I want you to imagine two couples in the middle of 1979 on the exact same day, at the exact same moment, each conceiving a baby, OK? So two couples each conceiving one baby. Now I don't want you to spend too much time imagining the conception, because if you do, you're not going to listen to me, so just imagine that for a moment. And in this scenario, I want to imagine that, in one case, the sperm is carrying a Y chromosome, meeting that X chromosome of the egg. And in the other case, the sperm is carrying an X chromosome, meeting the X chromosome of the egg. Both are viable; both take off. We'll come back to these people later.
من از شما میخوام که دو تا زوج رو تصور کنید در میانه سال 1979 دقیقا در یک روز، دقیقا در یک لحظه، هر یک بچه ای تولید می کنند، خوب! پس هر کدوم از اون دو زوج، یک بچه تولید می کنند. حالا البته نمی خوام که خیلی وقت صرف تصور کردن این فرآیند باردار شدن کنید، چون اگه همه وقت رو صرف تصور کردن این فرآیند کنید، دیگه به من گوش نمی کنید. پس اون رو فقط برای یک لحظه تصور کنید. و در این صحنه آرایی، می خوام که تصور کنید، در یک مورد، اسپرمی که حامل کروموزوم Y هست، کروموزوم X تخمک رو ملاقات می کنه. و در مورد دیگر، اسپرمی که حامل کروموزوم X هست، کروموزوم X تخمک رو ملاقات می کنه. هر دو زنده می مونند و موفق به لقاح می شوند. ما بعدا به این دو زوج باز خواهیم گشت.
So I wear two hats in most of what I do. As the one hat, I do history of anatomy. I'm a historian by training, and what I study in that case is the way that people have dealt with anatomy -- meaning human bodies, animal bodies -- how they dealt with bodily fluids, concepts of bodies; how have they thought about bodies. The other hat that I've worn in my work is as an activist, as a patient advocate -- or, as I sometimes say, as an impatient advocate -- for people who are patients of doctors. In that case, what I've worked with is people who have body types that challenge social norms. So some of what I've worked on, for example, is people who are conjoined twins -- two people within one body. Some of what I've worked on is people who have dwarfism -- so people who are much shorter than typical. And a lot of what I've worked on is people who have atypical sex -- so people who don't have the standard male or the standard female body types. And as a general term, we can use the term "intersex" for this.
در بیشتر کار هایی که انجام میدم من دو مسئولیت دارم مسئولیت اول ، من به تاریخ آناتومی می پردازم من یک مورخ آموزشی هستم، و آنچه که در این مورد مطالعه می کنم، روشی است که مردم با آناتومی سر و کار پیدا می کنند یعنی بدن انسان ها، بدن حیوانات اینکه آنها چگونه با مایعات بدن، مفاهیم بدن سر و کار دارند اینکه آنها در مورد بدن چگونه فکر می کنند. مسئولیت دیگه ای که در کارم دارم به عنوان یک فعال است، به عنوان یک حامی بیمار یا چنانکه گه گاه می گویم، به عنوان یک حامی بی تاب و بی آرام برای انسان هایی که بیمار پزشکان هستند. در این مورد، آنچه که من باهاش کار می کنم آدم هایی هستند که بدن هایی دارند که استاندارد های جامعه رو به چالش می کشند. پس بعضی از مواردی که من روی آنها کار می کنم، برای مثال، دو قلو های به هم چسبیده هستند، و اونهایی که دو انسان هستند در یک بدن. بعضی از مواردی که من روی آنها کار می کنم، آدم هایی هستند که کوتولگی دارند آدم هایی که خیلی کوتاه تر از حد معمول هستند. و خیلی از مواردی که من روی آنها کار کرده ام آدم هایی هستند که جنسیت غیر معمول دارند در واقع انسان هایی که بدن استاندارد مردانه یا بدن استاندارد زنانه ندارند. و به عنوان یک عبارت کلی، می توانیم واژه دو جنسیتی رو برای اون به کار ببریم.
Intersex comes in a lot of different forms. I'll just give you a few examples of the types of ways you can have sex that isn't standard for male or female. So in one instance, you can have somebody who has an XY chromosomal basis, and that SRY gene on the Y chromosome tells the proto-gonads, which we all have in the fetal life, to become testes. So in the fetal life, those testes are pumping out testosterone. But because this individual lacks receptors to hear that testosterone, the body doesn't react to the testosterone. And this is a syndrome called androgen insensitivity syndrome. So lots of levels of testosterone, but no reaction to it. As a consequence, the body develops more along the female typical path. When the child is born, she looks like a girl. She is a girl, she is raised as a girl. And it's often not until she hits puberty and she's growing and developing breasts, but she's not getting her period, that somebody figures out something's up here. And they do some tests and figure out that, instead of having ovaries inside and a uterus, she has testes inside, and she has a Y chromosome.
دو جنسیتی بودن در شکل های بسیار مختلفی ظاهر می شود. من فقط چند تا مثال برای شما میارم از انواع راه هایی که یه نفر میتونه جنسیتی باشه که مرد یا زن استاندارد نباشه. به عنوان یک مثال، شما می تونید فردی رو تصور کنید که پایه کروموزومی XY داره، و ژن SRY روی کروموزوم Y به غده های اولیه جنسی - که همه انسان ها در دوران جنینی دارند - میگه که، به بیضه تبدیل بشوند. و در اون دوران جنینی، بیضه ها هورمون تستوسترون از خودشون ترشح می کنند. اما به دلیل نقص در گیرنده های اون شخص برای دریافت تستوسترون، بدن به اون هورمون واکنش نشون نمیده. و این یک سندرمه (علائم بیماری) که سندرم حساس نبودن به آندروژن نامیده می شه. مقادیر زیادی تستوسترون، اما بدون واکنشی از طرف بدن به آن. در نتیجه، اون بدن رشد پیدا می کنه بیشتر در راستای شکل زنانه. وقتی اون بچه به دنیا میاد، به صورت دختر به نظر میرسه. اون دختره. به صورت دختر بزرگ میشه. و این موضوع اغلب برقراره تا قبل از اینکه او به بلوغ برسه و سینه هاش در بیاد و رشد کنه، اما این فرد حالت قاعدگی پیدا نمی کنه، که در اینجا شخص متوجه میشه که مساله ای وجود داره. و آنها یه سری آزمایشات انجام میدن و متوجه میشن که به جای داشتن تخمدان و رحم، در واقع بیضه در درون خود دارد، و دارای کروموزوم Y هست.
Now what's important to understand is you may think of this person as really being male, but they're really not. Females, like males, have in our bodies something called the adrenal glands. They're in the back of our body. And the adrenal glands make androgens, which are a masculinizing hormone. Most females like me -- I believe myself to be a typical female -- I don't actually know my chromosomal make-up, but I think I'm probably typical -- most females like me are actually androgen-sensitive. We're making androgen, and we're responding to androgens. The consequence is that somebody like me has actually had a brain exposed to more androgens than the woman born with testes who has androgen insensitivity syndrome. So sex is really complicated -- it's not just that intersex people are in the middle of all the sex spectrum -- in some ways, they can be all over the place.
حال اونچه که فهمیدنش مهمه اینه که شاید در مورد این فرد فکر کنید که واقعا مرد باشه، اما واقعا این طور نیست. ما زن ها، همانند مرد ها، در بدنمون غده هایی داریم که غده های آدرنال نامیده می شوند. اونها در پشت بدن ما هستند. و اون غده های آدرنال، آندروژن تولید می کنند، که هورمون مردانه کننده هستند. بیشتر زن ها همچون خود من - من معتقدم که یک زن عادی ام - من دقیقا ترکیب کروموزومی خودم رو نمی دونم اما فکر می کنم که احتمالا یک زن عادی ام بیشتر زن ها همچون خود من حساس به آندروژن هستند. ما آندروژن تولید می کنیم و به آندروژن پاسخ می دهیم. نتیجه اینه که کسی مثل من مغزی داشته است که در معرض آندروژن بیشتری بوده است تا زنی که به همراه بیضه به دنیا آمده است و به حساس نبودن به آندروژن مبتلاست. پس جنسیت واقعا پیچیده است؛ و این طور نیست که افراد دو جنسیتی در وسط طیف جنسیت قرار داشته باشند-- از برخی جهات ، اینها می تونند در هر جایی از این طیف قرار داشته باشند. یه مثال دیگه:
Another example: a few years ago I got a call from a man who was 19 years old, who was born a boy, raised a boy, had a girlfriend, had sex with his girlfriend, had a life as a guy, and had just found out that he had ovaries and a uterus inside. What he had was an extreme form of a condition called congenital adrenal hyperplasia. He had XX chromosomes, and in the womb, his adrenal glands were in such high gear that it created, essentially, a masculine hormonal environment. And as a consequence, his genitals were masculinized, his brain was subject to the more typical masculine component of hormones. And he was born looking like a boy -- nobody suspected anything. And it was only when he had reached the age of 19 that he began to have enough medical problems from menstruating internally, that doctors figured out that, in fact, he was female, internally.
چند سال پیش تلفنی از یه مرد 19 ساله داشتم، که پسر به دنیا اومده بود، پسر بزرگ شده بود، دوست دختر داشته، با دوست دخترش رابطه جنسی داشته، زندگی ای مثل یک پسر داشته و یه دفعه متوجه شده بود که در بدنش تخم دان و رحم داره. اونچه که او بهش مبتلا بود شکل شدیدی بود از حالتی که هیپرپلازی مادرزادی آدرنال نامیده میشه. او کروموزوم های XX داشته، و در رحم اش، غدد آدرنالش چنان فعال بوده اند که رحم او یک محیط هورمونی مردانه ایجاد کرده بود. و در نتیجه دستگاه تناسلی او مردانه شده بود، مغز او در معرض بیش از مقدار عادی از هورمون های مردانه بوده است. و او مثل یک پسر به دنیا اومده بود - هیچ کس به چیزی مشکوک نشده بود. تا وقتی که به سن 19 سالگی رسیده بود در نتیجه حالت قاعدگی درونی اش، به مشکلات پزشکی زیادی پیدا کرده بود. که پزشک ها متوجه شده بودند که در واقع او از درون یک زنه.
OK, so just one more quick example of a way you can have intersex. Some people who have XX chromosomes develop what are called ovotestis, which is when you have ovarian tissue with testicular tissue wrapped around it. And we're not exactly sure why that happens.
خوب، فقط یه مثال کوتاه دیگه از اینکه یک نفر میتونه دو جنسیتی باشه. بعضی آدم هایی که کروموزوم XX دارند چیزی به نام عضو تناسلی خنثی در اونها رشد پیدا می کنه، و وقتی اتفاق می افته که کسی بافت تخمدانی داشته باشه که به وسیله بافت بیضه پوشیده شده باشه. و ما دقیقا مطمین نیستیم که چرا این اتفاق می افته.
So sex can come in lots of different varieties. The reason that children with these kinds of bodies -- whether it's dwarfism, or it's conjoined twinning, or it's an intersex type -- are often "normalized" by surgeons is not because it actually leaves them better off in terms of physical health. In many cases, people are actually perfectly healthy. The reason they're often subject to various kinds of surgeries is because they threaten our social categories. Our system has been based typically on the idea that a particular kind of anatomy comes with a particular identity. So we have the concept that what it means to be a woman is to have a female identity; what it means to be a black person is, allegedly, to have an African anatomy in terms of your history. And so we have this terribly simplistic idea. And when we're faced with a body that actually presents us something quite different, it startles us in terms of those categorizations.
پس جنسیت در انواع بسیار متفاوتی می تونه ظاهر بشه. دلیل اینکه کودکانی با این گونه از بدن ها خواه کوتولگی باشه، یا دوقلویی به هم چسبیده، یا نوعی از دو جنسگی اغلب به وسیله جراح ها به شکل طبیعی در میان به این دلیل نیست که واقعا اونا رو در شرایط بهتری قرار میده از نظر سلامت بدنی. در بسیاری از موارد، افراد دارای سلامتی کامل بدنی هستند. دلیل اینکه اونا اغلب تحت انواع مختلفی از جراحی قرار می گیرند اینه که اونها دسته بندی های اجتماعی ما رو تهدید می کنند. یا اینکه سیستم بر اساس این ایده پایه گذاری شده که نوع مشخصی از آناتومی با یک هویت مشخص در ارتباطه. پس ما این مفهوم رو داریم که اونچه که معنی زن بودنه اینه که هویت زنانه داشته باشی؛ اونچه که معنی سیاه پوست بودنه، اون طور که گفته میشه اینه که بر اساس تاریخ ات ، آناتومی آفریقایی داشته باشی. و ما به شکل بسیار بدی این دیدگاه ساده گرایانه رو داریم. و وقتی ما با بدنی مواجه می شیم که واقعا چیز متفاوتی رو به نمایش میذاره، این موضوع در قالب اون دسته بندی ما رو وحشت زده می کنه
So we have a lot of very romantic ideas in our culture about individualism. And our nation's really founded on a very romantic concept of individualism. You can imagine how startling then it is when you have children who are born who are two people inside of one body. Where I ran into the most heat from this most recently was last year when South African runner, Caster Semenya, had her sex called into question at the International Games in Berlin. I had a lot of journalists calling me, asking me, "Which is the test they're going to run that will tell us whether or not Caster Semenya is male or female?" And I had to explain to the journalists there isn't such a test.
ما در فرهنگمون دیدگاه های بسیار رمنتیکی درباره فردیت داریم. و دیدگاه مردم ما روی مفهوم بسیار رمانتیکی از فردیت شکل گرفته است. خوب حالا می تونید تصور کنید که چه اندازه تکان دهنده است وقتی فرزندانی داشته باشید که به صورتی به دنیا میان که دو فرد در یک بدن هستند. اخیرا جایی که من با داغ ترین این موضوعات مواجه شدم سال پیش بود که کستر سمنیا، دونده آفریقای جنوبی، جنسیت خودش رو در جواب سوالی در مسابقات بین المللی برلین مطرح کرده بود. روزنامه نگاران بسیاری با من تماس می گرفتن و می پرسیدن، اون آزمایش چیه که باید انجام بشه که به ما بگه کستر سمنیا مرده یه زنه؟ و من می بایست به اون روزنامه نگاران توضیح می دادم که همچین آزمایشی وجود نداره.
In fact, we now know that sex is complicated enough that we have to admit: Nature doesn't draw the line for us between male and female, or between male and intersex and female and intersex; we actually draw that line on nature. So what we have is a sort of situation where the farther our science goes, the more we have to admit to ourselves that these categories that we thought of as stable anatomical categories, that mapped very simply to stable identity categories are a lot more fuzzy than we thought. And it's not just in terms of sex. It's also in terms of race, which turns out to be vastly more complicated than our terminology has allowed.
در واقع، حالا ما می دونیم که که جنسیت به اندازه کافی پیچیده هست که ما باید بپذیریم که طبیعت خطی بین مردانگی و زنانگی ترسیم نمی کنه، یا بین مردانگی و دو جنسیتی بودن و زنانگی و دو جنسیتی بودن؛ در واقع ما این خط رو در طبیعت ترسیم می کنیم. پس اونچه که ما داریم دسته ای از حالت هاست که هر چه علم ما جلو تر میره، ما باید بیشتر اینرو به خودمون بقبولونیم که این دسته بندی هایی که ما به عنوان دسته بندی های آناتومیکی پایداری در موردشون فکر می کنیم که خیلی ساده ترسیم شده اند تا دسته بندی های هویتی رو پایدار نگه دارند خیلی بیشتر از اونچه ما فکر می کردیم، نا معلوم هستند. و این فقط در مورد جنسیت نیست. بلکه در مورد نژاد هم هست، و به طور بسیار وسیعی پیچیده تر از اونه که واژه شناسی ما اجازه میده.
As we look, we get into all sorts of uncomfortable areas. We look, for example, about the fact that we share at least 95 percent of our DNA with chimpanzees. What are we to make of the fact that we differ from them only, really, by a few nucleotides? And as we get farther and farther with our science, we get more and more into a discomforted zone, where we have to acknowledge that the simplistic categories we've had are probably overly simplistic.
هر چه نگاه می کنیم، وارد ناحیه های نه چندان راحتی می شیم. مثلا ما به این واقعیت نگاه می کنیم که 95 درصد DNA ما مشترک است با شامپانزه ها. نظر ما در مورد این واقعیت چیه که ما فقط از طریق تعداد اندکی نوکلیوتید ها از اونها متمایز می شیم؟ و هر چه ما با علممون جلو و جلو تر می ریم، بیشتر و بیشتر وارد این ناحیه نه چندان راحت می شیم که باید اعتراف کنیم که دسته بندی ساده گرایانه ای که داشته ایم بیش از حد ساده انگارانه بوده است.
So we're seeing this in all sorts of places in human life. One of the places we're seeing it, for example, in our culture, in the United States today, is battles over the beginning of life and the end of life. We have difficult conversations about at what point we decide a body becomes a human, such that it has a different right than a fetal life. We have very difficult conversations nowadays -- probably not out in the open as much as within medicine -- about the question of when somebody's dead. In the past, our ancestors never had to struggle so much with this question of when somebody was dead. At most, they'd stick a feather on somebody's nose, and if it twitched, they didn't bury them yet. If it stopped twitching, you bury them. But today, we have a situation where we want to take vital organs out of beings and give them to other beings. And as a consequence, we have to struggle with this really difficult question about who's dead, and this leads us to a really difficult situation where we don't have such simple categories as we've had before.
خوب ما این مساله رو می بینیم در همه جای زندگی انسان. برای مثال، یکی از جاهایی که این رو می بینیم در فرهنگ امروز خودمون، در ایالات متحده امروز دعوا هایی بر سر آغاز و پایان زندگی وجود دارد. ما بحث های سختی داریم درباره اینکه تصمیم بگیریم که در چه مرحله ای جنین به یک انسان تبدیل می شود، به برای اینکه حقوق متفاوتی نسبت به یک جنین وجود دارد. امروزه ما بحث های بسیار سختی داریم - احتمالا نه در فضای آزاد به اندازه فضای پزشکی - در مورد این سوال که چه وقت یک فرد مرده است. در گذشته، نیاکان ما بر سر این سوال که چه وقت یک فرد مرده است ، نمی بایست خیلی تقلا می کردند. در بیشتر مواقع اونها پری به زیر دماغ فرد می چسبوندند، و اگر اون منقبض شد، اونها اون رو دفن نمی کردند. اگر اون حالت منقبض شدن قطع شد، اونها اون رو دفن می کردند. اما امروز، ما وضعیتی داریم که می خواهیم اعضای حیاتی رو از بدن فردی بیرون بیاریم و اونها رو به فرد دیگه ای بدیم. و در نتیجه ما درگیر تقلا با این سوال واقعا مشکل هستیم که چه کسی مرده است. و این مساله ما رو به یک وضعیت واقعا مشکل رهنمون می کنه که اون دسته بندی های ساده ای رو که قبلا داشتیم، دیگه نداشته باشیم.
Now you might think that all this breaking-down of categories would make somebody like me really happy. I'm a political progressive, I defend people with unusual bodies, but I have to admit to you that it makes me nervous. Understanding that these categories are really much more unstable than we thought makes me tense. It makes me tense from the point of view of thinking about democracy. So in order to tell you about that tension, I have to first admit to you a huge fan of the Founding Fathers. I know they were racists, I know they were sexist, but they were great. I mean, they were so brave and so bold and so radical in what they did, that I find myself watching that cheesy musical "1776" every few years, and it's not because of the music, which is totally forgettable. It's because of what happened in 1776 with the Founding Fathers.
حالا شاید فکر کنید که شکستن همه این دسته بندی ها شخصی مثل من رو واقعا خوشحال خواهد کرد. من یک پیشرو سیاسی هستم، من از انسان هایی با بدن های غیرمعمول دفاع می کنم، اما باید برای شما اقرار کنم که این من رو عصبی می کنه. فهم اینکه این دسته بندی ها واقعا بسیار ناپایدار تر از اونی هستند که ما فکر می کنیم، من رو نگران می کنه. و این من رو عصبی می کنه از نقطه نظر فکر کردن در مورد دموکراسی. پس برای اینکه درباره این تنش به شما بگم، باید اول اقرار کنم که یکی از هواداران پر و پا قرص پدران موسس (دولت و حقوق شهروندی ایالات متحده)هستم. من می دونم که اونها نژاد پرست بودند، من می دونم که اونها قایل به برتری جنسیتی بودند، اما اونها آدمای بزرگی بودند. منظورم اینه که اونها چنان شجاع و جسور و چنان رادیکال در آنچه انجام دادند بودند که من خودم هر چند سال یکبار به تماشای اون قطعه قشنگ موسیقی "1776" می شینم، نه به خاطر اون موسیقی که اون کاملا فراموش شدنیه. به خاطر اونچه که در سال 1776 توسط پدران موسس اتفاق افتاد.
The Founding Fathers were, for my point of view, the original anatomical activists, and this is why. What they rejected was an anatomical concept and replaced it with another one that was radical and beautiful and held us for 200 years. So as you all recall, what our Founding Fathers were rejecting was a concept of monarchy, and the monarchy was basically based on a very simplistic concept of anatomy. The monarchs of the old world didn't have a concept of DNA, but they did have a concept of birthright. They had a concept of blue blood. They had the idea that the people who would be in political power should be in political power because of the blood being passed down from grandfather to father to son and so forth. The Founding Fathers rejected that idea, and they replaced it with a new anatomical concept, and that concept was "all men are created equal." They leveled that playing field and decided the anatomy that mattered was the commonality of anatomy, not the difference in anatomy, and that was a really radical thing to do.
از نقطه نظر من، پدران موسس فعالان اصلی آناتومی بودند، به این خاطر که اونچه که اونها رد کردند یک مفهوم آناتومیکی بود و اون رو با یک مفهوم دیگه جایگزین کردند که رادیکال و زیبا بود و 200 سال هست که ما رو نگه داشته. همچنان که همه شما به خاطر می آورید، اونچه که پدران موسس اون رو رد کردند، مفهوم پادشاهی بود. و مفهوم پادشاهی اساسا استوار بود روی مفهوم بسیار ساده گرایانه ای از آناتومی. پادشاهان جهان قدیم مفهومی از DNA نداشتند، اما مفهومی از حق تولد داشتند. اونها مفهومی از اشراف زادگی داشتند. اونها این دیدگاه رو داشتند که کسانی در قدرت سیاسی خواهند بود که می باید در قدرت سیاسی باشند به خاطر خونی که منتقل شده است از پدر بزرگ به پدر، از او به پسر و همین طور. پدران موسس این ایده رو رد کردند، و با مفهوم آناتومیکی جدیدی جایگزین کردند، و اون مفهوم این بود که همه انسان ها برابر به وجود می آیند. اونها زمین بازی رو هموار کردند و تصمیم بر این گرفتند که اون آناتومی ای که مورد بحثه اشتراک در آناتومی باشه، نه تفاوت در آناتومی. و این واقعا یک عمل رادیکال بود.
Now they were doing it in part because they were part of an Enlightenment system where two things were growing up together. And that was democracy growing up, but it was also science growing up at the same time. And it's really clear, if you look at the history of the Founding Fathers, a lot of them were very interested in science, and they were interested in the concept of a naturalistic world. They were moving away from supernatural explanations, and they were rejecting things like a supernatural concept of power, where it transmitted because of a very vague concept of birthright.
اونها این کار رو به صورت جزیی انجام می دادند چون اونها جزیی از سیستم روشنگری ای بودند که در اون دو چیز با هم رشد می کرد. که یکی دموکراسی بود که رشد می کرد، و همچنین علم بود که همزمان با آن رشد می کرد. و اگر به تاریخ پدران موسس نگاه کنید، این خیلی واضحه که خیلی از اونها بسیار به علم علاقه مند بوده اند، و اونها به مفهومی طبیعت گرایانه از جهان علاقه مند بودند. اونها از توضیحات فرا طبیعی پرهیز می کردند، و اونها چیزی هایی رو مثل مفهوم فرا طبیعی از قدرت را رد می کردند، زیرا از مفهوم خیلی مبهمی از حق تولد اون منتقل شده بود.
They were moving towards a naturalistic concept. And if you look, for example, in the Declaration of Independence, they talk about nature and nature's God. They don't talk about God and God's nature. They're talking about the power of nature to tell us who we are. So as part of that, they were coming to us with a concept that was about anatomical commonality. And in doing so, they were really setting up in a beautiful way the Civil Rights Movement of the future. They didn't think of it that way, but they did it for us, and it was great.
اونها به سمت یک مفهوم طبیعت گرایانه حرکت می کردند. و اگر نگاه کنید برای مثال در بیان استقلال، اونها از طبیعت و خدای طبیعت حرف می زنند. اونها از خدا و طبیعت خدا حرف نمی زنند. اونها از قدرت طبیعت حرف می زدند تا به ما بگویند کی هستیم. به عنوان قسمتی از اون، اونها با مفهومی به سوی ما آمدند که درباره اشتراک آناتومیکی بود. و در چنین اقدامی، اونها واقعا راه بسیار زیبایی رو برای جنبش حقوق شهروندی آینده ترسیم کردند. اونها در مورد این مساله به این صورت فکر نمی کردند، ولی اون رو برای ما انجام دادند، و این واقعا کار بزرگی بود.
So what happened years afterwards? What happened was women, for example, who wanted the right to vote, took the Founding Fathers' concept of anatomical commonality being more important than anatomical difference and said, "The fact that we have a uterus and ovaries is not significant enough in terms of a difference to mean that we shouldn't have the right to vote, the right to full citizenship, the right to own property, etc." And women successfully argued that. Next came the successful Civil Rights Movement, where we found people like Sojourner Truth talking about, "Ain't I a woman?" We find men on the marching lines of the Civil Rights Movement saying, "I am a man." Again, people of color appealing to a commonality of anatomy over a difference of anatomy, again, successfully. We see the same thing with the disability rights movement.
خوب چند سال بعد چه اتفاقی افتاد؟ اونچه اتفاق افتاد زن هایی بودند که برای مثال، حق رای شونو خواستند، اون مفهوم رو از پدران موسس گرفتند که اشتراک آناتومیکی مهم تر باشه از اختلافات آناتومیکی و گفتند، "این واقعیت که ما دارای رحم و تخمدان هستیم به اندازه ای مهم نیست که به تفاوت تعبیر بشه و به این معنی باشه که ما نباید حق رای دادن داشته باشیم، و حق کامل شهروندی، و حق مالکیت شخصی و غیره و غیره." و زنان به خوبی در مورد این مساله استدلال کردند. بعد از اون جنبش حقوق شهروندی اومد، که ما آدم هایی رو مثل سوجورنر تروث یافتیم که می گفتند، "آیا من یک زن نیستم؟" ما مردان رو می یابیم که در خطوط راهپیمایی جنبش حقوق شهروندی می گویند، "من یک مرد ام." و باز هم، انسان های رنگین پوست تقاضای اشتراک در آناتومی رو دارند در مقابل تفاوت در آناتومی، و باز هم موفقیت آمیز. ما همین موضوع رو در مورد جنبش حقوق ناتوانان می بینیم.
The problem is, of course, that, as we begin to look at all that commonality, we have to begin to question why we maintain certain divisions. Mind you, I want to maintain some divisions, anatomically, in our culture. For example, I don't want to give a fish the same rights as a human. I don't want to say we give up entirely on anatomy. I don't want to say a five-year-old should be allowed to consent to sex or consent to marry. So there are some anatomical divisions that make sense to me and that I think we should retain. But the challenge is trying to figure out which ones they are and why do we retain them, and do they have meaning.
البته مشکل این است، که وقتی ما به همه اون اشتراکات نگاه می کنیم، باید از خودمون بپرسیم که چرا تقسیمات مشخصی رو همچنان نگه می داریم. الان به شما تذکر میدم که من میخوام بعضی تقسیمات رو نگه دارم، بعضی تقسیمات رو در فرهنگمون، از نقطه نظر آناتومیکی. مثلا من نمی خوام به یک ماهی حقوق یک انسان رو بدم. نمی خوام بگم که ما کلا آناتومی رو کنار بذاریم. نمی خوام بگم که به 5 ساله ها باید اجازه رابطه جنسی یا اجازه ازدواج داده بشه. پس بعضی تقسیمات آناتومیکی وجود دارد که من اونها رو می فهمم و فکر می کنم که باید اونها رو نگه داریم. اما چالش مساله، تلاش برای فهمیدن اینه که اون تقسیمات کدوم ها هستند و اینکه چرا اونها رو نگه می داریم واینکه آیا اونها معنی ای دارند.
So let's go back to those two beings conceived at the beginning of this talk. We have two beings, both conceived in the middle of 1979 on the exact same day. Let's imagine one of them, Mary, is born three months prematurely, so she's born on June 1, 1980. Henry, by contrast, is born at term, so he's born on March 1, 1980. Simply by virtue of the fact that Mary was born prematurely three months, she comes into all sorts of rights three months earlier than Henry does -- the right to consent to sex, the right to vote, the right to drink. Henry has to wait for all of that, not because he's actually any different in age, biologically, except in terms of when he was born.
خوب بیاید برگردیم به اون دو فرد که در ابتدای این بحث تولید شدند. پس ما دو موجود داریم که هر دو تولید شدند در میانه سال 1979، دقیقا در یک روز بیایید یکی از اونها، ماری رو تصور کنیم که سه ماه زودتر به دنیا می آد، پس اون دختر در اول ژوین 1980 به دنیا می آد. در مقابل، هنری در زمان درست به دنیا می آد، پس اون پسر در اول مارس 1980 به دنیا می آد. به سادگی در نتیجه این واقعیت که ماری سه ماه زودتر به دنیا اومد، او به تمامی حقوق اش می رسه سه ماه زودتر از هنری حق برقراری رابطه جنسی، حق رای دادن، حق نوشیدن. اما هنری باید برای همه اون حقوق صبر کنه، نه به خاطر اینکه از نظر زیست شناختی تفاوتی در سن داره، جز بر حسب اینکه چه زمانی به دنیا آمده است.
We find other kinds of weirdness in terms of what their rights are. Henry, by virtue of being assumed to be male -- although I haven't told you that he's the XY one -- by virtue of being assumed to be male is now liable to be drafted, which Mary does not need to worry about. Mary, meanwhile, cannot in all the states have the same right that Henry has in all the states, namely, the right to marry. Henry can marry, in every state, a woman, but Mary can only marry today in a few states, a woman.
ما انواع دیگه ای از عجیب و غریب بودن رو در حقوق اونها می بینیم. هنری اگر یک مرد فرض بشه البته من نگفتم که او کروموزوم XY داره با این فرض که او مرد باشه محتمله که به خدمت سربازی فراخونده بشه، در حالی که ماری نباید در این مورد نگران باشه. در حالی که ماری، نمی تونه در همه ایالت ها همون حقوقی رو که هنری در همه ایالت ها داره داشته باشه، یعنی حق ازدواج رو. هنری در هر ایالتی می تونه با یک زن ازدواج کنه، اما ماری اکنون فقط می تونه در چند تا ایالت با یک زن ازدواج کنه.
So we have these anatomical categories that persist, that are in many ways problematic and questionable. And the question to me becomes: What do we do, as our science gets to be so good in looking at anatomy, that we reach the point where we have to admit that a democracy that's been based on anatomy might start falling apart? I don't want to give up the science, but at the same time, it feels sometimes like the science is coming out from under us. So where do we go? It seems like what happens in our culture is a sort of pragmatic attitude: "We have to draw the line somewhere, so we will draw the line somewhere." But a lot of people get stuck in a very strange position.
پس ما این دسته بندی های آناتومیکی رو داریم که اصرار می کنن که از بسیاری جهات مساله دار و سوال برانگیزند. و سوالی که برای من مطرحه اینه که: ما باید چی کار کنیم، همچنان که علم ما داره اینچنین خوب میشه در نگاه به آناتومی، که ما به نقطه ای می رسیم که باید اقرار کنیم که دموکراسی ای که بر پایه آناتومی استوار شده ممکنه شروع به از هم گسستن کنه؟ من نمی خوام علم رو کنار بذارم، اما بعضی وقت ها این طور احساس میشه که این علم داره از ما بیرون می زنه. خوب ما به کجا میریم؟ به نظر میرسه اونچه که داره در فرهنگ ما اتفاق می افته یک نوعی از نگرش عمل گرایانه هست: "خوب ما یک جایی باید اون خط رو ترسیم کنیم، پس ما اون خط رو ترسیم خواهیم کرد." اما بسیاری از مردم به موقعیت خیلی بیگانه ای چسبیدن.
So for example, Texas has at one point decided that what it means to marry a man is to mean that you don't have a Y chromosome, and what it means to marry a woman means you have a Y chromosome. In practice they don't test people for their chromosomes. But this is also very bizarre, because of the story I told you at the beginning about androgen insensitivity syndrome.
برای مثال، ایالت تگزاس در یک مورد تصمیمی گرفت و اون این بود که ازدواج کردن با یک مرد به این معنیه که تو کروموزوم Y نداری، و ازدواج کردن با یک زن به این معنیه که تو کروموزوم Y داری. ولی در عمل اونها واقعا مردم رو برای نوع کروموزومشون آزمایش نمی کنند. اما این خودش هم خیلی عجیب غریبه، به خاطر همون داستانی که در ابتدا بهتون گفتم درباره سندروم حساس نبودن به آندروژن.
If we look at one of the Founding Fathers of modern democracy, Dr. Martin Luther King, he offers us something of a solution in his "I have a dream" speech. He says we should judge people "based not on the color of their skin, but on the content of their character," moving beyond anatomy. And I want to say, "Yeah, that sounds like a really good idea." But in practice, how do you do it? How do you judge people based on the content of character? I also want to point out that I'm not sure that is how we should distribute rights in terms of humans, because, I have to admit, that there are some golden retrievers I know that are probably more deserving of social services than some humans I know. I also want to say there are probably also some yellow Labradors that I know that are more capable of informed, intelligent, mature decisions about sexual relations than some 40-year-olds that I know.
اگر ما به یکی از اون پدران موسس دموکراسی مدرن نگاه کنیم، دکتر مارتین لوتر کینگ، او در سخنرانی "من یک رویا دارم" اش پاسخی رو به ما پیشنهاد کرد. او میگه که ما باید در مورد مردم قضاوت کنیم "نه بر اساس رنگ پوستشون، بلکه بر اساس محتوای شخصیت شون"، که فراتر از آناتومی شون میره. و من می خوام بگم، "آره این واقعا یک ایده خوبه." اما در عمل چگونه می خوای اون رو انجام بدی؟ چگونه می خوای در مورد مردم بر اساس شخصیت شون قضاوت کنی؟ من البته می خوام اشاره کنم که من در مورد یک چیز مطمین نیستم. در مورد اینکه چگونه ما باید حقوق رو در بین انسان ها تقسیم کنیم، به خاطر اینکه من باید اقرار کنم که بعضی از سگ های گلدن رتریورز هستند که معتقدم احتمالا بیشتر شایسته امکانات اجتماعی هستند نسبت به بعضی انسان ها که من می شناسم. همچنین می خوام بگم که احتمالا بعضی سگ های یلو لابرادور هم هستند که من می دونم ظرفیت بیشتری در مورد تصمیم گیری با اطلاع، هوشمندانه و رشد یافته درباره روابط جنسی دارند تا بعضی آدم های 40 ساله ای که می شناسم.
So how do we operationalize the question of content of character? It turns out to be really difficult. And part of me also wonders, what if content of character turns out to be something that's scannable in the future -- able to be seen with an fMRI? Do we really want to go there? I'm not sure where we go.
خوب ما چگونه سوال محتوای شخصیت را شناسایی می کنیم ؟ به نظر می رسه که واقعا دشوار باشه. و این تا حدی من رو متعجب می کنه، چه اتفاقی می افته اگر محتوای شخصیت چیزی باشه که در آینده قابل اسکن کردن باشه قابل مشاهده با دستگاه fMRI ( عملکرد مغز)؟ آیا ما واقعا می خواهیم به اونجا بریم؟ من مطمین نیستم که ما به کجا می ریم.
What I do know is that it seems to be really important to think about the idea of the United States being in the lead of thinking about this issue of democracy. We've done a really good job struggling with democracy, and I think we would do a good job in the future. We don't have a situation that Iran has, for example, where a man who's sexually attracted to other men is liable to be murdered, unless he's willing to submit to a sex change, in which case he's allowed to live.
اونچه که من می دونم اینه که واقعا فکر کردن در مورد این ایده ایالات متحده که جلودار تفکر درباره مساله دموکراسی باشه ، مهمه. ما واقعا کار خوبی رو که تقلا برای دموکراسی بود انجام داده ایم، و من فکر می کنم کار خوبی در آینده انجام خواهیم داد. برای مثال ،ما اون موقعیتی رو که ایران داره را نداریم، در جایی که اگر مردی از نظر جنسی به دیگر مردان جذب بشه سزاوار مرگه باشه، مگر اینکه راضی به تغییر جنسیت بشه، در این صورت اجازه حیات داره.
We don't have that kind of situation. I'm glad to say we don't have the kind of situation with -- a surgeon I talked to a few years ago who had brought over a set of conjoined twins in order to separate them, partly to make a name for himself. But when I was on the phone with him, asking why he'll do this surgery -- this was a very high-risk surgery -- his answer was that, in this other nation, these children were going to be treated very badly, and so he had to do this. My response to him was, "Well, have you considered political asylum instead of a separation surgery?" The United States has offered tremendous possibility for allowing people to be the way they are, without having them have to be changed for the sake of the state. So I think we have to be in the lead.
ما اون چنین وضعیتی نداریم. من خوشحالم که بگم ما چنین وضعیتی نداریم چند سال پیش من با جراحی صحبت کردم که موردی از دو قلو های به هم چسبیده رو انتخاب کرده بود تا اونها رو از هم جدا کنه و تا حدی از اون برای خودش نامی دست و پا کنه. اما وقتی من با اون پای تلفن بودم، در پرسش از اینکه چرا قصد داری این عمل رو انجام بدی - این جراحی خیلی پر خطر بود - جوابش این بود که در اون کشور با این بچه ها در آینده خیلی بد رفتار خواهد شد و بنابراین او باید این عمل رو انجام بده. پاسخ من به او این بود که "خوب، آیا تو مصونیت سیاسی رو به جای عمل جراحی در نظر گرفته ای؟" ایالات متحده امکانات وسیعی رو فراهم آورده برای اجازه دادن به افراد برای بودن به اون شکلی که هستند، بدون اینکه بخواهد، اونها برای رضایت ایالتی که در اون هستند، مجبور به تغییر بشوند. به همین خاطر من فکر می کنم که ما باید جلودار باشیم.
Well, just to close, I want to suggest to you that I've been talking a lot about the Fathers. And I want to think about the possibilities of what democracy might look like, or might have looked like, if we had more involved the mothers. And I want to say something a little bit radical for a feminist, and that is that I think that there may be different kinds of insights that can come from different kinds of anatomies, particularly when we have people thinking in groups. For years, because I've been interested in intersex, I've also been interested in sex-difference research. And one of the things that I've been interested in is looking at the differences between males and females in terms of the way they think and operate in the world. And what we know from cross-cultural studies is that females, on average -- not everyone, but on average -- are more inclined to be very attentive to complex social relations and to taking care of people who are, basically, vulnerable within the group. And so if we think about that, we have an interesting situation in hands.
خوب برای اینکه به بحث خاتمه بدم، پیشنهادی دارم من خیلی در مورد اون پدران صحبت کردم می خوام در مورد احتمالاتی فکر کنم که دموکراسی چگونه به نظر می آید یا ممکن است به نظر بیاید، اگر ما مادران رو بیشتر درگیر کنیم. و می خوام به عنوان یک فمنیست یه کم بیشتر رادیکال صحبت کنم، و اون اینه که من فکر می کنم ممکن است انواع متفاوتی از بینش ها وجود داشته باشند که می تونند از انواع متفاوتی از آناتومی ها ناشی بشوند، مشخصا وقتی که ما مردمی رو داریم که گروهی فکر می کنند. الان سال هاست چون من به مساله دو جنسیتی علاقه مندم، همچنین به تحقیقات در زمینه تفاوت جنسی هم علاقه مند شده ام. و یکی از چیز هایی که من واقعا به اون علاقه مند شده ام نگاه کردن به تفاوت بین مردان و زنان هست برحسب روشی که اونها فکر می کنند و در جهان عمل می کنند. و اونچه که ما از مطالعات چند فرهنگی می دونیم اینه که زن ها به طور میانگین - نه هر کدوم از اونها بلکه به طور میانگین - بیشتر متمایل و مشتاق اند به روابط اجتماعی پیچیده و مراقبت کردن از آدم هایی که اساسا در یک گروه، آسیب پذیرند. و اگر ما در اون مورد فکر کنیم، ما یک موقعیت جالب توجه در دست داریم.
Years ago, when I was in graduate school, one of my graduate advisors who knew I was interested in feminism -- I considered myself a feminist, as I still do, asked a really strange question. He said, "Tell me what's feminine about feminism." And I thought, "Well, that's the dumbest question I've ever heard. Feminism is all about undoing stereotypes about gender, so there's nothing feminine about feminism." But the more I thought about his question, the more I thought there might be something feminine about feminism. That is to say, there might be something, on average, different about female brains from male brains that makes us more attentive to deeply complex social relationships, and more attentive to taking care of the vulnerable.
چند سال پیش، وقتی من در دوره تحصیلات تکمیلی بودم، یکی از مشاورانم که می دونست من علاقه مند به فمنیسم هستم - خودم رو یک فمنیست می دونستم، همچنان که الان هم می دونم - یک سوال عجیب غریب ازم پرسید. او گفت، "به من بگو چه چیز زنانه ای در فمنیسم وجود داره." و من فکر کردم، "خوب این احمقانه ترین سوالیه که من تا حالا شنیدم." فمنیسم همه اش در مورد انجام ندادن کلیشه ها در مورد یک جنس هست، پس چیز زنانه ای در مورد فمنیسم وجود نداره." اما هر چه من بیشتر در مورد سوال او فکر کردم، بیشتر به این فکر رسیدم که ممکنه یک چیز های زنانه ای در مورد فمنیسم وجود داشته باشه. اونچه که باید گفت اینه که به طور میانگین ممکنه چیز های متفاوتی درباره مغز زنان با مغز مردان وجود داشته باشه که ما رو مشتاق می کنه عمیقا به روابط اجتماعی پیچیده و بیشتر متمایل به مراقبت از افراد آسیب پذیر.
So whereas the Fathers were extremely attentive to figuring out how to protect individuals from the state, it's possible that if we injected more mothers into this concept, what we would have is more of a concept of not just how to protect, but how to care for each other. And maybe that's where we need to go in the future, when we take democracy beyond anatomy, is to think less about the individual body in terms of the identity, and think more about those relationships. So that as we the people try to create a more perfect union, we're thinking about what we do for each other.
خوب در حالی که پدران شدیدا تمایل داشتند که بفهمند چگونه از افراد یک جامعه محافظت کنند، این امکان وجود داره که اگر ما مادران بیشتری رو وارد کنیم به این مفهوم، آنچه که ما از این مفهوم خواهیم داشت نه فقط محافظت از افراده، بلکه مراقبت از اونها نیز خواهد بود. و شاید این اون چیزیه که ما در آینده احتیاج داریم، وقتی ما دموکراسی رو فراتر از آناتومی می بریم به این معنی که کمتر در مورد اشخاص فکر کنیم، بر حسب هویت شون، و بیشتر در مورد روابطشون فکر کنیم. پس اونچنان که ما مردمی هستیم که سعی داریم یک جامعه کامل تری رو ایجاد کنیم، داریم در این مورد فکر می کنیم که برای یکدیگر چه کار کنیم.
Thank you.
متشکرم.
(Applause)
(تشویق)