The writer George Eliot cautioned us that, among all forms of mistake, prophesy is the most gratuitous. The person that we would all acknowledge as her 20th-century counterpart, Yogi Berra, agreed. He said, "It's tough to make predictions, especially about the future."
جرج الیوت نویسنده به ما هشدار داد، که پیش بینی کردن از بزرگ ترین اشتباهاتی است که می توانیم مرتکب شویم. که پیش بینی کردن از بزرگ ترین اشتباهاتی است که می توانیم مرتکب شویم. این مرد، یوگی بارا، که همه ی ما باید قدران فعالیت های او در قرن بیستم باشیم، با نظر جرج الیوت موافق است. او می گوید: "پیشبینی کردن کار سختی است، مخصوصاً در مورد آینده."
I'm going to ignore their cautions and make one very specific forecast. In the world that we are creating very quickly, we're going to see more and more things that look like science fiction, and fewer and fewer things that look like jobs. Our cars are very quickly going to start driving themselves, which means we're going to need fewer truck drivers. We're going to hook Siri up to Watson and use that to automate a lot of the work that's currently done by customer service reps and troubleshooters and diagnosers, and we're already taking R2D2, painting him orange, and putting him to work carrying shelves around warehouses, which means we need a lot fewer people to be walking up and down those aisles.
من می خواهم هشدار های آن ها را نادیده بگیرم، تا یک پیش بینی خیلی مهم انجام دهم. در دنیایی که ما به سرعت آن را میسازیم، اختراعات بیشتر و بیشتری را میبینیم، که دنیا را مانند داستان های علمی-تخیلی میکنند، و تعداد شغل های باقی مانده کمتر و کمتر میشوند. ماشین های ما کم کم دارند به سیستم رانندهی خودکار مجهز میشوند، که به این معناست که ما راننده کامیون های کمتر و کمتری نیاز داریم. ما به زودی راهنما های الکترونیکی خودکار را جایگزین راهنما های تلفنی میکنیم، و از آن برای انجام خودکار بسیاری از کارهایی استفاده میکنیم که به طور متداول توسط راهنماهای خدمات مشتریان و عیب یاب ها صورت میگرفت، و ما روبات هایی را طراحی کرده ایم، تا وسایل و قفسه ها را در انبار ها جا به جا کنند، تا وسایل و قفسه ها را در انبار ها جا به جا کنند، و این ها بدان معنی هستند که افراد خیلی کمتری برای این کار ها مورد نیاز هستند. و این ها بدان معنی هستند که افراد خیلی کمتری برای این کار ها مورد نیاز هستند.
Now, for about 200 years, people have been saying exactly what I'm telling you -- the age of technological unemployment is at hand — starting with the Luddites smashing looms in Britain just about two centuries ago, and they have been wrong. Our economies in the developed world have coasted along on something pretty close to full employment.
از حدود ۲۰۰ سال پیش، مردم همیشه دقیقاً چیزی را که امروز دارم به شما می گویم، را میگفتند -- یعنی از زمانی که تکنولوژی جایگزین فعالیت های دستی شده است -- این حرکت در ۲۰۰ سال پیش از جنبش لودیسم با خرد کردن دستگاه های بافندگی در بریتانیا شروع شد، این حرکت در ۲۰۰ سال پیش از جنبش لودیسم با خرد کردن دستگاه های بافندگی در بریتانیا شروع شد، ولی آن ها اشتباه می کردند. اقتصاد ما در دنیای پیشرفته به سمتی می رود که وابستگی کمتری به انسان ها پیدا می کند.
Which brings up a critical question: Why is this time different, if it really is? The reason it's different is that, just in the past few years, our machines have started demonstrating skills they have never, ever had before: understanding, speaking, hearing, seeing, answering, writing, and they're still acquiring new skills. For example, mobile humanoid robots are still incredibly primitive, but the research arm of the Defense Department just launched a competition to have them do things like this, and if the track record is any guide, this competition is going to be successful. So when I look around, I think the day is not too far off at all when we're going to have androids doing a lot of the work that we are doing right now. And we're creating a world where there is going to be more and more technology and fewer and fewer jobs. It's a world that Erik Brynjolfsson and I are calling "the new machine age."
در این وضعیت یک سؤال خیلی حیاتی مطرح می شود: چرا وضعیت کنونی ما با گذشته متفاوت است؟ دلیل متفاوت بودن آن این است که، در چند سال گذشته، ماشین های اختراع شده توسط انسان قابلیت هایی را از خود نشان داده اند، که هرگز قبلا وجود نداشتهاند: ادراک، حرف زدن، شنیدن، دیدن، واکنش نشان دادن، نوشتن، و همچنان به این قابلیت ها اضافه میشود. به طور مثال، روبات های انسان نمای متحرک هنوز خیلی مبتدی هستند، اما بخش تحقیقات وزارت دفاع رقابتی را در بین سازمان ها ایجاد کرده است، تا روبات هایی مثل این بسازند، و اگر به همین منوال پیش برود، این رقابت نتایج موفقیت آمیزی در پی خواهد داشت. وقتی من اطرافم را نگاه می کنم، چنین روزی چندان هم دور نیست و به زودی سیستم های آندروید روی موبایل، بسیاری از کار هایی که در حال حاضر انجام می دهیم را برای ما انجام خواهند داد. و ما داریم جهانی را می سازیم که در آن تکنولوژی های بیشتر و بیشتر و کار های کمتر و کمتری خواهد بود. و ما داریم جهانی را می سازیم که در آن تکنولوژی های بیشتر و بیشتر و کار های کمتر و کمتری خواهد بود. این جهانی است که اریک بریدجولفسون (پرفسور کامپیوتر) و من به آن میگوییم: "عصر ماشینی جدید".
The thing to keep in mind is that this is absolutely great news. This is the best economic news on the planet these days. Not that there's a lot of competition, right? This is the best economic news we have these days for two main reasons. The first is, technological progress is what allows us to continue this amazing recent run that we're on where output goes up over time, while at the same time, prices go down, and volume and quality just continue to explode. Now, some people look at this and talk about shallow materialism, but that's absolutely the wrong way to look at it. This is abundance, which is exactly what we want our economic system to provide. The second reason that the new machine age is such great news is that, once the androids start doing jobs, we don't have to do them anymore, and we get freed up from drudgery and toil.
چیزی که مهم است بدانیم این است که، این خبر بسیار خوبی است. امروزه این بهترین اتفاق اقتصادی ممکن برای ماست. تنها ایجاد رقابت بیش از حد خبر خوبی برای اقتصاد نیست. درسته؟ این بهترین خبر اقتصادی هست که در این چند وقت میشنویم، به دو دلیل. اولین دلیل، این که پیشرفت ما در تکنولوژی چیزی است که به ما اجازه میدهد مسابقه ی تکنولوژیکی را که شروع کرده ایم ادامه دهیم، و در حالی که کیفیت محصولات تولیدی ما بالاتر و بالاتر میرود، قیمت ها پایین تر و پایین تر میآیند، و حجم تولیدات و کیفیت آن ها به صورت باورنکردنی افزایش پیدا خواهد کرد. اما بعضی ها به این روند نگاه می کنند و چیزی که از آن برداشت میکنند، یک نوع ماده گرایی بدون عمق هست، اما این دیدگاه مطمئناً اشتباه است. در حال حاضر ما در وفور محصولات هستیم، و این دقیقاً چیزی است که سیستم اقتصادی ما برای پیشرفت نیاز دارد. دلیل دومی که عصر ماشینی جدید اتفاق خوبی است، این است که وقتی که برنامه های آندروید شروع به انجام کار ها کنند، ما دیگر نیازی به انجام آن کار ها نداریم، و ما از زحمت انجام این کار ها راحت میشویم.
Now, when I talk about this with my friends in Cambridge and Silicon Valley, they say, "Fantastic. No more drudgery, no more toil. This gives us the chance to imagine an entirely different kind of society, a society where the creators and the discoverers and the performers and the innovators come together with their patrons and their financiers to talk about issues, entertain, enlighten, provoke each other." It's a society really, that looks a lot like the TED Conference. And there's actually a huge amount of truth here. We are seeing an amazing flourishing taking place. In a world where it is just about as easy to generate an object as it is to print a document, we have amazing new possibilities. The people who used to be craftsmen and hobbyists are now makers, and they're responsible for massive amounts of innovation. And artists who were formerly constrained can now do things that were never, ever possible for them before. So this is a time of great flourishing, and the more I look around, the more convinced I become that this quote, from the physicist Freeman Dyson, is not hyperbole at all. This is just a plain statement of the facts. We are in the middle of an astonishing period.
اما، وقتی درباره ی این موضوعات با دوستانم در دانشگاه "کمبریج" و شرکت "سیلیکون ولی" صحبت می کنم، آن ها میگویند، اما، وقتی درباره ی این موضوعات با دوستانم در دانشگاه "کمبریج" و شرکت "سیلیکون ولی" صحبت می کنم، آن ها میگویند، "عالیه. دیگر نه زحمتی وجود دارد، و نه کار سختی. این شرایط به ما موقعیتی می دهد تا جامعه ی کاملاً متفاوتی بسازیم، این شرایط به ما موقعیتی می دهد تا جامعه ی کاملاً متفاوتی بسازیم، جامعه ای که در آن پدید آورندگان و کاشفان و مجریان طرح و مبتکران با مشتریان و سرمایه گذاران خود گرد هم جمع شده اند، تا در باره ی مسائل، علایق و جزئیات مربوط به طرح صحبت کنند، و یکدیگر را تحت تأثیر قرار دهند." این جامعه ی آرمانی، بسیار شبیه به سخنرانی های TED است. و این مبحث مفاهیم عمیق تری نیز در پشت خود دارد. ما می بینیم که یک شکوفایی شگفت انگیز رخ می دهد. در دنیایی که درست کردن یک وسیله به راحتی رونویسی از یک صفحه است، در دنیایی که درست کردن یک وسیله به راحتی رونویسی از یک صفحه است، مسلماً ما امکانات شگفت انگیز جدیدی خواهیم داشت. کسانی که پیش از این صنعتگر بودند یا کاری را به صورت تفریحی انجام می دادند، از این پس ایده پردازان جدید هستند، و آن ها مسئول هزاران ایده ی جدید خواهند بود. از این پس ایده پردازان جدید هستند، و آن ها مسئول هزاران ایده ی جدید خواهند بود. و هنرمندانی که پیش از این در محدودیت قرار داشتند بعد از این می توانند کارهایی را انجام دهند که پیش از این غیر ممکن بوده است. بعد از این می توانند کارهایی را انجام دهند که پیش از این غیر ممکن بوده است. این دوره، دوره ی شکوفایی بزرگ است، و هر چقدر به دور و بر خودم نگاه می کنم، بیشتر متقاعد می شوم که این جمله ی معروف از فریمن دیسونِ فیزیکدان، چندان هم بی ربط نیست. این تنها بیان ساده ی حقیقت است. ما در یک دوره ی فوق العاده هستیم.
["Technology is a gift of God. After the gift of life it is perhaps the greatest of God's gifts. It is the mother of civilizations, of arts and of sciences." — Freeman Dyson]
["تکنولوژی هدیهی خداوند است. بعد از هدیه زندگی، شاید این بزرگ ترین هدیهی خداوند است. تکنولوژی مادر تمدن، هنر و دانش است." -- فریمن دایسون]
Which brings up another great question: What could possibly go wrong in this new machine age? Right? Great, hang up, flourish, go home. We're going to face two really thorny sets of challenges as we head deeper into the future that we're creating.
که این جمله سؤال بزرگتری را در پی خود دارد: چه اتفاق نامطلوبی ممکن است در این عصر ماشینی جدید رخ دهد؟ درسته؟ خوبه، این روند را متوقف کنید، شکوفا شوید، بروید به خانه تان. ما هر قدر در دوره ای که با دستان خود می سازیم پیش می رویم، با دو چالش عمده و اساسی رو به رو می شویم.
The first are economic, and they're really nicely summarized in an apocryphal story about a back-and-forth between Henry Ford II and Walter Reuther, who was the head of the auto workers union. They were touring one of the new modern factories, and Ford playfully turns to Reuther and says, "Hey Walter, how are you going to get these robots to pay union dues?" And Reuther shoots back, "Hey Henry, how are you going to get them to buy cars?"
اولین چالش اقتصادی است، که به طور خیلی خلاصه در یک داستان جعلی درباره ی یک بحث بین هنری فورد دوم و والتر روتر خلاصه شده است، کسی که ریاست اتحادیه ی خودروسازان را بر عهده داشت. آن ها داشتند یکی از کارخانه های به روزِ جدید را نشان می دادند، و هنری فورد با تمسخر به روتر نگاه کرد و گفت، "هی والتر، چطور می خواهی از این روبات ها حق عضویت در اتحادیه بگیری؟" "هی والتر، چطور می خواهی از این روبات ها حق عضویت در اتحادیه بگیری؟" و روتر جواب داد، " هی هنری، چطور می خواهی به این روبات ها خودرو بفروشی؟"
Reuther's problem in that anecdote is that it is tough to offer your labor to an economy that's full of machines, and we see this very clearly in the statistics. If you look over the past couple decades at the returns to capital -- in other words, corporate profits -- we see them going up, and we see that they're now at an all-time high. If we look at the returns to labor, in other words total wages paid out in the economy, we see them at an all-time low and heading very quickly in the opposite direction.
مشکل روتر در این داستان، این است که پیشنهاد کار خدماتی شما به یک سیستم اقتصادی که تماماً با روبات ها کار میکند خیلی سخت است، و ما این نتیجه را در آمارهای مختلف میبینیم. اگر شما به وضعیت اقتصادی و سود شرکت ها در چند دهه ی اخیر نگاه کنید، اگر شما به وضعیت سرمایه داران، یا سوددهی شرکت ها در چند دهه ی اخیر نگاه کنید، میبینید که شرایط بهتر شده است، و میبینیم که در مقایسه با سایر زمان ها در بهترین حالت قرار دارند. اما اگر به وضعیت کارگری، یا کل حقوق پرداخت شده در این سیستم اقتصادی نگاه کنید، اما اگر به وضعیت کارگری، یا کل حقوق پرداخت شده در این سیستم اقتصادی نگاه کنید، میبینیم که در مقایسه با سایر زمان ها در بدترین وضعیت قرار دارد، و به سرعت دارد سقوط میکند.
So this is clearly bad news for Reuther. It looks like it might be great news for Ford, but it's actually not. If you want to sell huge volumes of somewhat expensive goods to people, you really want a large, stable, prosperous middle class. We have had one of those in America for just about the entire postwar period. But the middle class is clearly under huge threat right now. We all know a lot of the statistics, but just to repeat one of them, median income in America has actually gone down over the past 15 years, and we're in danger of getting trapped in some vicious cycle where inequality and polarization continue to go up over time.
و این مسلماً خبر بسیار بدی برای روتر است. شاید این خبر خیلی خوبی برای فورد به نظر برسد، اما در حقیقت این طور نیست. اگر میخواهید حجم زیادی از اجناس گران قیمت را به مردم بفروشید، به یک طبقه ی پر جمعیت متوسط، و در رفاه نیاز دارید. ما چنین طبقه ای را پیش از جنگ جهانی در آمریکا داشته ایم. ما چنین طبقه ای را پیش از جنگ جهانی در آمریکا داشتهایم. اما حجم طبقهی متوسط ما به سرعت کمتر و کمتر میشود. همهی ما مطمئناً در مورد آمار های مختلف میدانیم، اما میخواهم یکی از آن ها را بازخوانی کنم، میانگین حقوق پرداختی در آمریکا در طی ۱۵ سال اخیر سیر نزولی داشته است، میانگین حقوق پرداختی در آمریکا در طی ۱۵ سال اخیر سیر نزولی داشته است، و ما داریم در نوعی چرخهی نفرین شده به دام میافتیم، که نابرابری و قطبی شدن جامعه به دو طبقهی مرفه و فقیر، در طول زمان بیشتر و بیشتر می شود.
The societal challenges that come along with that kind of inequality deserve some attention. There are a set of societal challenges that I'm actually not that worried about, and they're captured by images like this. This is not the kind of societal problem that I am concerned about. There is no shortage of dystopian visions about what happens when our machines become self-aware, and they decide to rise up and coordinate attacks against us. I'm going to start worrying about those the day my computer becomes aware of my printer.
باید به چالش هایی که در جامعه اتفاق میافتد و به نابرابریهایی در جامعه منجر میشود توجه بیشتری شود. باید به چالش هایی که در جامعه اتفاق میافتد و به نابرابریهایی در جامعه منجر میشود توجه بیشتری شود. چالشهایی در جامعه وجود دارند که من آن قدرها هم در مورد آن ها نگران نیستم، این چالشها را در تصاویری مانند این می توان دید. اما این مشکلات جامعه نیست که من را نگران میکند. اما این مشکلات جامعه نیست که من را نگران میکند. دیدگاه های منفی درباره ی اتفاقاتی که بعد از هوشمند شدن روباتهای ما رخ میدهند، دیدگاه های منفی درباره ی اتفاقاتی که بعد از هوشمند شدن روباتهای ما رخ میدهند، و این که در آینده آن ها برعلیه ما شورش خواهند کرد فراوان است. من کم کم دارم از روزی می ترسم که کامپیوتر من از وجود پرینترم آگاه شود. من کم کم دارم از روزی می ترسم که کامپیوتر من از وجود پرینترم آگاه شود.
(Laughter) (Applause)
(خنده ی حاضرین) (تشویق حاضرین)
So this is not the set of challenges we really need to worry about. To tell you the kinds of societal challenges that are going to come up in the new machine age, I want to tell a story about two stereotypical American workers. And to make them really stereotypical, let's make them both white guys. And the first one is a college-educated professional, creative type, manager, engineer, doctor, lawyer, that kind of worker. We're going to call him "Ted." He's at the top of the American middle class. His counterpart is not college-educated and works as a laborer, works as a clerk, does low-level white collar or blue collar work in the economy. We're going to call that guy "Bill."
بنابراین این چالشی نیست که ما به طور جدی با آن برخورد کنیم. در رابطه با چالش های جامعه که در دوره ی ماشینی جدید اتفاق خواهند افتاد، در رابطه با چالش های جامعه که در دوره ی ماشینی جدید اتفاق خواهند افتاد، می خواهم داستانی در رابطه با دو کارگر معمولی آمریکایی تعریف کنم. و برای این که آن ها را واقعاً معمولی جلوه دهم، فرض کنیم هردوی آن ها سفیدپوست هستند. اولین کارگر یک کارمند تحصیل کرده، حرفه ای، مبتکر، مدبّر، مهندس، دکتر و حقوقدان است. اسمش را می گذاریم "تد". او یکی از برترین افراد در طبقه ی متوسط آمریکایی است. در طرف دیگر، کارگر دیگر تحصیلات بسیار پایینی دارد و به عنوان یک کارگر یا منشی کار می کند، و کار های سطح پایینی که یک کارگر در اقتصاد انجام م دهد، شغل او است. اسم او را می گذاریم "بیل".
And if you go back about 50 years, Bill and Ted were leading remarkably similar lives. For example, in 1960 they were both very likely to have full-time jobs, working at least 40 hours a week. But as the social researcher Charles Murray has documented, as we started to automate the economy, and 1960 is just about when computers started to be used by businesses, as we started to progressively inject technology and automation and digital stuff into the economy, the fortunes of Bill and Ted diverged a lot. Over this time frame, Ted has continued to hold a full-time job. Bill hasn't. In many cases, Bill has left the economy entirely, and Ted very rarely has. Over time, Ted's marriage has stayed quite happy. Bill's hasn't. And Ted's kids have grown up in a two-parent home, while Bill's absolutely have not over time. Other ways that Bill is dropping out of society? He's decreased his voting in presidential elections, and he's started to go to prison a lot more often. So I cannot tell a happy story about these social trends, and they don't show any signs of reversing themselves. They're also true no matter which ethnic group or demographic group we look at, and they're actually getting so severe that they're in danger of overwhelming even the amazing progress we made with the Civil Rights Movement.
و اگر شما ۵۰ سال به عقب برگردید، بیل و تد پیش از این زندگی های بسیار مشابهی داشتند. به طور مثال، در سال ۱۹۶۰، هر دوی آن ها کار های تمام وقت داشتند، و به طور متوسط ۴۰ ساعت درهفته کار میکردند. اما همان طور که "چارلز موری" محقق نشان داده است، با ماشینی کردن سیستم اقتصادی، و شروع استفاده کردن از کامپیوتر ها در تجارت از سال ۱۹۶۰ به بعد، و شروع روزافزون وارد کردن تکنولوژی و سیستم های روبوتیک و دیجیتالی در اقتصاد، و شروع روزافزون وارد کردن تکنولوژی و سیستم های روبوتیک و دیجیتالی در اقتصاد، وضعیت اقتصادی بیل و تد خیلی از هم فاصله گرفت. در طی این مدت، تد همچنان یک کار تمام مدت داشته است. اما بیل نه. در بعضی موارد، سیستم اقتصادی بیل را به طور کامل کنار گذاشت، اما برای تد به ندرت چنین اتفاقی میافتد. در این دوره، شرایط خانوادگی تد کاملاً رو به راه بوده است. اما در مورد بیل این حرف را نمیتوان زد. و فرزندان تد میتوانند او را در طول سال در خانه ببینند، در حالی که بیل بیشتر مواقع برای کار مجبور است به شهر دیگری برود. آیا مسیر دیگری باقی مانده است تا بیل را از جامعه حذف کنیم؟ او به ندرت در انتخابات ریاست جمهوری شرکت میکند، و گاهی اوقات به زندان انداخته شده است. بنابراین نمی توانیم بگوییم که در جامعه اوضاع بهتر میشود، و دولت و اقتصاد هم به هیچ عنوان حتی وانمود نمی کنند که می خواهند این روند را برعکس کنند. حتی اهمیتی ندارد که مردمی که این دو نفر در میان آنها زندگی میکنند، چه قومیت یا چه دیدگاه سیاسی دارند، و در نتیجه ی این اتفاقات نارضایتی آن ها کم کم بیشتر میشود، و زندگی آنها در اثر تغییرات ناگهانی و خارق العاده ای که در حقوق شهروندی به وجود آورده ایم در خطر میافتد. و زندگی آنها در اثر تغییرات ناگهانی و خارق العاده ای که در حقوق شهروندی به وجود آورده ایم در خطر میافتد.
And what my friends in Silicon Valley and Cambridge are overlooking is that they're Ted. They're living these amazingly busy, productive lives, and they've got all the benefits to show from that, while Bill is leading a very different life. They're actually both proof of how right Voltaire was when he talked about the benefits of work, and the fact that it saves us from not one but three great evils.
و دوستان من در سیلیکون ولی (منطقهای در کالیفرنیا که شرکتهای بزرگ کامیوتری در آن شکل گرفتند) و دانشگاه کمبریج شرایطی مانند تدِ داستان ما دارند. آن ها زندگی پر مشغله و مفیدی دارند، و البته از مزایای آن هم برخوردار میشوند، در حالی که بیل در وضعیت کاملاً بدی به سر میبرد. هر دوی آن ها تأیید کننده ی این حرف ولتر در مورد خوبی هایی که در کار وجود دارد و این حقیقت که کار ما را از سه شر بزرگ حفظ میکند، هستند.
["Work saves a man from three great evils: boredom, vice and need." — Voltaire]
["کار انسان را از سه شر بزرگ حفظ میکند: کسالت، فساد و نیاز." - ولتر]
So with these challenges, what do we do about them?
با این چالش هایی که در پیش روی ما وجود دارد، چه کار باید کرد؟
The economic playbook is surprisingly clear, surprisingly straightforward, in the short term especially. The robots are not going to take all of our jobs in the next year or two, so the classic Econ 101 playbook is going to work just fine: Encourage entrepreneurship, double down on infrastructure, and make sure we're turning out people from our educational system with the appropriate skills.
استراتژی اقتصادی ناگهان بی پرده و رک و بی رحم شده است. استراتژی اقتصادی ناگهان بی پرده و رک و بی رحم شده است. روبات ها در یک یا دو سال آینده تمام شغلهای ما را نخواهند گرفت، استراتژی ایکون ۱۰۱ در این شرایط به خوبی جواب می دهد: از کارآفرینی استقبال کنید، زیربنا های اقتصادی را دو برابر کنید، و مطمئن شوید که مردم ما به جای مشغول شدن به سیستم آموزشی مهارتهای مورد نیاز را میآموزند.
But over the longer term, if we are moving into an economy that's heavy on technology and light on labor, and we are, then we have to consider some more radical interventions, for example, something like a guaranteed minimum income. Now, that's probably making some folk in this room uncomfortable, because that idea is associated with the extreme left wing and with fairly radical schemes for redistributing wealth. I did a little bit of research on this notion, and it might calm some folk down to know that the idea of a net guaranteed minimum income has been championed by those frothing-at-the-mouth socialists Friedrich Hayek, Richard Nixon and Milton Friedman. And if you find yourself worried that something like a guaranteed income is going to stifle our drive to succeed and make us kind of complacent, you might be interested to know that social mobility, one of the things we really pride ourselves on in the United States, is now lower than it is in the northern European countries that have these very generous social safety nets. So the economic playbook is actually pretty straightforward.
اما اگر در دوره ی طولانی تری، اقتصادی بسازیم که بیشتر با تکنولوژی کار میکند و کمتر به نیروی کارگر ها وابسته است، باید یک سری اقدامات بزرگ در این سیستم انجام دهیم، باید یک سری اقدامات بزرگ در این سیستم انجام دهیم، به طور مثال، قانونی مثل پرداخت حداقل حقوق تضمینی به همه. شاید این ایده به مذاق بعضی از شما خوش نیاید، زیرا این ایده به طور افراطی سوسیالیستی است، و مضامین افراطی در زمینه ی توزیع عادلانه ی ثروت دارد. من تحقیق کوچکی درباره ی این مفهوم انجام داده ام، و ممکن است خیال بعضی ها از بابت ایده ی پرداخت یک حداقل حقوق تضمین شده راحت شوند، وقتی بفهمند این ایده توسط سوسیالیست های دو آتشه تأیید شده است: فردریک هایک، ریچارد نیکسون و میلتون فریدمن. و اگر شما می ترسید که پرداخت یک حقوق ثابت تضمینی و اگر شما می ترسید که پرداخت یک حقوق ثابت تضمینی شما را از موفقیت باز دارد و دچار سستی کند، بهتر است بدانید که تحرک در جامعه که یکی از چیز هایی است که ما در ایالات متحده به آن افتخار میکنیم، در حال حاضر حتی کمتر از کشور های اروپای شمالی که این سیستم سخاوتمندانهی امنیت اجتماعی را دارند میباشد. استراتژی اقتصادی خیلی بی رحم شده است.
The societal one is a lot more challenging. I don't know what the playbook is for getting Bill to engage and stay engaged throughout life.
استراتژی جامعه از آن نیز چالش برانگیز تر است. من نمی دانم چه استراتژی میتواند کمک کند تا بیل مشغول به کار شود، و در طول زندگی اش بی کار نشود.
I do know that education is a huge part of it. I witnessed this firsthand. I was a Montessori kid for the first few years of my education, and what that education taught me is that the world is an interesting place and my job is to go explore it. The school stopped in third grade, so then I entered the public school system, and it felt like I had been sent to the Gulag. With the benefit of hindsight, I now know the job was to prepare me for life as a clerk or a laborer, but at the time it felt like the job was to kind of bore me into some submission with what was going on around me. We have to do better than this. We cannot keep turning out Bills.
میدانم که تحصیلات بخش بزرگی از آن است. من به شخصه شاهد این بخش بوده ام. من وقتی بچه بودم در چند سال اول تحصیلم در مونتسری زندگی میکردم، و چیزی که از دوران تحصیلم یاد گرفتم، این بود که جهان جای جالبی است و کار من گشتن آن است. مدرسه در سال سوم تحصیل من تعطیل شد، و من بعد از آن وارد یک مدرسه ی عمومی شدم، و این اتفاق مثل این بود که من به گولاگ (اردوگاه کار اجباری در شوروی سابق) فرستاده شوم. اما حالا می دانم که آن دوره، برای آماده کردن من برای زندگی کردن به عنوان یک کارگر یا کارمند بود، اما در آن زمان این طور به نظر میرسید که با کار کردن دارم به طور کسالت آوری بردگی میکنم. ما باید عملکرد بهتری داشته باشیم. ما نمی توانیم افرادی مثل "بیل" را فراموش کنیم.
So we see some green shoots that things are getting better. We see technology deeply impacting education and engaging people, from our youngest learners up to our oldest ones. We see very prominent business voices telling us we need to rethink some of the things that we've been holding dear for a while. And we see very serious and sustained and data-driven efforts to understand how to intervene in some of the most troubled communities that we have.
اما ما میبینیم که نشانه هایی دیده می شود که اوضاع در حال بهتر شدن است. میبینیم که تکنولوژی با قدرت تمام تحصیلات را تحت تأثیر قرار میدهد و مردم را درگیر خود میکند، از جوان ترین دانش آموزان تا پیر ترین آن ها. و مردم را درگیر خود میکند، از جوان ترین دانش آموزان تا پیر ترین آن ها. ما میبینیم که شرکتهای تجاری مشهوری به ما میگویند، که باید در مورد چیزهایی که زمانی برای ما عزیز بوده اند تجدید نظر کنیم. و ما میبینیم تلاش های بسیار جدی و بی نظیر در این باره صورت گرفته است و ما میبینیم تلاش های بسیار جدی و بی نظیر در این باره صورت گرفته است تا بفهمیم چگونه میتوانیم جوامعی را که در بد ترین شرایط قرار دارند بهبود بخشیم.
So the green shoots are out there. I don't want to pretend for a minute that what we have is going to be enough. We're facing very tough challenges. To give just one example, there are about five million Americans who have been unemployed for at least six months. We're not going to fix things for them by sending them back to Montessori. And my biggest worry is that we're creating a world where we're going to have glittering technologies embedded in kind of a shabby society and supported by an economy that generates inequality instead of opportunity.
بنابراین فعالیتهایی شروع شد. من نمیخواهم وانمود کنم فعالیتهای ما کافی است. من نمیخواهم وانمود کنم فعالیتهای ما کافی است. ما با مشکلاتی بسیار جدی دست و پنجه نرم میکنیم. به طور مثال، حدود پنج میلیون آمریکایی هستند که در ۶ ماه گذشته را بی کار بوده اند. اگر ما آن ها را به مونتسری برگردانیم، هیچ چیز درست نخواهد شد. و بزرگ ترین دغدغه ی من این است که ما جهانی را خلق میکنیم که در آن تکنولوژی های شگفت انگیزی خواهیم داشت که در میان یک جامعه ی فقیر توزیع شده اند و توسط اقتصادی حمایت میشوند که به جای موقعیت، نابرابری میآفریند. و توسط اقتصادی حمایت میشوند که به جای موقعیت، نابرابری میآفریند.
But I actually don't think that's what we're going to do. I think we're going to do something a lot better for one very straightforward reason: The facts are getting out there. The realities of this new machine age and the change in the economy are becoming more widely known. If we wanted to accelerate that process, we could do things like have our best economists and policymakers play "Jeopardy!" against Watson. We could send Congress on an autonomous car road trip. And if we do enough of these kinds of things, the awareness is going to sink in that things are going to be different. And then we're off to the races, because I don't believe for a second that we have forgotten how to solve tough challenges or that we have become too apathetic or hard-hearted to even try.
اما من فکر نمی کنم که چنین اتفاقی بیفتد. به نظرم ما وضع جامعه را خیلی بهتر از این خواهیم کرد، به یک دلیل: حقایق در نهایت آشکار خواهند شد. حقایق این عصر ماشینی جدید و تغییرات به وجود آمده در اقتصاد بیش از پیش آشکار خواهند شد. اگر میخواهیم این روند را سریع تر کنیم، باید کار هایی از قبیل به کار گرفتن بهترین اقتصاد دانان و سیاستمداران انجام دهیم و واتسون را سؤال پیچ کنیم. ما می توانیم یک خودروی هوشمند را به مجلس بفرستیم. و اگر ما به اندازه ی کافی فعالیت کنیم، آگاهی مردم به حدی خواهد رسید که شرایط را عوض خواهند کرد. و بعد ما بهتر و بهتر خواهیم شد، زیرا من باور نمیکنم که ما فراموش کرده باشیم چگونه مشکلات بزرگ را حل کنیم یا این که آن قدر بی تفاوت یا سنگدل شده باشیم که حتی تلاشی نکنیم.
I started my talk with quotes from wordsmiths who were separated by an ocean and a century. Let me end it with words from politicians who were similarly distant.
من سخنرانی خودم را با جملاتی از سخندانان بزرگی که به وسیله ی اقیانوس ها و قرن ها از هم جدا بودند شروع کردم. اجازه دهید آن را با کلماتی از سیاستمدارانی که به همین شکل از هم جدا بودند پایان دهم. اجازه دهید آن را با کلماتی از سیاستمدارانی که به همین شکل از هم جدا بودند پایان دهم.
Winston Churchill came to my home of MIT in 1949, and he said, "If we are to bring the broad masses of the people in every land to the table of abundance, it can only be by the tireless improvement of all of our means of technical production."
وینستون چرچیل در سال ۱۹۴۹ به خانه ی من در دانشگاه MIT آمد، و گفت، "اگر ما بخواهیم حجم زیادی از مردم را در سرزمین های مختلف به رفاه برسانیم، این کار تنها با پیشرفت وقفه ناپذیر تولیدات تکنولوژیک ما میسر میشود." این کار تنها با پیشرفت وقفه ناپذیر تولیدات تکنولوژیک ما میسر میشود."
Abraham Lincoln realized there was one other ingredient. He said, "I am a firm believer in the people. If given the truth, they can be depended upon to meet any national crisis. The great point is to give them the plain facts."
آبراهام لینکلن نیز به یک عامل دیگر اشاره کرد. او گفت، "من مردم را باور دارم. اگر حقیقت را به آنان بگوییم، آن ها می توانند هر بحران ملی را تحمل کنند. اگر حقیقت را به آنان بگوییم، آن ها می توانند هر بحران ملی را تحمل کنند. بهترین کار این است که حقیقت را بی پرده به آنان بگوییم."
So the optimistic note, great point that I want to leave you with is that the plain facts of the machine age are becoming clear, and I have every confidence that we're going to use them to chart a good course into the challenging, abundant economy that we're creating.
دیدگاه خوش بینانه، و چیزی که می خواهم این سخنرانی را با آن به پایان برسانم این است که حقایق بی پرده در مورد عصر ماشینی دارند واضح تر و واضح تر می شوند، و من ایمان دارم که ما از آن ها استفاده خواهیم کرد تا این مبحث را به چالش بکشیم، و اقتصادی را بسازیم که رفاه را به همه تقدیم کند.
Thank you very much.
سپاسگزارم.
(Applause)
(تشویق حاضرین)