I'm here to give you your recommended dietary allowance of poetry. And the way I'm going to do that is present to you five animations of five of my poems. And let me just tell you a little bit of how that came about. Because the mixing of those two media is a sort of unnatural or unnecessary act.
من اینجام تا یه رژیم غذایی مناسب برای شعر بهتون بدم من اینجام تا یه رژیم غذایی مناسب برای شعر بهتون بدم من اینجام تا یه رژیم غذایی مناسب برای شعر بهتون بدم اینطوری که بهتون پنج تا انیمیشن از پنج تا از سروده هام نشون میدم اینطوری که بهتون پنج تا انیمیشن از پنج تا از سروده هام نشون میدم اینطوری که بهتون پنج تا انیمیشن از پنج تا از سروده هام نشون میدم اینطوری که بهتون پنج تا انیمیشن از پنج تا از سروده هام نشون میدم و اجازه بدین کمی راجع به نحوه به وجود اومدنشون صحبت کنم چون ترکیب کردن این صداها و تصاویر یه جورایی یه کار غیرطبیعی یا غیر ضروریه.
But when I was United States Poet Laureate -- and I love saying that. (Laughter) It's a great way to start sentences. When I was him back then, I was approached by J. Walter Thompson, the ad company, and they were hired sort of by the Sundance Channel. And the idea was to have me record some of my poems and then they would find animators to animate them. And I was initially resistant, because I always think poetry can stand alone by itself. Attempts to put my poems to music have had disastrous results, in all cases. And the poem, if it's written with the ear, already has been set to its own verbal music as it was composed. And surely, if you're reading a poem that mentions a cow, you don't need on the facing page a drawing of a cow. I mean, let's let the reader do a little work.
ولی وقتی من شاعر برجسته آمریکا بودم عاشق گفتنشم (صدای خنده) این یه راه عالی برای شروع کردن جمله هاست وقتی که همون بودم اون موقع به شرکت تبلیغاتی جی والتر تامسون نزدیک بودم و اونا هم به نوعی توسط شبکه ساندنس استخدام شدن و اونا هم به نوعی توسط شبکه ساندنس استخدام شدن و ایده این بود که من بعضی از اشعارم رو ضبط کنم و بعد اونا انیماتور پیدا کنن که برای اونا انیمیشن درست کنن و بعد اونا انیماتور پیدا کنن که برای اونا انیمیشن درست کنن من اولش مخالفت کردم به خاطر اینکه فکر می کردم شعر به خودی خود جذابیت داره تلاش برای ترکیب کردن اشعار من با موسیقی نتایج فاجعه باری داشت در تمام موارد اگر یه ترانه رو به قصد خونده شدن گفته باشین میتونه با موسیقی ای که باهاش ترکیب میشه همخونی داشته باشه میتونه با موسیقی ای که باهاش ترکیب میشه همخونی داشته باشه و مطمئنا وقتی یه شعر میخونین که به یک گاو اشاره میکنه و مطمئنا وقتی یه شعر میخونین که به یک گاو اشاره میکنه حتما نباید روی صفحه روبروتون نقاشی یه گاو رو ببینین حتما نباید روی صفحه روبروتون نقاشی یه گاو رو ببینین یعنی، بذارین خواننده هم یه کاری انجام بده
But I relented because it seemed like an interesting possibility, and also I'm like a total cartoon junkie since childhood. I think more influential than Emily Dickinson or Coleridge or Wordsworth on my imagination were Warner Brothers, Merrie Melodies and Loony Tunes cartoons. Bugs Bunny is my muse. And this way poetry could find its way onto television of all places. And I'm pretty much all for poetry in public places -- poetry on buses, poetry on subways, on billboards, on cereal boxes. When I was Poet Laureate, there I go again -- I can't help it, it's true -- (Laughter) I created a poetry channel on Delta Airlines that lasted for a couple of years. So you could tune into poetry as you were flying.
من قبول کردم چون به نظر کار جالبی میومد و همچنین من کلا از بچگی عاشق کارتون بوده ام و همچنین من کلا از بچگی عاشق کارتون بوده ام "ا افکار بر روی تخیلات من نسبت به تاثیر امیلی دیکنسون" یا "کالریج" یا "وردزورث" در "کمپانی وارنر" و "مری ملودی" و "کارتون های لونی تونز" تاثیر گدار تر هستند "ا افکار بر روی تخیلات من نسبت به تاثیر امیلی دیکنسون" یا "کالریج" یا "وردزورث" در "کمپانی وارنر" و "مری ملودی" و "کارتون های لونی تونز" تاثیر گدار تر هستند "ا افکار بر روی تخیلات من نسبت به تاثیر امیلی دیکنسون" یا "کالریج" یا "وردزورث" در "کمپانی وارنر" و "مری ملودی" و "کارتون های لونی تونز" تاثیر گدار تر هستند "ا افکار بر روی تخیلات من نسبت به تاثیر امیلی دیکنسون" یا "کالریج" یا "وردزورث" در "کمپانی وارنر" و "مری ملودی" و "کارتون های لونی تونز" تاثیر گدار تر هستند "ا افکار بر روی تخیلات من نسبت به تاثیر امیلی دیکنسون" یا "کالریج" یا "وردزورث" در "کمپانی وارنر" و "مری ملودی" و "کارتون های لونی تونز" تاثیر گدار تر هستند "باگز بانی ( شخصیتی کارتونی ) " الهام بخش منه! و اینجوری شعر به تلویزیون راه پیدا کرد. و مطمئنم که شعر در همه جا خواهد بود شعر در اتوبوس ها، شعر در متروها، روی بیلبوردها، روی بسته بندی مواد غذایی وقتی من شاعر برگزیده بودم، دوباره شروع کردم نمی تونم کاریش کنم، حقیقته (صدای خنده) یه شبکه شعر برای خطوط هوایی دلتا درست کردم که دو سال به طول انجامید. شما می تونستین شعر گوش بدین وقتی پرواز میکردین
And my sense is, it's a good thing to get poetry off the shelves and more into public life. Start a meeting with a poem. That would be an idea you might take with you. When you get a poem on a billboard or on the radio or on a cereal box or whatever, it happens to you so suddenly that you don't have time to deploy your anti-poetry deflector shields that were installed in high school.
و احساس میکنم این چیز خوبیه که شعر رو از قفسه ها بیرون بیاریم و احساس میکنم این چیز خوبیه که شعر رو از قفسه ها بیرون بیاریم و اونو بیشتر به زندگی روزمره بیاریم قرار ملاقاتتون رو با یه شعر شروع کنین. این می تونه یه ایده باشه که با خودتون داشته باشین وقتی یه شعر رو از رادیو شنیدین یا روی بیلبورد یا جعبه مواد غذایی یا هر چی خوندین وقتی یه شعر رو از رادیو شنیدین یا روی بیلبورد یا جعبه مواد غذایی یا هر چی خوندین براتون ناگهانی اتفاق میفته و شما وقتش رو ندارین که سپرهای منحرف کننده ضد شعرتون رو که توی دبیرستان نصب شدن به کار بندازین که سپرهای منحرف کننده ضد شعرتون رو که توی دبیرستان نصب شدن به کار بندازین
So let us start with the first one. It's a little poem called "Budapest," and in it I reveal, or pretend to reveal, the secrets of the creative process.
خب بذارین با اولی شروع کنیم سروده کوتاهیه به نام "بوداپست" - بوداپست: پایتخت مجارستان و در اون من آشکار کردم، یا وانمود کردم که آشکار کردم اسرار فرایند خلاقیت رو.
(Video) Narration: "Budapest." My pen moves along the page like the snout of a strange animal shaped like a human arm and dressed in the sleeve of a loose green sweater. I watch it sniffing the paper ceaselessly, intent as any forager that has nothing on its mind but the grubs and insects that will allow it to live another day. It wants only to be here tomorrow, dressed perhaps in the sleeve of a plaid shirt, nose pressed against the page, writing a few more dutiful lines while I gaze out the window and imagine Budapest or some other city where I have never been.
گوینده (ویدئو): "بوداپست" قلمم در امتداد صفحه حرکت می کند همانند پوزه جانوری عجیب به شکل دست انسان که یک آستین از یک ژاکت سبز گشاد پوشیده که یک آستین از یک ژاکت سبز گشاد پوشیده میبینمش که بدون وقفه کاغذ را بو می کند به قصد پیدا کردن هر غذایی که هیچ فکری در سر ندارد به جر کرم و حشره که می گذارد یک روز دیگر زندگی کند فقط می خواهد فردا هم هینجا باشد شاید لباس پوشیده در آستین یک پیراهن شطرنجی بینی اش به صفحه فشرده شود و چند خط بیشتر طبق وظیفه اش بنویسد در حالی که من به بیرون پنجره خیره شده ام و بوداپست را تصور می کنم و یا شهرهایی دیگر که هیچ وقت آنجا نبودم
BC: So that makes it seem a little easier. (Applause) Writing is not actually as easy as that for me. But I like to pretend that it comes with ease. One of my students came up after class, an introductory class, and she said, "You know, poetry is harder than writing," which I found both erroneous and profound. (Laughter) So I like to at least pretend it just flows out. A friend of mine has a slogan; he's another poet. He says that, "If at first you don't succeed, hide all evidence you ever tried."
بیلی کالینز: که این باعث میشه کمی آسونتر به نظر بیاد (تشویق) در واقع نوشتن برای من اینقدر هم ساده نیست ولی دوست دارم وانمود کنم که ساده هست یکی از دانشجوهام بعد از یک کلاس معارفه پیش من اومد و گفت میدونید، شعر گفتن از نوشتن سخت تره که من فهمیدم هم عمیقه و هم اشتباه میکنه (صدای خنده) من میخوام حداقل وانمود کنم که این (شعر) خودش همینجوری میاد یکی از دوستام یه شعار داشت؛ یکی از شعراش بود اون میگفت: اگر اولش موفق نشدین، تمام مدارک سعی کردنتون رو پنهان کنید اون میگفت: اگر اولش موفق نشدین، تمام مدارک سعی کردنتون رو پنهان کنید
(Laughter)
(صدای خنده)
The next poem is also rather short. Poetry just says a few things in different ways. And I think you could boil this poem down to saying, "Some days you eat the bear, other days the bear eats you." And it uses the imagery of dollhouse furniture.
شعر بعدی هم نسبتا کوتاهه شعر فقط بعضی چیزها رو به گونه دیگه ای میگه و فکر کنم اگر بخواهیم این شعر رو کوتاه کنیم میتونیم بگیم بعضی روزا شما خرس رو میخورین، روزهای دیگه خرس شما رو میخوره و در اون از وسایل خانه عروسکی استفاده شده و در اون از وسایل خانه عروسکی استفاده شده
(Video) Narration: "Some Days." Some days I put the people in their places at the table, bend their legs at the knees, if they come with that feature, and fix them into the tiny wooden chairs. All afternoon they face one another, the man in the brown suit, the woman in the blue dress -- perfectly motionless, perfectly behaved. But other days I am the one who is lifted up by the ribs then lowered into the dining room of a dollhouse to sit with the others at the long table. Very funny. But how would you like it if you never knew from one day to the next if you were going to spend it striding around like a vivid god, your shoulders in the clouds, or sitting down there amidst the wallpaper staring straight ahead with your little plastic face?
گوینده (ویدیو): بعضی روزها بعضی روزها من آدمها را در جایشان بر روی میز قرار می دهم پاهایشان را از زانو خم می کنم اگر تواناییش را داشته باشند و آنها را به صندلی های کوچک چوبی ثابت می کنم تمام بعد از ظهر همدیگر را نگاه می کنند مردی در کت و شلوار قهوه ای زنی در پیراهن آبی کاملا بی احساس، کاملا مودب ولی روزهای دیگر من کسی هستم که توسط اهرم ها برداشته شده است و سپس داخل اتاق پذیرایی خانه عروسکی گذاشته می شوم برای نشستن با بقیه روی میز بلند خیلی بامزهٍ ولی چگونه دوستش داری اگر گذر یک روز به روز بعد را نمی دانی ولی چگونه دوستش داری اگر گذر یک روز به روز بعد را نمی دانی اگر قصد گذراندنش را داشتی مثل یک خدای زنده قدم میزدی شانه هایت در ابرها هستند یا در آنجا نشستی و به وسط منظره خیره میمانی به وسط منظره خیره میمانی با صورت کوچک پلاستیکی ات
(Applause)
(تشویق)
BC: There's a horror movie in there somewhere. The next poem is called forgetfulness, and it's really just a kind of poetic essay on the subject of mental slippage. And the poem begins with a certain species of forgetfulness that someone called literary amnesia, in other words, forgetting the things that you have read.
بیلی کالینز: انگار فیلم ترسناک بود شعر بعدی فراموشی نام دارد و واقعا نوعی مقاله شاعرانه درباره لغزش ذهنه و واقعا نوعی مقاله شاعرانه درباره لغزش ذهنه و شعر با گونه های خاصی از فراموشی شروع می شود و شعر با گونه های خاصی از فراموشی شروع می شود که بعضیا بهش فراموشی ادبی میگن که بعضیا بهش فراموشی ادبی میگن به عبارت دیگه، فراموش کردن چبزهایی که خوندین
(Video) Narration: "Forgetfulness." The name of the author is the first to go, followed obediently by the title, the plot, the heartbreaking conclusion, the entire novel, which suddenly becomes one you have never read, never even heard of. It is as if, one by one, the memories you used to harbor decided to retire to the southern hemisphere of the brain to a little fishing village where there are no phones. Long ago, you kissed the names of the nine muses good-bye and you watched the quadratic equation pack its bag. And even now, as you memorize the order of the planets, something else is slipping away, a state flower perhaps, the address of an uncle, the capital of Paraguay. Whatever it is you are struggling to remember, it is not poised on the tip of your tongue, not even lurking in some obscure corner of your spleen. It has floated away down a dark mythological river whose name begins with an L as far as you can recall, well on your own way to oblivion where you will join those who have forgotten even how to swim and how to ride a bicycle. No wonder you rise in the middle of the night to look up the date of a famous battle in a book on war. No wonder the Moon in the window seems to have drifted out of a love poem that you used to know by heart.
گوینده (ویدئو): فراموشی اول نام نویسنده بعد از عنوان، طرح، بعد از عنوان، طرح، نتیجه دلخراش تمام رمان که ناگهان تبدیل به چیزی می شود که هرگز نخوانده اید که هرگز نشنیده اید مثل این است که، یکی یکی خاطراتی که به بندر برده اید تصمیم گرفته اند که به در نیمکره جنوبی مغز استراحت کنند به یک دهکده کوچک ماهیگیری که هیچ تلفنی ندارد. خیلی وقت پیش شما به نه الهه شعر و موسیقی بوسه خداحفظی دادید و معادله درجه دومی را دیدید که کیفش را می بندد و معادله درجه دومی را دیدید که کیفش را می بندد و حتی حالا همانگونه که نظم سیاره ها را به خاطر سپردید چیز دیگری هم فراموش می شود شاید نام گل یک ایالت آدرس یکی از عموها پایتخت پاراگوئه هرچه که باشد شما مبارزه می کنید تا به خاطر بیاورید بر روی نوک زبانتان نیست حتی در گوشه ای از ذهنتان کمین هم نکرده حتی در گوشه ای از ذهنتان کمین هم نکرده حتی در گوشه ای از ذهنتان کمین هم نکرده در یک رودخانه تاریک افسانه ای شناور شده در یک رودخانه تاریک افسانه ای شناور شده که نامش با "ل" شروع می شود تا آنجایی که می توانید به یاد آورید در مسیرتان به فراموشی وقتی شبیه کسانی می شوید که یادشان رفته چطور شنا کنند یا چطور دوچرخه سواری کنند جای تعجب نیست اگر نیمه شب بیدار شوید که تاریخ یک نبرد مشهور را در یک کتاب جنگی ببینید که تاریخ یک نبرد مشهور را در یک کتاب جنگی ببینید جای تعجب نیست که به نظر می رسد ماه در پنجره از یک شعر عاشقانه آمده است که با قلبتان به خاطر داشتید
(Applause)
(تشویق)
BC: The next poem is called "The Country" and it's based on, when I was in college I met a classmate who remains to be a friend of mine. He lived, and still does, in rural Vermont. I lived in New York City. And we would visit each other. And when I would go up to the country, he would teach me things like deer hunting, which meant getting lost with a gun basically -- (Laughter) and trout fishing and stuff like that. And then he'd come down to New York City and I'd teach him what I knew, which was largely smoking and drinking. (Laughter) And in that way we traded lore with each other. The poem that's coming up is based on him trying to tell me a little something about a domestic point of etiquette in country living that I had a very hard time, at first, processing. It's called "The Country."
بیلی کالینز: شعر بعدی "روستا" نام داره و بر این اساس سروده شده وقتی به دانشگاه می رفتم یکی از همکلاسی هایم را دیدم که هنوز با هم دوستیم اون در روستای ورمونت زندگی می کرد و هنوزم میکنه من توی نیویورک زندگی میکردم ما همدیگرو می دیدیم و وقتی من به روستا می رفتم به یاد میداد که مثلا چجوری گوزن شکار کنم که در واقع یعنی با یه تفنگ گم بشی (تشویق) و ماهی گرفتن و چیزهایی مثل این و بعدش اون به نیویورک اومد و من هم چیزهایی که بلد بودم بهش یاد دادم که بیشترش سیگار کشیدن و مشروب خوردن بود (صدای خنده) با هم تبادل فرهنگ می کردیم شعر بعدی بر اساس گفته های اون به منه شعر بعدی بر اساس گفته های اون به منه که سعی کرد در مورد آداب و رسوم زندگی در روستا به من یاد بده که سعی کرد در مورد آداب و رسوم زندگی در روستا به من یاد بده که در ابتدا فهمش برای من بسیار سخت بود اسمش "روستا"ست
(Video) Narration: "The Country." I wondered about you when you told me never to leave a box of wooden strike-anywhere matches just lying around the house, because the mice might get into them and start a fire. But your face was absolutely straight when you twisted the lid down on the round tin where the matches, you said, are always stowed. Who could sleep that night? Who could whisk away the thought of the one unlikely mouse padding along a cold water pipe behind the floral wallpaper, gripping a single wooden match between the needles of his teeth? Who could not see him rounding a corner, the blue tip scratching against rough-hewn beam, the sudden flare and the creature, for one bright, shining moment, suddenly thrust ahead of his time -- now a fire-starter, now a torch-bearer in a forgotten ritual, little brown druid illuminating some ancient night? And who could fail to notice, lit up in the blazing insulation, the tiny looks of wonderment on the faces of his fellow mice -- one-time inhabitants of what once was your house in the country?
گوینده (ویدئو): روستا من نگرانت بودم وقتی به من گفتی هیچ وقت یک بسته چوب کبریت را جایی ننداز وقتی به من گفتی هیچ وقت یک بسته چوب کبریت را جایی ننداز به استراحت اطراف خانه بپرداز چرا که ممکنه یه موش دستش بهشون برسه و یه آتیش درست کنه ولی صورتت کاملا راحت بود وقتی در قوطی رو باز می کردی وقتی در قوطی رو باز می کردی وقتی کبریت هایی که گفتی، همیشه جمع شدن کی میتونست اون شب بخوابه؟ کی میتونست از شر فکر یه موش زشت خلاص بشه کی میتونست از شر فکر یه موش زشت خلاص بشه روی یه لوله آب سرد زیر یه طرح گلدار راه میره روی یه لوله آب سرد زیر یه طرح گلدار راه میره یه چوب کبریت لای دندوناش گرفته یه چوب کبریت لای دندوناش گرفته کی میتونست نبیندش وقتی از یه گوشه رد میشد وقتی نوک آبی شو روی یه سطح زبر میکشه یه شعله ناگهانی و اون موجود، برای یه لحظه میدرخشه ناگهان برای یه لحظه در زمان به جلو حرکت میکنه حالا یه روشن کننده آتش حالا یه مشعل دار در یک مراسم فراموش شده کاهن قهوه ای کوچک یک شب باستانی را توصیف می کند کاهن قهوه ای کوچک یک شب باستانی را توصیف می کند و کی میتونه توجه نکنه به روشن شدن یه هاله شعله ور نگاه های کوچک حیرت زده در چهره موشهای دیگه که وقتی خونتون در روستا بود باهاش زندگی می کردن که وقتی خونتون در روستا بود باهاش زندگی می کردن
(Applause)
(تشویق)
BC: Thank you. (Applause) Thank you. And the last poem is called "The Dead." I wrote this after a friend's funeral, but not so much about the friend as something the eulogist kept saying, as all eulogists tend to do, which is how happy the deceased would be to look down and see all of us assembled. And that to me was a bad start to the afterlife, having to witness your own funeral and feel gratified. So the little poem is called "The Dead."
متشکرم (تشویق) ممنون. و آخرین شعر "مرده" نام داره من این رو بعد از به خاک سپاری یک دوست نوشتم ولی نه مثل چیزهایی که مدیحه سراها برای دوستشون میگن همه مدیحه سراها میخوان بگن که کسی که مرده چقدر خوشحال میشه اگه به پایین نگاه کنه و همه ما رو دور هم ببینه همه مدیحه سراها میخوان بگن که کسی که مرده چقدر خوشحال میشه اگه به پایین نگاه کنه و همه ما رو دور هم ببینه همه مدیحه سراها میخوان بگن که کسی که مرده چقدر خوشحال میشه اگه به پایین نگاه کنه و همه ما رو دور هم ببینه ولی زندگی بعد از مرگ من خیلی شروع بدیه که مجلس ختم خودم رو ببینم و احساس خوشحالی کنم این شعر کوچک "مرده" نام دارد
(Video) Narration: "The Dead." The dead are always looking down on us, they say. While we are putting on our shoes or making a sandwich, they are looking down through the glass-bottom boats of heaven as they row themselves slowly through eternity. They watch the tops of our heads moving below on Earth. And when we lie down in a field or on a couch, drugged perhaps by the hum of a warm afternoon, they think we are looking back at them, which makes them lift their oars and fall silent and wait like parents for us to close our eyes.
گوینده (ویدئو): مرده می گویند مرده ها همیشه ما را این پایین می بینند می گویند مرده ها همیشه ما را این پایین می بینند وقتی ما کفش می پوشیم یا ساندویچ درست می کنیم، آنها به پایین نگاه می کنند از قایق های شیشه ای بهشت همینطور که آروم به سمت جاودانگی پارو می زنن همینطور که آروم به سمت جاودانگی پارو می زنن بالای سرمون رو نگاه میکنن وقتی ما روی زمین راه میریم بالای سرمون رو نگاه میکنن وقتی ما روی زمین راه میریم و وقتی روی زمین یا روی مبل دراز میکشیم و وقتی روی زمین یا روی مبل دراز میکشیم شاید با گرمای بعد از ظهر مواد زده باشیم شاید با گرمای بعد از ظهر مواد زده باشیم فکر میکنن ما هم داریم به اونا نگاه میکنیم این باعث میشه پاروهاشون رو بلند کنن و ساکت بمونن و مثل پدر و مادرها منتظر بمونن تا ما چشمامونو ببندیم
(Applause)
(تشویق)
BC: I'm not sure if other poems will be animated. It took a long time -- I mean, it's rather uncommon to have this marriage -- a long time to put those two together. But then again, it took us a long time to put the wheel and the suitcase together. (Laughter) I mean, we had the wheel for some time. And schlepping is an ancient and honorable art.
مطمئن نیستم اگه بقیه شعرها هم میخواستن انیمیشن بشن خیلی وقت میگرفت منظورم اینه این پیوند خیلی غیرعادیه خیلی وقت میگیره که اونها رو کنار هم بزارین ولی بعدش دوباره، خیلی وقتمون گرفته میشد که چرخ و چمدون رو کنار هم بزاریم (صدای خنده) منظورم اینه که، بعضی وقتها چرخ رو داشتیم و حمل کردن یه هنر باستانی و قابل احترامه
(Laughter)
(صدای خنده)
I just have time to read a more recent poem to you. If it has a subject, the subject is adolescence. And it's addressed to a certain person. It's called "To My Favorite 17-Year-Old High School Girl."
من فقط به اندازه ای وقت دارم که شعر جدیدترم رو برای شما بخونم من فقط به اندازه ای وقت دارم که شعر جدیدترم رو برای شما بخونم اگه این شعر موضوعی داشت، موضوعش جوانی بود اگه این شعر موضوعی داشت، موضوعش جوانی بود مخاطبش شخص خاصیه اسمش اینه: برای دختر دبیرستانی 17 ساله مورد علاقه ام
"Do you realize that if you had started building the Parthenon on the day you were born, you would be all done in only one more year? Of course, you couldn't have done that all alone. So never mind; you're fine just being yourself. You're loved for just being you. But did you know that at your age Judy Garland was pulling down 150,000 dollars a picture, Joan of Arc was leading the French army to victory and Blaise Pascal had cleaned up his room -- no wait, I mean he had invented the calculator? Of course, there will be time for all that later in your life, after you come out of your room and begin to blossom, or at least pick up all your socks. For some reason I keep remembering that Lady Jane Grey was queen of England when she was only 15. But then she was beheaded, so never mind her as a role model. (Laughter) A few centuries later, when he was your age, Franz Schubert was doing the dishes for his family, but that did not keep him from composing two symphonies, four operas and two complete masses as a youngster. (Laughter) But of course, that was in Austria at the height of Romantic lyricism, not here in the suburbs of Cleveland. (Laughter) Frankly, who cares if Annie Oakley was a crack shot at 15 or if Maria Callas debuted as Tosca at 17? We think you're special just being you -- playing with your food and staring into space. (Laughter) By the way, I lied about Schubert doing the dishes, but that doesn't mean he never helped out around the house."
متوجه شدی اگه روزی که به دنیا اومده بودی ساختن معبد پارتنون رو شروع می کردی متوجه شدی اگه روزی که به دنیا اومده بودی ساختن معبد پارتنون رو شروع می کردی یه سال بعد تمومش میکردی البته که نمیتونستی همشو تنهایی انجام بدی پس بیخیال همین که خودت باشی خوبی برای اینکه خودت باشی دوستت دارن ولی میدونستی که توی سن تو جودی گارلند داشت 150,000 دلار از یه فیلم می کشید بیرون ژان دارک داشت ارتش فرانسه رو به رهبری میکرد به سمت پیروزی و بلز پاسکال اتاقشو تمیز کرده بود نه صبر کن، یعنی ماشین حسابو اختراع کرده بود البته که بعدا توی زندگیت وقت برای همشون هست البته که بعدا توی زندگیت وقت برای همشون هست بعد از اینکه از اتاقت اومدی بیرون و شروع به شکفتن کردی بعد از اینکه از اتاقت اومدی بیرون و شروع به شکفتن کردی یا حداقل همه جوراباتو برداشتی به یه دلیلی همیشه یادم میاد بانو جین گری وقتی 15 سالش بود ملکه انگلستان بود بانو جین گری وقتی 15 سالش بود ملکه انگلستان بود ولی بعدش سرشو بریدن، پس هیچ وقت اونو الگوی خودت فرض نکن (صدای خنده) چند قرن بعد وقتی فرانس شوبرت همسن تو بود، داشت ظرفهای خانوادشو میشست وقتی فرانس شوبرت همسن تو بود، داشت ظرفهای خانوادشو میشست ولی این جلوش رو نگرفت که به عنوان یک نوجوان دو تا سمفونی، چهار تا اپرا، و دو قطعه موسیقی کامل تنظیم کنه ولی این جلوش رو نگرفت که به عنوان یک نوجوان دو تا سمفونی، چهار تا اپرا، و دو قطعه موسیقی کامل تنظیم کنه ولی این جلوش رو نگرفت که به عنوان یک نوجوان دو تا سمفونی، چهار تا اپرا، و دو قطعه موسیقی کامل تنظیم کنه (صدای خنده) ولی البته، اون توی اتریش بود در بلندی های غزل سرایی رمانتیک نه اینجا توی حومه کلیولند (صدای خنده) صادقانه، واسه کی مهمه اگه آنی اکلی توی 15 سالگی یه تیرانداز ماهر بود صادقانه، واسه کی مهمه اگه آنی اکلی توی 15 سالگی یه تیرانداز ماهر بود یا اگه ماریا کالاس نقش توسکا رو در 17 سالگی بازی کرد ما فکر می کنیم اگه فقط خودت باشی استثنایی هستی با غذات بازی کنی و به آسمون زل بزنی (صدای خنده) ضمنا، من در مورد ظرف شستن شوبرت دروغ گفتم ضمنا، من در مورد ظرف شستن شوبرت دروغ گفتم ولی این به این معنی نیست که هیچ وقت توی کارهای خونه کمک نکرده باشه
(Laughter)
(صدای خنده)
(Applause)
(تشویق)
Thank you. Thank you.
متشکرم، متشکرم
(Applause)
(تشویق)
Thanks.
ممنون
(Applause)
(تشویق)