so proud of you." And I have to tell you, it was energizing. It connected deeply with something in me about identity, about the capacity of every person to contribute to community, to a perspective that is hopeful.
مرد سیاهپوست مسنتری که نظافتچی دادگاه بود. تا مرا دید، به سمتم آمد و گفت، "تو که هستی؟" و من گفتم ،"من وکیل هستم." گفت ،"تو وکیل هستی؟" گفتم "بله، آقا." او به طرف من آمد و مرا در آغوش گرفت. او به طرف من آمد و مرا در آغوش گرفت. و در گوشم پچ پچ کرد. او گفت،" خیلی بهت افتخار میکنم." باید بهتان بگویم که این بسیار قوت دهنده بود باید بهتان بگویم که این بسیار قوت دهنده بود این عمیقا با چیزی در من ارتباط داشت. دربارهی هویتم، دربارهی توانایی و ظرفیت هر فرد برای مشارکت در یک جامعه، در یک چشم انداز امیدبخش.
Well, I went into the courtroom. And as soon as I walked in, the judge saw me coming. He said, "Mr. Stevenson, did you write this crazy motion?" I said, "Yes, sir. I did." And we started arguing. And people started coming in, just outraged I'd written these crazy things. And police officers were coming in and assistant prosecutors and clerk workers. Before I knew it, the courtroom was filled with people angry that we were talking about race, that we were talking about poverty, talking about inequality.
خوب من به اتاق دادگاه رفتم. به محض اینکه وارد شدم قاضی آمدنم را دید. اوگفت، "آقای استیونسن، ایا این فرجامخواهی دیوانهوار را شما نوشتید؟" من گفتم "بله قربان، من نوشتم." و ما شروع به بحث کردیم. مردم شروع کردند به آمدن زیرا آنها خشمگین شده بودند. من این چیزهای عجیب را نوشته بودم . و افسران پلیس داخل میآمدند و دستیار دادستان و کارمندان می آمدند. و افسران پلیس داخل میآمدند و دستیار دادستان و کارمندان می آمدند. قبل از اینکه بفهمم، اتاق دادگاه از مردمی پر بود که عصبانی بودند از اینکه دربارهی نژاد صحبت میکنیم، از اینکه دربارهی فقر صحبت میکنیم، از اینکه دربارهی نابرابری صحبت میکنیم،
And out of the corner of my eye, I could see this janitor pacing back and forth. He kept looking through the window and could hear all the holler. And finally, this older Black man with a very worried look on his face came into the courtroom and sat behind me, almost at counsel table. Ten minutes later, the judge said we'd take a break. During the break, there was a deputy sheriff who was offended that the janitor had come into court. The deputy jumped up and ran over to this older Black man. He said, "Jimmy, what are you doing in this courtroom?" And this older Black man stood up and looked at that deputy and he looked at me, and he said, "I came into this courtroom to tell this young man, 'Keep your eyes on the prize, hold on.'"
و من از گوشه چشمم میتوانستم آن نظافتچی را، در حال عقب جلو رفتن ببینم. او نگاهش را به طرف پنجره نگه داشته بود و میتوانست همه فریادها و سرو صداها را بشنود. او به جلو عقب رفتن را ادامه میداد. و بالاخره این مرد مسن سیاه پوست با نگاهی نگران در صورتش به اتاق دادگاه آمد و پشت سر من نشست. و بالاخره این مرد مسن سیاه پوست با نگاهی نگران در صورتش به اتاق دادگاه آمد و پشت سر من نشست. و بالاخره این مرد مسن سیاه پوست با نگاهی نگران در صورتش به اتاق دادگاه آمد و پشت سر من نشست. حدود ده دقیقه بعد قاضی گفت باید تنفس بدهیم. در طول تنفس در انجا یک معاون کلانتر از اینکه سرایدار وارد دادگاه شده بود رنجیده بود. در طول تنفس در انجا یک معاون کلانتر از اینکه سرایدار وارد دادگاه شده بود رنجیده بود. و افسر پرید دوید به طرف سرایدار مسن سیاه پوست و گفت جیمی، توی دادگاه تو چکار میکنی؟ و افسر پرید دوید به طرف سرایدار مسن سیاه پوست و گفت جیمی، توی دادگاه تو چکار میکنی؟ مرد سیاپوست مسن بلند شد و به افسر نگاه کرد و نگاهی به من کرد و گفت ،" من اینجا آمدم تا به این مرد جوان بگویم، نگاهت به این جایزه باشد، این را نگهدار." و گفت ،" من اینجا آمدم تا به این مرد جوان بگویم، نگاهت به این جایزه باشد، این را نگهدار." و گفت ،" من اینجا آمدم تا به این مرد جوان بگویم، نگاهت به این جایزه باشد، این را نگهدار."
I've come to TED because I believe that many of you understand that the moral arc of the universe is long, but it bends toward justice; that we cannot be full, evolved human beings until we care about human rights and basic dignity; that all of our survival is tied to the survival of everyone; that our visions of technology and design and entertainment and creativity have to be married with visions of humanity, compassion and justice. And more than anything, for those of you who share that, I've simply come to tell you to keep your eyes on the prize, hold on.
من به تدTEDآمده ام زیرا من معتقدم که خیلی از شما متوجهید که قوس اخلاقی جهان بلند است، اما این به سمت عدالت خم میشود. من به تدTEDآمده ام زیرا من معتقدم که خیلی از شما متوجهید که قوس اخلاقی جهان بلند است، اما این به سمت عدالت خم میشود. من به تدTEDآمده ام زیرا من معتقدم که خیلی از شما متوجهید که قوس اخلاقی جهان بلند است، اما این به سمت عدالت خم میشود. من به تدTEDآمده ام زیرا من معتقدم که خیلی از شما متوجهید که قوس اخلاقی جهان بلند است، اما این به سمت عدالت خم میشود. که ما نمیتوانیم انسان کاملا تکامل یافته ای باشیم تا زمانی که از حقوق انسانی و اساس کرامت انسانی مراقبت نکنیم. که ما نمیتوانیم انسان کاملا تکامل یافته ای باشیم تا زمانی که از حقوق انسانی و اساس کرامت انسانی مراقبت نکنیم. اینکه بقای همهی ما به بقای دیگران گره خوردهاست. اینکه بقای همهی ما به بقای دیگران گره خوردهاست. اینکه نگرش ما از تکنولوژی، طراحی، و سرگرمی و خلاقیت باید با دیدمان از انسانیت، شفقت وعدالت و دادگری پیوند بخورد. اینکه نگرش ما از تکنولوژی، طراحی، و سرگرمی و خلاقیت باید با دیدمان از انسانیت، شفقت وعدالت و دادگری پیوند بخورد. اینکه نگرش ما از تکنولوژی، طراحی، و سرگرمی و خلاقیت باید با دیدمان از انسانیت، شفقت وعدالت و دادگری پیوند بخورد. اینکه نگرش ما از تکنولوژی، طراحی، و سرگرمی و خلاقیت باید با دیدمان از انسانیت، شفقت وعدالت و دادگری پیوند بخورد. و بیشتر از هر چیز، برای شما که که این را به اشتراک گذاردم، من به تنها آمدهام تا به شما بگویم که نگاهتان به این جایزه باشد، آن را نگاه دارید.
Thank you very much.
بسیار سپاسگزارم.
(Applause and cheers)
( تشویق تماشاگران)
Chris Anderson: Brian, so you heard and saw an obvious desire by this audience, this community, to help you on your way and to do something on this issue. Other than writing a check, what could we do?
کریس اندرسون: خُب شما دیدید و شنیدید تمایل آشکار این مخاطبان، این جامعه، برای کمک به شما در راهتان و برای انجام کاری درباره این مشکل. به غیر از چک نوشتن، چه کاری میتوانیم بکنیم؟
BS: Well, there are opportunities all around us. If you live in the state of California, for example, there's a referendum coming up this spring where there's going to be an effort to redirect some of the money we spend on the politics of punishment. For example, here in California, we're going to spend one billion dollars on the death penalty in the next five years -- one billion dollars. And yet, 46 percent of all homicide cases don't result in arrest, 56 percent of all rape cases don't result. So there's an opportunity to change that. And this referendum would propose having those dollars go to law enforcement and safety. And I think that opportunity exists all around us.
برایان استیونسن: خوب فرصتهای زیادی در پیرامون ما وجود داره. برای مثال اگر شما در ایالت کالیفرنیا زندگی میکنید یک همه پرسی در این بهار خواهد بود که در واقع تلاشی خواهد بود برای تغییر مسیر بخشی از پولی که ما صرف سیاستهای مجازات میکنیم. یک همه پرسی در این بهار خواهد بود که در واقع تلاشی خواهد بود برای تغییر مسیر بخشی از پولی که ما صرف سیاستهای مجازات میکنیم. یک همه پرسی در این بهار خواهد بود که در واقع تلاشی خواهد بود برای تغییر مسیر بخشی از پولی که ما صرف سیاستهای مجازات میکنیم. برای مثال، در اینجا، کالیفرنیا، که یک میلیارد دلار برای مجازات اعدام در پنج سال آینده خرج خواهد شد-- برای مثال، در اینجا، کالیفرنیا، که یک میلیارد دلار برای مجازات اعدام در پنج سال آینده خرج خواهد شد-- برای مثال، در اینجا، کالیفرنیا، که یک میلیارد دلار برای مجازات اعدام در پنج سال آینده خرج خواهد شد-- یک میلیارد دلار. و هنوز ۴۶ درصد از قتل ها منجر به دستگیری قاتل نمی شوند. و هنوز ۴۶ درصد از قتل ها منجر به دستگیری قاتل نمی شوند. ۵۶ درصد پروندههای تجاوز جنسی بینتیجه میمانند. خُب فرصتی هست که این را تغییر دهیم. و این همه پرسی پیشنهاد میکند که این پول برای اجرای قانون و امنیت به کار گرفته شود. و این همه پرسی پیشنهاد میکند که این پول برای اجرای قانون و امنیت به کار گرفته شود. گمان میکنم که فرصتها در پیرامون همه ما هست.
CA: There's been this huge decline in crime in America over the last three decades. And part of the narrative of that is sometimes that it's about increased incarceration rates. What would you say to someone who believed that?
کریس اندرسون: کاهش بزرگی در جرایم درسه دهه گذشته در امریکا وجود دارد. کریس اندرسون: کاهش بزرگی در جرایم درسه دهه گذشته در امریکا وجود دارد. بخشی از توضیح این موضوع اینست که این به دلیل طولانی بودن دوران محکومیت است. شما به کسانی که این باور را دارند چه میگویید؟
BS: Well, actually, the violent crime rate has remained relatively stable. The great increase in mass incarceration in this country wasn't really in violent crime categories. It was this misguided war on drugs. That's where the dramatic increases have come in our prison population.
برایان استیونسن: خُب در واقع نرخ جنایت خشونتآمیز نسبتا پایدار باقی مانده است. برایان استیونسن: خُب در واقع نرخ جنایت خشونتآمیز نسبتا پایدار باقی مانده است. افزایش تعداد زندانیا ن در این کشور واقعا در مقوله جرایم خشونت آمیز نبوده است. افزایش تعداد زندانیا ن در این کشور واقعا در مقوله جرایم خشونت آمیز نبوده است. این هدایت اشتباه در مورد جنگ بر ضد مواد مخدر بوده. که باعث افزایش قابل توجهی در جمعیت زندانیان شده است. که باعث افزایش قابل توجهی در جمعیت زندانیان شده است.
(Applause)
ما باید از لفاظیهای مجازات دوری بجوییم.
And we got carried away with the rhetoric of punishment. And so we have "Three Strikes" laws that put people in prison forever for stealing a bicycle, for low-level property crimes, rather than making them give those resources back to the people who they victimized. I believe we need to do more to help people who are victimized by crime, not do less. And I think our current punishment philosophy does nothing for no one. And I think that's the orientation that we have to change.
خُب ما سه قانون سخت داریم که مردم را برای همیشه به زندان میاندازد برای دزدیدن دوچرخه، برای جرایم جزیی ملکی به جای اینکه آنها را وادرار کنیم به برگرداندن منابع به افرادی که قربانی شده اند. به جای اینکه آنها را وادرار کنیم به برگرداندن منابع به افرادی که قربانی شده اند. من باور دارم ما نیاز داریم کار بیشتری برای کمک به مردمی که توسط جرمی قربانی شدهاند انجام دهیم، نه اینکه کار کمتری انجام دهیم. من باور دارم ما نیاز داریم کار بیشتری برای کمک به مردمی که توسط جرمی قربانی شدهاند انجام دهیم، نه اینکه کار کمتری انجام دهیم. و فکر میکنم که فلسفه جاری مجازات ما هیچ کاری برای هیچ کسی نمیکند. و فکر میکنم که فلسفه جاری مجازات ما هیچ کاری برای هیچ کسی نمیکند. و گمان میکنم این جهت گیری و گرایش ماست که باید عوض شود. ( تشویق تماشاگران)
(Applause)
کریس اندرسون: برایان، تو آکورد عظیمی را در اینجا نواختی.
CA: Bryan, you've struck a massive chord here. You're an inspiring person. Thank you so much for coming to TED. Thank you.
تو فرد الهام بخشی هستی. بسیار سپاسگزارم که به تد آمدی .متشکرم . ( تشویق تماشاگران)
(Applause and cheers)
BS: Thank you. Thank you. (Applause and cheers)