So I want to start by offering you a free no-tech life hack, and all it requires of you is this: that you change your posture for two minutes. But before I give it away, I want to ask you to right now do a little audit of your body and what you're doing with your body. So how many of you are sort of making yourselves smaller? Maybe you're hunching, crossing your legs, maybe wrapping your ankles. Sometimes we hold onto our arms like this. Sometimes we spread out. (Laughter) I see you. So I want you to pay attention to what you're doing right now. We're going to come back to that in a few minutes, and I'm hoping that if you learn to tweak this a little bit, it could significantly change the way your life unfolds.
خُب من میخوام با پیشنهاد یک ترفند ساده و ابتدایی شروع کنم، خُب من میخوام با پیشنهاد یک ترفند ساده و ابتدایی شروع کنم، و تمام آنچه که باید انجام بدید اینه: اینکه برای دو دقیقه حالت بدنتان را تغییر بدید. اما پیش از آنکه بهتون یاد بدم، میخوام ازتون درخواست کنم که همین الان یک بررسی دقیق از بدنتان و آنچه با بدنتان انجام میدید به عمل بیارید. خُب چندتا از شما دارید به نوعی خودتان را کوچکتر میکنید؟ شاید قوز کردید، یا پاهاتون را روی هم انداختید، شاید قوزکهاتون را خم کردید. گاهی بازوهامون را اینجوری میگیریم. گاهی هم میلمید. (خنده) دارم میبینمتان. (خنده) بنابراین من میخوام که به آنچه همین الان دارید انجام میدید توجه کنید. چند دقیقه دیگه بهش برمیگردیم، من امیدوارم اگر یاد بگیرید که این را کمی دستکاری کنید، بتونه به طور معنیداری روش زندگی روزمرهتان را تغییر بده.
So, we're really fascinated with body language, and we're particularly interested in other people's body language. You know, we're interested in, like, you know — (Laughter) — an awkward interaction, or a smile, or a contemptuous glance, or maybe a very awkward wink, or maybe even something like a handshake.
خب، ما واقعا مجذوب زبان بدن هستیم، و به ویژه ما علاقمند به زبان بدن آدمهای دیگر هستیم. میدونید، ما علاقمند این هستیم که، میدانید دیگه - (خنده) - یک تعامل ناجور، یا یک لبخند، یا یک نیمنگاه تحقیرآمیز، یا یک چشمک خیلی محجوب،
Narrator: Here they are arriving at Number 10.
یا حتی چیزی مانند دست دادن.
This lucky policeman gets to shake hands with the President of the United States. Here comes the Prime Minister -- No. (Laughter) (Applause)
گوینده: اینجا در دستهی ده نفره میرسند، و به این نگاه کنید پلیس خوششانس فرصت این را پیدا میکند که با رییس جمهور آمریکا دست بده. آه، اینهم از پلیس خوششانس فرصت این را پیدا میکند که با رییس جمهور آمریکا دست بده. آه، اینهم از
(Laughter) (Applause)
نخستوزیر - ؟ نه. (خنده) (تشویق) (خنده) (تشویق)
Amy Cuddy: So a handshake, or the lack of a handshake, can have us talking for weeks and weeks and weeks. Even the BBC and The New York Times. So obviously when we think about nonverbal behavior, or body language -- but we call it nonverbals as social scientists -- it's language, so we think about communication. When we think about communication, we think about interactions. So what is your body language communicating to me? What's mine communicating to you?
امی کادی: پس دستدادن، یا دست ندادن، میتونه ما را وا دارد که هفتهها و هفتهها دربارش حرف بزنیم. حتی بیبیسی و نیویورک تایمز. پس آشکارا هنگامیکه ما به رفتار غیرکلامی میاندیشیم، یا زبان بدن - اما ما به عنوان جامعهشناس بهش میگیم غیرکلامی - این یک زبانست، یعنی ما داریم از ارتباط حرف میزنیم. هنگامیکه به ارتباطات میاندیشیم، داریم به واکنش متقابل بر هم فکر میکنیم. خب، زبان بدن شما داره چه چیز را به من مخابره میکند؟ مال من چی به شما مخابره میکند؟
And there's a lot of reason to believe that this is a valid way to look at this. So social scientists have spent a lot of time looking at the effects of our body language, or other people's body language, on judgments. And we make sweeping judgments and inferences from body language. And those judgments can predict really meaningful life outcomes like who we hire or promote, who we ask out on a date. For example, Nalini Ambady, a researcher at Tufts University, shows that when people watch 30-second soundless clips of real physician-patient interactions, their judgments of the physician's niceness predict whether or not that physician will be sued. So it doesn't have to do so much with whether or not that physician was incompetent, but do we like that person and how they interacted? Even more dramatic, Alex Todorov at Princeton has shown us that judgments of political candidates' faces in just one second predict 70 percent of U.S. Senate and gubernatorial race outcomes, and even, let's go digital, emoticons used well in online negotiations can lead you to claim more value from that negotiation. If you use them poorly, bad idea. Right?
و دلایل زیادی هست که باور کنیم که این دیدگاه معتبریست. بنابراین جامعهشناسان زمان زیادی صرف کردند و دلایل زیادی هست که باور کنیم که این دیدگاه معتبریست. بنابراین جامعهشناسان زمان زیادی صرف کردند تا تاثیرات زبان بدن ما، یا زبان بدن دیگران بر داوریها را بررسی کنند. تا تاثیرات زبان بدن ما، یا زبان بدن دیگران بر داوریها را بررسی کنند. و ما داوریها و استنتاجها را از زبان بدن میقاپیم. و این داوریها میتونن برآیندهای واقعا معناداری از زندگی را تعیین کنند، مانند اینکه چه کسی را استخدام کنیم و چه کسی را ارتقا بدیم یا از چه کسی تقاضای یک ملاقات عاشقانه کنیم. برای نمونه، نالینی آمبادی، یک پژوهشگر از دانشگاه تافتس، نشان میدهد که هنگامیکه آدمها یک کلیپ صامت ۳۰ ثانیهای را از واکنش متقابل واقعی بیمار- پزشک تماشا میکنند، قضاوت آنها از رفتار خوب پزشک پیشبینی میکند که آیا از پزشک شکایت خواهد شد. بنابراین این خیلی ربطی به این ندارد که آیا پزشک ناکارآمد است یا نه، بلکه مربوطه به اینکه آیا ما از او خوشمان آمده و اینکه آنها چطور با هم تعامل داشتند؟ حتی از اینهم شدیدتر، آلکس تودورف در دانشگاه پرینستون نشان داده که قضاوت بر اساس چهرهی نامزدهای سیاسی در تنها یک ثانیه میتونه ترکیب ۷۰درصد سنای آمریکا و نتایج رقابت فرمانداری را پیشبینی کند. در تنها یک ثانیه میتونه ترکیب ۷۰درصد سنای آمریکا و نتایج رقابت فرمانداری را پیشبینی کند. و حتی، بگذارید به دنیای دیجیتال سر بزنیم، شکلکهایی که بخوبی در مذاکرات اینترنتی استفاده میشن میتونند منجر بشن که شما برداشت غنیتری از آن گفتگو داشته باشید. ایدهی خوبی نیست که از آنها به خوبی استفاده نکنیم. درسته؟
So when we think of nonverbals, we think of how we judge others, how they judge us and what the outcomes are. We tend to forget, though, the other audience that's influenced by our nonverbals, and that's ourselves. We are also influenced by our nonverbals, our thoughts and our feelings and our physiology.
پس وقتی به رفتارهای غیرکلامی میاندیشیم، داریم به این فکر میکنیم که ما چگونه دیگران را قضاوت میکنیم، آنها چگونه ما را قضاوت میکنند و برآیند این قضاوتها چیست. با این وجود ما معمولا فراموش میکنیم، که دیگر مخاطبِ ما که از رفتارهای غیرکلامی ما تاثیر میپذیرد، و آن خود ماییم. ما هم تحت تاثیر رفتارهای غیرکلامیمان هستیم، اندیشههامون و احساساتمون و فیزیولوژیمون.
So what nonverbals am I talking about? I'm a social psychologist. I study prejudice, and I teach at a competitive business school, so it was inevitable that I would become interested in power dynamics. I became especially interested in nonverbal expressions of power and dominance.
خب، من دارم از کدام رفتارها حرف میزنم؟ من یک روانشناس اجتماعی هستم، من تعصب و پیشداوری را مطالعه میکنم، و من در یک مدرسهی بازرگانی رقابتی تدریس میکنم، پس اجتنابناپذیر بود که من به شناخت اثر عوامل تغییر دهندهی قدرت علاقمند بشم. من به ویژه به روشهای غیرکلامی بیان قدرت و برتری علاقمند شدم. من به ویژه به روشهای غیرکلامی بیان قدرت و برتری علاقمند شدم.
And what are nonverbal expressions of power and dominance? Well, this is what they are. So in the animal kingdom, they are about expanding. So you make yourself big, you stretch out, you take up space, you're basically opening up. It's about opening up. And this is true across the animal kingdom. It's not just limited to primates. And humans do the same thing. (Laughter) So they do this both when they have power sort of chronically, and also when they're feeling powerful in the moment. And this one is especially interesting because it really shows us how universal and old these expressions of power are. This expression, which is known as pride, Jessica Tracy has studied. She shows that people who are born with sight and people who are congenitally blind do this when they win at a physical competition. So when they cross the finish line and they've won, it doesn't matter if they've never seen anyone do it. They do this. So the arms up in the V, the chin is slightly lifted.
و روشهای بیان قدرت و تسلط کدامند؟ خب، آنها عبارتاند از این چیزها. خب، در قلمرو جانوران، این روشها عبارتاند از بزرگتر شدن و بسط دادن. یعنی خودت را بزرگتر میکنی، خودت را کش میدی، فضا را اشغال میکنی، و اساسا داری خودت را گسترش میدی. قضیه گسترده شدنست. این در سراسر قلمرو جانوران صدق میکند، تنها محدود به نخستیسانان نیست. قضیه گسترده شدنست. این در سراسر قلمرو جانوران صدق میکند، تنها محدود به نخستیسانان نیست. و بشر هم همین کار را میکند. (خنده) و هردوی آنها این کار را از دیرباز به هنگام در دست داشتن قدرت انجام میدن، و همچنین وقتی که آنها در لحظه احساس قدرت می:کنند. و این یکی مخصوصا به این خاطر جالبه که واقعا به ما نشان میده این روشهای بیان قدرت تا چه اندازه دیرین و جهانی هستند. این روش بیان، که به عنوان غرور شناخته میشه، توسط جسیکا تریسی مطالعه شد. او نشان داد که انسانهایی که با بینایی زاده شدند و آنهایی که مادرزادی نابینایند، این کار را بههنگام برندهشدن در یک مسابقه انجام میدن. و آنهایی که مادرزادی نابینایند، این کار را بههنگام برندهشدن در یک مسابقه انجام میدن. بنابراین هنگامی که از خط پایان میگذرند و برنده میشن، اهمیتی ندارد که آنها تا حالا ندیدند که کسی این کار را انجام بده. آنها این کار را میکنند. بازوها به شکل عدد هفت در هوا بازمیشه ، و چانه اندکی متمایل رو به بالا.
What do we do when we feel powerless? We do exactly the opposite. We close up. We wrap ourselves up. We make ourselves small. We don't want to bump into the person next to us. So again, both animals and humans do the same thing. And this is what happens when you put together high and low power. So what we tend to do when it comes to power is that we complement the other's nonverbals. So if someone is being really powerful with us, we tend to make ourselves smaller. We don't mirror them. We do the opposite of them.
وقتی که احساس ناتوانی داریم چی؟ دقیقا برعکس. در خود فرومیریم و جمع میشیم. وقتی که احساس ناتوانی داریم چی؟ دقیقا برعکس. در خود فرومیریم و جمع میشیم. ما خودمان را کوچک میکنیم. نمیخوایم به نفر کناریمان برخورد کنیم. بنابراین دوباره، جانوران و بشر هردو کار یکسانی میکنند. و این چیزیست که رخ میده هرگاه شما قدرتمندان را در کنار ناتوانترها میگذارید. بنابراین آنچه گرایش داریم که انجام بدیم اینه که وقتی نوبت به قدرت میرسه ما رفتارهای غیرکلامی دیگران را تکمیل میکنیم. پس اگر کسی با ما حسابی از موضع قدرت رفتار کند، ما گرایش داریم که خودمان را کوچک کنیم. ما از آنها تقلید نمیکنیم. ما برعکس آنها عمل میکنیم.
So I'm watching this behavior in the classroom, and what do I notice? I notice that MBA students really exhibit the full range of power nonverbals. So you have people who are like caricatures of alphas, really coming into the room, they get right into the middle of the room before class even starts, like they really want to occupy space. When they sit down, they're sort of spread out. They raise their hands like this. You have other people who are virtually collapsing when they come in. As soon they come in, you see it. You see it on their faces and their bodies, and they sit in their chair and they make themselves tiny, and they go like this when they raise their hand.
خب، من این رفتار را در کلاس مشاهده کردم، و به چی توجه کردم؟ متوجه شدم که دانشجویان ام بی اِی واقعا طیف کاملی از قدرت غیرکلامی را از خود نشان میدن. یعنی آدمهایی داریم که مانند کاریکاتوری از ستارهها میمانند، وارد کلاس میشن، درست میرن به سمت وسط کلاس حتی پیش از آنکه کلاس شروع بشه، انگار واقعا میخوان فضا را مال خودشون کنند. وقتی میشینن، یه جورایی خودشان را پهن میکنند و لم میدهند. دستاشون را مثل این بلند میکنند. بعضی دیگر وقتی میان تو کلاس کمابیش از حال میرن. تا میان تو، این را میبینی. بعضی دیگر وقتی میان تو کلاس کمابیش از حال میرن. تا میان تو، این را میبینی. میتونی این را در چهرهشان و بدنهاشان ببینی، و آنها میشینن روی صندلیشان و خودشان را کوچک میکنند، و وقتی دستشون را بلند میکنند این جوری میشن.
I notice a couple of things about this. One, you're not going to be surprised. It seems to be related to gender. So women are much more likely to do this kind of thing than men. Women feel chronically less powerful than men, so this is not surprising.
من متوجه یکی - دو چیز در اینباره شدم. یک، مطمئنا خیلی شوکه نمیشید. به نظر میاد این با جنسیت مرتبط باشه. یعنی زنان بسیار بیشتر از مردان به این شیوه عمل میکنند. زنان از دیرباز خود را ضعیفتر از مردان احساس میکردند، پس این عجیب نیست. اما چیز دیگری که متوجهش شدم اینه که
But the other thing I noticed is that it also seemed to be related to the extent to which the students were participating, and how well they were participating. And this is really important in the MBA classroom, because participation counts for half the grade.
به نظر میاد تاحدی به این مربوط باشه که کدامیک از دانشجوها در بحث شرکت میکنند، و با چه کیفیتی شرکت میکنند. و این واقعا در کلاسهای ام بی اِی اهمیت دارد، چون مشارکت، نیمی از نمره به شمار میاد.
So business schools have been struggling with this gender grade gap. You get these equally qualified women and men coming in and then you get these differences in grades, and it seems to be partly attributable to participation. So I started to wonder, you know, okay, so you have these people coming in like this, and they're participating. Is it possible that we could get people to fake it and would it lead them to participate more?
بنابراین یکی از چالشهای مدارس بازرگانی این شکاف جنسیتی نمرهست. شما زنان و مردان را دارید که با شایستگی برابر وارد میشن و سپس این تفاوتها را در نمره آنها شاهد خواهید بود، و به نظر میاد که میشه این را به تا حدی هم به مشارکت نسبت داد. بنابراین به این فکر کردم که، میدانید، بسیار خوب، یعنی شما این آدمها را میبینید که اینطوری وارد میشن، و مشارکت میکنند. آیا ممکنست که بتونیم مردم را واداریم که ادای این را در بیارن و آیا این آنها را به سوی مشارکت بیشتر هدایت میکند؟
So my main collaborator Dana Carney, who's at Berkeley, and I really wanted to know, can you fake it till you make it? Like, can you do this just for a little while and actually experience a behavioral outcome that makes you seem more powerful? So we know that our nonverbals govern how other people think and feel about us. There's a lot of evidence. But our question really was, do our nonverbals govern how we think and feel about ourselves?
خب، مهمترین همکار من دانا کارنِی، که در برکلی کار می:کند، و واقعا میخواستم بدانم، آیا میتونی تا زمانیکه واقعا موفق بشی وانمود به موفقیت کنی؟ یعنی، میتونی این کار را برای مدتی انجام بدی و در واقع یک خروجی غیرکلامی را تجربه کنید که شما را توانمند جلوه بده؟ میدانیم که رفتارغیرکلامی ما تعیین میکند که دیگران چطور دربارهی ما میاندیشند و احساس میکنند. مدارک زیادی وجود دارد. اما پرسش اصلی ما این بود، که آیا رفتارهای غیرکلامی ما بر اندیشه و احساس ما دربارهی خودمان تاثیر میگذارد؟
There's some evidence that they do. So, for example, we smile when we feel happy, but also, when we're forced to smile by holding a pen in our teeth like this, it makes us feel happy. So it goes both ways. When it comes to power, it also goes both ways. So when you feel powerful, you're more likely to do this, but it's also possible that when you pretend to be powerful, you are more likely to actually feel powerful.
مدارکی وجود داره که آنها هم موثرند. بنابراین، برای نمونه، ما وقتی خوشحال هستیم لبخند میزنیم. اما درضمن، وقتی به زور لبخند میزنیم اینجوری با نگهداشتن یک خودکار میان دندانهامون ، این باعث احساس شادی میشه. بنابراین قضیه دوطرفهست. وقتی نوبت به قدرت میرسه، باز هم دوطرفهست. پس وقتی احساس قدرت میکنید، بیشتر در معرض انجام این کار هستید، اما این هم ممکنه که وقتی وانمود میکنید که قدرتمند هستید، بیشتر احتمال داره که واقعا احساس قدرت هم بکنید.
So the second question really was, you know, so we know that our minds change our bodies, but is it also true that our bodies change our minds? And when I say minds, in the case of the powerful, what am I talking about? So I'm talking about thoughts and feelings and the sort of physiological things that make up our thoughts and feelings, and in my case, that's hormones. I look at hormones. So what do the minds of the powerful versus the powerless look like? So powerful people tend to be, not surprisingly, more assertive and more confident, more optimistic. They actually feel they're going to win even at games of chance. They also tend to be able to think more abstractly. So there are a lot of differences. They take more risks. There are a lot of differences between powerful and powerless people. Physiologically, there also are differences on two key hormones: testosterone, which is the dominance hormone, and cortisol, which is the stress hormone.
بنابراین پرسش دوم درواقع اینه که، میدانید، خب ما میدانیم که ذهن ما بدنمان را تغییر میده، اما آیا این هم درسته که بدن ما میتونه ذهنمان را تغییر بده؟ و وقتی میگم ذهن، دربارهی مسئلهی قدرت، دارم از چی حرف میزنم؟ یعنی من دارم از اندیشهها و احساسات حرف میزنم و آن دسته از چیزهای مربوط به فیزیولوژی که اندیشهها و احساسات ما را میسازند، و مورد مطالعاتی من هورمونهاست. من هورمونها را بررسی میکنم. بنابراین یک ذهن توانمند در برابر یک ذهن ناتوان چطور به نظر میاد؟ بنابراین یک ذهن توانمند در برابر یک ذهن ناتوان چطور به نظر میاد؟ خب، تعجبی نداره، که آدمهای توانا معمولا جسورتر و مطمئنتر و خوشبینتر هستند. آنها در واقع باور دارند که قراره حتی در بازیهای شانسی هم برنده باشند. آنها همچنین گرایش دارند که بیشتر انتزاعی فکر کنند. خب پس تفاوتهای زیادی وجود دارد. آنها بیشتر خطر میکنند. تفاوتهای زیادی میان آدمهای قدرتمند و ضعیف وجود دارد. از نظر فیزیولوژیکی، تفاوتهایی هم وجود داره میان دو هورمون کلیدی: تستسترون، که هورمون تسلط و برتریست، و کورتیزول، که هورمون استرس و تنشست.
So what we find is that high-power alpha males in primate hierarchies have high testosterone and low cortisol, and powerful and effective leaders also have high testosterone and low cortisol. So what does that mean? When you think about power, people tended to think only about testosterone, because that was about dominance. But really, power is also about how you react to stress. So do you want the high-power leader that's dominant, high on testosterone, but really stress reactive? Probably not, right? You want the person who's powerful and assertive and dominant, but not very stress reactive, the person who's laid back.
خب آنچه ما یافتهایم اینه که نرهای قویهیکل در سلسله مراتب نخستیسانان سطح بالایی از تسترون و اندکی کورتیزول داشتند، و رهبران تاثیرگذار و قدرتمند هم دارای میزان بالایی از تستسترون و کمی کورتیزول هستند. خب معنی این چیه؟ هنگامی که به قدرت میاندیشید، مردم معمولا تنها دربارهی تسترون فکر میکردند، چون مربوط بود به چیرگی و برتری. اما در واقع، معنای قدرت اینه که شما چطور دربرابر استرس واکنش نشان میدید. خب، آیا شما رهبر قدرتمندی را میپذیرید که برتری داشته باشه، تسترون بالا داشته باشه، اما در برابر تنش انفعالی عمل کند؟ احتمالا نه، درسته؟ شما کسی را میخواید که قدرتمند، جسور و مسلط باشد، اما در برابر تنش منفعل نباشد، کسی که آسان بگیرد.
So we know that in primate hierarchies, if an alpha needs to take over, if an individual needs to take over an alpha role sort of suddenly, within a few days, that individual's testosterone has gone up significantly and his cortisol has dropped significantly. So we have this evidence, both that the body can shape the mind, at least at the facial level, and also that role changes can shape the mind. So what happens, okay, you take a role change, what happens if you do that at a really minimal level, like this tiny manipulation, this tiny intervention? "For two minutes," you say, "I want you to stand like this, and it's going to make you feel more powerful."
خب ما میدونیم در سلسله مراتب نخستیسانان، اگر یک سردسته لازم باشه که مسئولیت را بپذیرد، اگر ناگهان نیاز بشه یکی نقش یک سردسته بپذیرد، لازم باشه که مسئولیت را بپذیرد، اگر ناگهان نیاز بشه یکی نقش یک سردسته بپذیرد، درعرض چندروز، تستسترون آن فرد بهشدت بالا میره و کورتیزول او بهشدت افت میکند. درعرض چندروز، تستسترون آن فرد بهشدت بالا میره و کورتیزول او بهشدت افت میکند. پس مستنداتی داریم، که هم بدن میتونه ذهن را شکل بده، دست کم در سطح ظاهری پس مستنداتی داریم، هم بدن میتونه ذهن را شکل بده، دست کم در سطح ظاهری و هم نقشی که میپذیریم میتونه ذهن را شکل بده. بنابراین چیزی که رخ میده، اینطوریه، شما یک تغییر نقش را میپذیرید، چی رخ میده اگر اینکار را در سطح واقعا کوچکی انجام بدید، مانند این دستکاری کوچولو، این مداخلهی ریزه میزه؟ «برای دو دقیقه»، بگید، «ازتون میخوام اینطوری بایستید، و این باعث میشه که خودتان را قدرتمندتر حس کنید.»
So this is what we did. We decided to bring people into the lab and run a little experiment, and these people adopted, for two minutes, either high-power poses or low-power poses, and I'm just going to show you five of the poses, although they took on only two. So here's one. A couple more. This one has been dubbed the "Wonder Woman" by the media. Here are a couple more. So you can be standing or you can be sitting. And here are the low-power poses. So you're folding up, you're making yourself small. This one is very low-power. When you're touching your neck, you're really protecting yourself.
خب، این کاریست که ما کردیم. ما تصمیم گرفتیم مردم را بیاریم به آزمایشگاه و یک آزمایش راه بندازیم، و این مردم برای دودقیقه، تظاهر به قدرت یا ضعف کردند، من میخوام پنجتا را به شما نشان بدم. برای دودقیقه، تظاهر به قدرت یا ضعف کردند، من میخوام پنجتا را به شما نشان بدم. برای دودقیقه، تظاهر به قدرت یا ضعف کردند، من میخوام پنجتا را به شما نشان بدم. این یکیاشست. دو تا دیگر. این یکی از سوی رسانهها به عنوان «زن شگفتانگیز» شناخته میشه. این یکی از سوی رسانهها به عنوان «زن شگفتانگیز» شناخته میشه. این هم دوتای دیگر. خب میتونید بایستید یا نشسته باشید. و این ژستهای ضعف ماست. خب شما در خودتان فرو برید، خودتان را کوچک میکنید. این یکی خیلی ضعیفست. وقتی گردنتان را لمس میکنید،
So this is what happens. They come in, they spit into a vial, for two minutes, we say, "You need to do this or this." They don't look at pictures of the poses. We don't want to prime them with a concept of power. We want them to be feeling power. So two minutes they do this. We then ask them, "How powerful do you feel?" on a series of items, and then we give them an opportunity to gamble, and then we take another saliva sample. That's it. That's the whole experiment.
شما واقعا دارید از خودتان محافظت میکنید. خب این چیزیست که رخ میده، آنها وارد میشن، آب دهان شان را در یک ظرف کوچک میاندازند، ما به مدت دو دقیقه میگیم: «تو باید این کار را بکنی یا آن کار را انجام بدی.» آنها به تصاویر این ژستها نگاه نمیکنند. ما نمیخوایم مهیاشون کنیم با مفهوم قدرت. ما میخوایم اونا قدرت را احساس کنند، خب؟ آنها دو دقیقه این کار را ادامه میدن. بعد ازشون در زمانهای خاصی میپرسیم: «چقدر خودتان را توانا احساس میکنید؟» بعد بهشون یک فرصت قمار کردن میدیم، و سپس یک نمونهی دیگر آبدهان ازشون میگیریم. همش همینه. این همهی آزمایشست.
So this is what we find. Risk tolerance, which is the gambling, we find that when you are in the high-power pose condition, 86 percent of you will gamble. When you're in the low-power pose condition, only 60 percent, and that's a whopping significant difference.
خب، این چیزیست که ما دریافتیم. تحمل خطر کردن، یعنی همان قمار، آنچه ما دریافتیم اینه که وقتی در شرایط ژست قدرت هستید، ۸۶٪ قمار خواهید کرد. آنچه ما دریافتیم اینه که وقتی در شرایط ژست قدرت هستید، ۸۶٪ قمار خواهید کرد. هنگامی که در موضع یک ژست ضعیف باشید، تنها ۶۰٪، و این نسبتا یک تفاوت فاحشست.
Here's what we find on testosterone. From their baseline when they come in, high-power people experience about a 20-percent increase, and low-power people experience about a 10-percent decrease. So again, two minutes, and you get these changes. Here's what you get on cortisol. High-power people experience about a 25-percent decrease, and the low-power people experience about a 15-percent increase. So two minutes lead to these hormonal changes that configure your brain to basically be either assertive, confident and comfortable, or really stress-reactive, and feeling sort of shut down. And we've all had the feeling, right? So it seems that our nonverbals do govern how we think and feel about ourselves, so it's not just others, but it's also ourselves. Also, our bodies change our minds.
دربارهی تسترون یافتههای ما اینه. نسبت به مقدار مبنا در زمان ورود، افراد قدرتمند ٪۲۰ افزایش را تجربه میکنند، و افراد ضعیف با حدود ۱۰٪ کاهش روبرو میشوند. دوباره، دو دقیقه، و این تغییرات رخ میدن. این هم نتایج مربوط به کورتیزولست. مردم قدرتمند ٪۲۵ کاهش را تجربه میکنند، و افراد ضعیف حدود ۱۵٪ افرایش را تجربه خواهند کرد. بنابراین دو دقیقه منجر به این تغییرات هورمونی میشه که ذهن شما را طوری آرایش میده که یا جسور، مطمئن و آسوده باشید، و یا واقعا در برابر تنش انفعالی باشید، و میدونید، احساسِ یه جور توقف میکنید. و شما همهی این احساسها را داشتید. درسته؟ بنابراین به نظر میاد رفتارهای غیرکلامیمان واقعا تعیین کنندهی چگونگی اندیشیدن و احساس ما دربارهی خودمان هستند، بنابراین فقط موضوع دیگران نیست، بلکه موضوع خود ما هستیم.
But the next question, of course, is, can power posing for a few minutes really change your life in meaningful ways? This is in the lab, it's this little task, it's just a couple of minutes. Where can you actually apply this? Which we cared about, of course. And so we think where you want to use this is evaluative situations, like social threat situations. Where are you being evaluated, either by your friends? For teenagers, it's at the lunchroom table. For some people it's speaking at a school board meeting. It might be giving a pitch or giving a talk like this or doing a job interview. We decided that the one that most people could relate to because most people had been through, was the job interview.
بنابراین، بدنهامون ذهن ما را تغییر میدن. اما پرسش بعدی، مسلما، اینه که آیا ژست قدرت برای چند دقیقه واقعا میتونه زندگی ما را به طرزمعناداری تغییر بده؟ خب این درون یک آزمایشگاهه. یه کار کوچک، میدانید، همش چند دقیقه طول میکشد. کجا میتونید به کار ببندیدش؟ خب البته این برای ما مهم بود. و فکر میکنیم این چیزیست که واقعا اهمیت دارد، منظورم اینه که، جایی که بخواید از این موقعیتهای ارزیابی کننده بهره ببرید مانند یک موقعیت تهدیدکنندهی اجتماعی. جایی که در آن ارزیابی بشید، حتی توسط دوستانتان، مثلا برای نوجوانها سر میز ناهارخوریست. برای بعضیها میتونه صحبت در انجمن اولیا و مربیان باشد. میتونه پرتاب یک توپ برای بعضیها میتونه صحبت در انجمن اولیا و مربیان باشد. میتونه پرتاب یک توپ یا یک سخنرانی مانند این باشد یا انجام یک مصاحبهی کاری. به نظر ما بیشترین چیزی که مردم میتونستن باهاش ارتباط برقرار کنن چون بیشترشان آن را از سر گذراندهاند مصاحبهی کاری بود.
So we published these findings, and the media are all over it, and they say, Okay, so this is what you do when you go in for the job interview, right?
بنابراین ما این یافتهها را منتشر کردیم، و رسانهها روش متمرکز شدند، و گفتند، این کاریست که باید هنگام مصاحبه بکنی، درسته؟ (خنده) روش متمرکز شدند، و گفتند، این کاریست که باید هنگام مصاحبه بکنی، درسته؟ (خنده)
(Laughter)
میدانید، همهی ما وحشتزده شدیم، و گفتیم،
You know, so we were of course horrified, and said, Oh my God, no, that's not what we meant at all. For numerous reasons, no, don't do that. Again, this is not about you talking to other people. It's you talking to yourself. What do you do before you go into a job interview? You do this. You're sitting down. You're looking at your iPhone -- or your Android, not trying to leave anyone out. You're looking at your notes, you're hunching up, making yourself small, when really what you should be doing maybe is this, like, in the bathroom, right? Do that. Find two minutes. So that's what we want to test. Okay? So we bring people into a lab, and they do either high- or low-power poses again, they go through a very stressful job interview. It's five minutes long. They are being recorded. They're being judged also, and the judges are trained to give no nonverbal feedback, so they look like this. Imagine this is the person interviewing you. So for five minutes, nothing, and this is worse than being heckled. People hate this. It's what Marianne LaFrance calls "standing in social quicksand." So this really spikes your cortisol. So this is the job interview we put them through, because we really wanted to see what happened. We then have these coders look at these tapes, four of them. They're blind to the hypothesis. They're blind to the conditions. They have no idea who's been posing in what pose, and they end up looking at these sets of tapes, and they say, "We want to hire these people," all the high-power posers. "We don't want to hire these people. We also evaluate these people much more positively overall." But what's driving it? It's not about the content of the speech. It's about the presence that they're bringing to the speech. Because we rate them on all these variables related to competence, like, how well-structured is the speech? How good is it? What are their qualifications? No effect on those things. This is what's affected. These kinds of things. People are bringing their true selves, basically. They're bringing themselves. They bring their ideas, but as themselves, with no, you know, residue over them. So this is what's driving the effect, or mediating the effect.
وای خدای من، نه، نه، نه، منظور ما این نبود. به هزاران دلیل نه، نه، نه، این کار را نکنید. باز میگم، این مربوط به صحبت کردن شما با دیگران نیست. این مربوطه به مکالمهی شما با خودتان. کاری که باید بکنید پیش از اینکه به یک مصاحبهی کاری برید. این کاریست که میکنید. خب؟ شما نشستید. دارید با آیفونتان و - یا اندرویدتان کار میکنید، سعی نمیکنید کسی را از قلم بندازید. دارید، خب، شما دارید یادداشتهاتون را بررسی میکنید، قوز میکنید و سعی میکنید که کوچک به نظر برسید، درحالی که درواقع کاری که باید بکنید اینه، انگار که در حمام هستید، نه؟ این کار را بکنید. دو دقیقه وقت بگذارید. پس این چیزیست که ما میخوایم آزمایش کنیم. باشه؟ ما آدمها را به آزمایشگاه میاریم، و آنها دوباره ژست قدرتمندانه یا ضعیف میگیرند، آنها یک مصاحبهی بسیار پرتنش کاری را از سر میگذرانند. مدتش پنج دقیقهست. و تمامش ضبط میشه. آنها مورد داوری هم قرار میگیرند، و داوران آموزش دیدهاند که هیچ بازخورد غیرکلامی نداشته باشند، بنابراین شبیه به همچین چیزی هستند. انگار، تصور کنید این کسیست که داره با شما مصاحبه می:کند. یعنی به مدت پنج دقیقه، هیچی، و این حتی از سوالپیچ شدن هم بدتره. مردم از اینحالت متنفرند. این چیزیست که ماریان لافرانس بهش میگه «ایستادن در باتلاق شنی اجتماعی.» بنابراین باعث میشه که میزان کورتیزول شما اوج بگیره. بنابراین این مصاحبهای بود که آنها را وادار کردیم تجربهاش کنند، چون ما واقعا میخواستیم آنچه که رخ داد را ببینیم. سپس ما از این رمزگشاها خواستیم که چهار تا از نوارها را ببینند. آنها چیزی از این فرضیه را نمیدانستند. آنها شرایط را نمیدانستند. آنها اصلا نمیتونستن بفهمند که چه کسی چه ژستی را گرفته بوده، و نتیجهی بررسی بعد از دیدن چندتا از نوارها این بود، آنها گفتند: «ما اینها را استخدام میکنیم،» - همشون از دستهی که ژست قدرتمندانه -«ما اینها را استخدام نمیکنیم. همچنین ارزیابی ما از این افراد بسیار مثبتست.» اما این داوریها از کجا ناشی میشه؟ ربطی به محتوای صحبتها نداره. بلکه مربوطه به شیوهی ارایهی آن سخنرانیها. درضمن، چون آنها را از نظر همهی متغیرهای مربوط به کارایی، رتبهبندی میکنیم، مانند کیفیت ساختارِ درضمن، چون آنها را از نظر همهی متغیرهای مربوط به کارایی، رتبهبندی میکنیم، مانند کیفیت ساختارِ ارایهشان، کیفیت متن ارایه، و همچنین مهارتهایی که داشتند، این ارزیابی به هیچوجه تحت تاثیر اینها نبود. این چیزیست که تاثیر پذیرفت. اینجور چیزها. آدمها خودِ واقعیشان را به میدان میارن، آنها خودشان را به همراه دارند. آنها ایدههاشون را مطرح میکنند، اما به عنوان خودشان، بدون هیچ، میدانید، بدون هیچ ناخالصی. پس این چیزیست که تاثیر را پیش میراند، یا آن را انتقال میده.
So when I tell people about this, that our bodies change our minds and our minds can change our behavior, and our behavior can change our outcomes, they say to me, "It feels fake." Right? So I said, fake it till you make it. It's not me. I don't want to get there and then still feel like a fraud. I don't want to feel like an impostor. I don't want to get there only to feel like I'm not supposed to be here. And that really resonated with me, because I want to tell you a little story about being an impostor and feeling like I'm not supposed to be here.
یعنی وقتی من با مردم دراینباره حرف میزنم، که بدنهای ما میتونه ذهنمان را تغییر بده و ذهنهامان رفتار ما را عوض کنه، و رفتارمان میتونه بازدهی ما را تغییر بده، آنها به من میگن، «نمیدونم - به نظر غیرواقعی میاد.» درسته؟ من در پاسخ میگم، تا وقتی به نتیجه برسید اداش را در بیارید. من نمیخوام به هدف برسید و هنوز احساس کنید که دارید کلاهبرداری میکنید. نمیخوام احساس کنید که یک شیاد هستید. نمیخوام وقتی به جایی که میخواید رسیدید حس کنید که به اینجا تعلق ندارید. و این واقعا چیزی را به یاد من میاره. چون میخوام براتون داستان کوتاهی تعریف کنم دربارهی شیادی و احساس اینکه به جایی که هستم تعلق ندارم.
When I was 19, I was in a really bad car accident. I was thrown out of a car, rolled several times. I was thrown from the car. And I woke up in a head injury rehab ward, and I had been withdrawn from college, and I learned that my IQ had dropped by two standard deviations, which was very traumatic. I knew my IQ because I had identified with being smart, and I had been called gifted as a child. So I'm taken out of college, I keep trying to go back. They say, "You're not going to finish college. Just, you know, there are other things for you to do, but that's not going to work out for you."
وقتی ۱۹ سالم بود، تصادف خیلی بدی کردم. از ماشین پرت شدم بیرون، و چندتا غلت زدم. از ماشین بیرون پرت شدم. و وقتی در بخش توانبخشی صدمات مغزی بههوش آمدم، و دانشگاه را ول کردم، از ماشین بیرون پرت شدم. و وقتی در بخش توانبخشی صدمات مغزی بههوش آمدم، و دانشگاه را ول کردم، و دریافتم که آی.کیوی من با دو انحراف معیار کاهش پیدا کرده، که آسیب بسیار شدید بود. من میزان آی.کیوام را میدانستم چون همیشه به عنوان یک دختر باهوش شناخته میشدم، و به عنوان یک بچه بااستعداد بودم. خب من از دانشگاه بیرون آمده بودم، و شروع کردم به تلاش برای برگشتن به آن. بهم میگفتند: «تو دانشگاه را به پایان نخواهی رساند، میدونی، چیزهای دیگری برای تو هست که بتونی انجام بدی، اما دانشگاه برای تو سودی ندارد.»
So I really struggled with this, and I have to say, having your identity taken from you, your core identity, and for me it was being smart, having that taken from you, there's nothing that leaves you feeling more powerless than that. So I felt entirely powerless. I worked and worked, and I got lucky, and worked, and got lucky, and worked.
من بسیار با این موضوع جنگیدم، و باید بگم، اینکه هویت شما را ازتون بگیرند، جوهر وجودتان را، و برای من این هویت باهوش بودن بود، اینکه این را ازتون بگیرند، هیچی به این اندازه نمیتونه به شما احساس ناتوانی بده. بنابراین من کاملا خودم را ناتوان حس میکردم. تلاش کردم و تلاش کردم و تلاش کردم، و خوششانس بودم، و کار کردم، و شانس آوردم، و تلاش کردم. درنهایت از دانشگاه فارغالتحصیل شدم.
Eventually I graduated from college. It took me four years longer than my peers, and I convinced someone, my angel advisor, Susan Fiske, to take me on, and so I ended up at Princeton, and I was like, I am not supposed to be here. I am an impostor. And the night before my first-year talk, and the first-year talk at Princeton is a 20-minute talk to 20 people. That's it. I was so afraid of being found out the next day that I called her and said, "I'm quitting." She was like, "You are not quitting, because I took a gamble on you, and you're staying. You're going to stay, and this is what you're going to do. You are going to fake it. You're going to do every talk that you ever get asked to do. You're just going to do it and do it and do it, even if you're terrified and just paralyzed and having an out-of-body experience, until you have this moment where you say, 'Oh my gosh, I'm doing it. Like, I have become this. I am actually doing this.'" So that's what I did. Five years in grad school, a few years, you know, I'm at Northwestern, I moved to Harvard, I'm at Harvard, I'm not really thinking about it anymore, but for a long time I had been thinking, "Not supposed to be here."
برای من چهار سال بیشتر از همسن و سالهام طول کشید، و تونستم به یکی بقبولانم، به مشاورم که مثل فرشته بود، سوزان فیسکه، که وساطت من را بکند، بنابراین سر از پرینستون درآوردم، و من انگار، نباید آنجا باشم. من یک شیاد هستم. و شب پیش از سخنرانی سال اولم، و سخنرانی سال اول در پرینستون یک سخنرانی بیست دقیقهای است در برابر بیست نفر. همش همین. من خیلی میترسیدم که روز بعد مچم را بگیرند برای همین بهش زنگ زدم و گفتم، «من میخوام دانشگاه را رها کنم.» بهم گفت: «تو چیزی را ول نمیکنی، چون من به خاطر تو یک قمار را پذیرفتم، و تو میمانی. تو قراره بمانی، و این کاریست که قراره انجام بدی. قراره وانمود کنی. قراره از این به بعد هر سخنرانیای که ازت خواسته میشه را انجام بدی. فقط میری و انجامش میدی و انجامش میدی و انجامش میدی، حتی اگر وحشتزده باشی و فلج بشی و از ترس قالب تهی کنی، انجامش میدی تا برسی به این لحظه که بگی: «وای خدا، دارم انجامش میدم. انگار، به این تبدیل شدم. واقعا دارم انجامش میدم.» خب این کاری بود که کردم. پنج سال تو دانشگاه، چندسالی، میدانید، من در نورثوسترن هستم، بعد به هاروارد رفتم، من در هاروارد هستم، من واقعا دیگر بهش فکر نمی:کنم، اما برای مدت طولانی این ذهنم را مشغول کرده بود، «من نباید اینجا باشم. قرار نبوده که من اینجا باشم.»
So at the end of my first year at Harvard, a student who had not talked in class the entire semester, who I had said, "Look, you've gotta participate or else you're going to fail," came into my office. I really didn't know her at all. She came in totally defeated, and she said, "I'm not supposed to be here." And that was the moment for me. Because two things happened. One was that I realized, oh my gosh, I don't feel like that anymore. I don't feel that anymore, but she does, and I get that feeling. And the second was, she is supposed to be here! Like, she can fake it, she can become it.
خب در پایان سال اول تدریسم در هاروارد، یک دانشجو داشتم که در کل ترم در کلاس حرف نزده بود، کسی که بهش گفتم: «ببین، باید مشارکت کنی، وگرنه این درس را میافتی،» آمد به دفتر من. من اصلا نشناختمش. و بهم گفت، واقعا شکست خورده آمد تو، و بهم گفت، «من به اینجا تعلق ندارم.» و این لحظهی تکان دهندهای برای من بود. چون دو چیز اتفاق افتاد. یکی این بود که تشخیص دادم، وای خدای من، من دیگر چنین احساسی ندارم. میدانید. من دیگر این را احساس نمیکنم، اما او چرا، و من حس او را درک میکردم. و دومیاش این بود که، او به اینجا تعلق دارد! آخه، او میتونه ادای تعلق داشتن را در بیاره، و میتونه به این تبدیل بشه.
So I was like, "Yes, you are! You are supposed to be here! And tomorrow you're going to fake it, you're going to make yourself powerful, and, you know --
پس من گفتم: «چرا، هستی! تو به اینجا متعلق هستی! و فردا به این وانمود میکنی، تو قراره خودت را قدرتمند جلوه بدی، و میدونی،
(Applause)
تو قراره -» (تشویق) (تشویق)
And you're going to go into the classroom, and you are going to give the best comment ever." You know? And she gave the best comment ever, and people turned around and were like, oh my God, I didn't even notice her sitting there. (Laughter)
«و تو قراره فردا بری توی کلاس، و قراره بهترین اظهار نظری که تا حالا وجود داشته را ارایه بدی.» میدانید؟ و او بهترین نظر ممکن را ارایه کرد، و مردم به سوی او برگشتند اینطور که، آه خدای من، من تا حالا حتی متوجه نشده بودم که او اینجا نشسته، میدانید؟ (خنده)
She comes back to me months later, and I realized that she had not just faked it till she made it, she had actually faked it till she became it. So she had changed. And so I want to say to you, don't fake it till you make it. Fake it till you become it. Do it enough until you actually become it and internalize.
ماهها بعد او به دفتر من برگشت، و متوجه شدم نه تنها او به این وانمود کرده بود تا موفق شده بود، بلکه در واقع آنقدر در این نقش فرو رفته بود که بهش تبدیل شده بود. یعنی او عوض شده بود. و بنابراین من میخوام بهتون بگم، اداش را در نیارید تا زمانی که موفق بشید. وانمود کنید تا زمانی که همان بشید. میدانید؟ این چیزی نیست که - به اندازهی کافی انجامش بدید تا زمانی که واقعا تبدیل بشید به آن و براتون درونی بشه.
The last thing I'm going to leave you with is this. Tiny tweaks can lead to big changes. So, this is two minutes. Two minutes, two minutes, two minutes. Before you go into the next stressful evaluative situation, for two minutes, try doing this, in the elevator, in a bathroom stall, at your desk behind closed doors. That's what you want to do. Configure your brain to cope the best in that situation. Get your testosterone up. Get your cortisol down. Don't leave that situation feeling like, oh, I didn't show them who I am. Leave that situation feeling like, I really feel like I got to say who I am and show who I am.
آخرین چیزی که قراره نزد شما به جا بگذارم اینه. دستکاریهای کوچک میتونه به تغییرات بزرگ منجر بشه. خب همش دو دقیقهست. دو دقیقه، دو دقیقه، دو دقیقه. پیش از اینکه قدم به موقعیت بعدی که قراره شما را ارزیابی کند بگذارید، برای دو دقیقه، این را امتحان کنید، در آسانسور، در اتاقک دستشویی، پشت میزتان در اتاق در بسته. این کاریست که میخواید انجام بدید. مغزتان را شکل بدبد تا بهترین هماوردی را در این موقعیت ارایه بده. تستسترونتان را بالا ببرید. کورتیزولتان را کاهش بدید. آن موقعیت را ترک نکنید در حالی که احساس میکنید، وای، من بهشون نشان ندادم که کی هستم. آن را در حالی ترک کنید انگار، وای، واقعا احساس میکنم تونستم بگم که کی هستم و نشانشان دادم که واقعا کی هستم.
So I want to ask you first, you know, both to try power posing, and also I want to ask you to share the science, because this is simple. I don't have ego involved in this. (Laughter) Give it away. Share it with people, because the people who can use it the most are the ones with no resources and no technology and no status and no power. Give it to them because they can do it in private. They need their bodies, privacy and two minutes, and it can significantly change the outcomes of their life.
خب میخوام اول ازتون درخواست کنم، میدانید، هم ادای ژست قدرت به خودتان بگیرید، و هم اینکه میخوام درخواست کنم که این را سهیم بشید، چون این سادهست من این غرور را ندارم که کاری با این داشته باشم. (خنده) ببخشیدش. با مردم در میانش بگذارید، چون آدمهایی که میتونن بهترین بهره را از این ببرن کسانی هستند که دسترسی به هیچ منبع و فنآوری ندارند و هیچ جایگاه و قدرتی ندارند. این را بهشان بدید چون میتونن در خلوت این کار را انجام بدن. آنها بدنشان را لازم دارند، یک خلوت میخوان و دو دقیقه وقت، و این به طور چشمگیری میتونه برآیند زندگی آنها را تغییر بده.
Thank you.
سپاسگزارم. (تشویق)
(Applause)
(تشویق)