Sheryl Shade: Hi, Aimee. Aimee Mullins: Hi.
چریل (Cheryl): ایمی و من فکر کردیم -- سلام، ایمی. ایمی مالینز: سلام
SS: Aimee and I thought we'd just talk a little bit, and I wanted her to tell all of you what makes her a distinctive athlete.
چریل: ایمی و من فکر کردیم چند کلمه صحبت کنیم. و من ازش خواستم که به همه شما توضیح بده که چه چیزی اون رو تبدیل به یک ورزشکار متمایز کرده.
AM: Well, for those of you who have seen the picture in the little bio -- it might have given it away -- I'm a double amputee, and I was born without fibulas in both legs. I was amputated at age one, and I've been running like hell ever since, all over the place.
ایمی: خب، کسایی از شما که اون عکس رو در اون زندگینامۀ مختصر دیدید، احتمالاً براتون روشن شده. من از ناحیه دو پا مقطوع العضو هستم و بدون استخوان کوچک ساق در هر دو پا متولد شدم. در یک سالگی پاهای من رو قطع کردند، و از اون موقع تا حالا فقط می دَوم، همه جا.
SS: Well, why don't you tell them how you got to Georgetown -- why don't we start there? Why don't we start there?
چریل: خب، چرا بهشون نمیگی که چطور به [دانشگاه] جرج تاون (Georgetown) رفتی؟ چرا از اونجا شروع نکنیم؟
AM: I'm a senior in Georgetown in the Foreign Service program. I won a full academic scholarship out of high school. They pick three students out of the nation every year to get involved in international affairs, and so I won a full ride to Georgetown and I've been there for four years. Love it.
ایمی: من در دانشگاه جرج تاون، دانشجوی سال آخر رشتۀ امور خارجه هستم. من در دوران دبیرستان برنده یک کمک هزینه کامل برای تحصیل در دانشگاه شدم. اونها هر سال سه دانش آموز را از کل کشور را انتخاب میکنند تا مشغول به تحصیل در مسائل بین الملل بشوند، و اینطور شد که من راهیِ دانشگاه جرج تاون شدم و سالهاست که اونجا هستم. دوستش دارم.
SS: When Aimee got there, she decided that she's, kind of, curious about track and field, so she decided to call someone and start asking about it. So, why don't you tell that story?
چریل: وقتی ایمی اونجا رسید، احساس کرد انگار میخواد بیشتر در مورد دو و میدانی بدونه، برای همین تصمیم گرفت که به یکی زنگ بزنه و در مورد این رشته ازش سوال بپرسه. پس، چرا اون داستان رو تعریف نمیکنی؟
AM: Yeah. Well, I guess I've always been involved in sports. I played softball for five years growing up. I skied competitively throughout high school, and I got a little restless in college because I wasn't doing anything for about a year or two sports-wise. And I'd never competed on a disabled level, you know -- I'd always competed against other able-bodied athletes. That's all I'd ever known. In fact, I'd never even met another amputee until I was 17. And I heard that they do these track meets with all disabled runners, and I figured, "Oh, I don't know about this, but before I judge it, let me go see what it's all about." So, I booked myself a flight to Boston in '95, 19 years old and definitely the dark horse candidate at this race. I'd never done it before. I went out on a gravel track a couple of weeks before this meet to see how far I could run, and about 50 meters was enough for me, panting and heaving. And I had these legs that were made of a wood and plastic compound, attached with Velcro straps -- big, thick, five-ply wool socks on -- you know, not the most comfortable things, but all I'd ever known.
ایمی: آره. خب، من فکر میکنم همیشه دنبال ورزش بودم. من پنج سال سافت بال (softball) بازی میکردم و با این بازی بزرگ شدم. در دوران دبیرستان در مسابقات اسکی شرکت می کردم، و در کالج قدری عصبی و بی قرار بودم چون تقریباً یکی دو سال می شد که من هیچ ورزشی نمیکردم. و من هیچ وقت در سطح معلولین مسابقه نداده بودم، می دونید. همیشه با ورزشکارهای سالم مسابقه داده بودم. و تا اون موقع فقط همین رو می دونستم. حقیفتش، من تا سن هفده سالگی هیچ مقطوع العضو دیگه ای رو ندیده بودم. و من خبر دار شدم که، می دونید، اونها این مسابقات دو میدانی رو با دونده های معلول برگزار می کنند، و من با خودم گفتم، اوه، من در این مورد چیزی نمی دونم، ولی قبل از این که قضاوتی بکنم، بگذار بروم و ببینم چطوره. پس، برای خودم یک بلیط هواپیما به بوستون (Boston) گرفتم، سال 95 وقتی که 19 سال داشتم، و خب معلومه، در این مسابقه، هیچ کس من رو نمیشناخت. من هیچ وقت این کار رو قبلاً نکرده بودم. من دو هفته قبل از این مسابقه در یک جاده شنی دویدم که ببینم چقدر می تونم بدوم، و 50 متر برام کافی بود تا به نفس نفس بیفتم. و اون موقع جنس پاهایی که داشتم از ترکیب چوب و پلاستیک بود، که با تسمه های وِلکرو (Velcro) به هم وصل میشدند -- و جوراب پشمیِ 5 لایه کلفت بزرگ هم پوشیده بودم -- می دونید، چیز چندان راحتی نبود، تنها چیزی بود که تا اون موقع می دونستم.
And I'm up there in Boston against people wearing legs made of all things -- carbon graphite and, you know, shock absorbers in them and all sorts of things -- and they're all looking at me like, OK, we know who's not going to win this race. And, I mean, I went up there expecting -- I don't know what I was expecting -- but, you know, when I saw a man who was missing an entire leg go up to the high jump, hop on one leg to the high jump and clear it at six feet, two inches ... Dan O'Brien jumped 5'11" in '96 in Atlanta, I mean, if it just gives you a comparison of -- these are truly accomplished athletes, without qualifying that word "athlete." And so I decided to give this a shot: heart pounding, I ran my first race and I beat the national record-holder by three hundredths of a second, and became the new national record-holder on my first try out.
و در بوستون در مقابل کسایی ایستادم که پاهایی از جنس های مختلف، کربن گرافیت و، میدونید، پاهایی که ضربه گیر داشتند و خیلی چیزها، و اونها طوری به من نگاه می کردند که، آره، ما می دونیم کی در این مسابقه قرار نیست ببره، می دونید. و، می خوام بگم، من تا اونجا و از خودم انتظار داشتم -- نمی دونم چه انتظاری داشتم -- ولی، می دونید، وقتی دیدم که مردی که یکی از پاهاش رو کاملاً از دست داده بود برای پرش ارتفاع میره، لی لی کنان برای پرش ارتفاع میره و 6 فوت و 2 اینچ رو بدون نقص میپره ... دَن اُبراین (Dan O'Brien) در سال 96 در آتلانتا (Atlanta) پنج فوت و یازده اینچ پرید، منظورم اینه که اگه یک مقایسه ای بکنید -- اینها کسایی هستند که، می دونید، واقعاً ورزشکارهای خبره ای هستند با اینکه شرایط یک ورزشکار عادی رو ندارند. و بنابراین تصمیم گرفتم که یک امتحانی بکنم، می دونید، قلبم از هیجان می تپید، من اولین مسابقۀ خودم رو دویدم، و رکورد ملی رو شکستم به فاصله 3 صدم ثانیه و در اولین سعی خودم رکورد دار ملی شدم.
And, you know, people said, "Aimee, you know, you've got speed -- you've got natural speed -- but you don't have any skill or finesse going down that track. You were all over the place. We all saw how hard you were working." And so I decided to call the track coach at Georgetown. And I thank god I didn't know just how huge this man is in the track and field world. He's coached five Olympians, and the man's office is lined from floor to ceiling with All America certificates of all these athletes he's coached. He's just a rather intimidating figure. And I called him up and said, "Listen, I ran one race and I won ..."
و، می دونید، مردم می گفتند که، "ایمی، میدونی، تو سرعت داری -- تو یک سرعت ذاتی داری -- ولی هیچ مهارت و ظرافتی تو دویدن نداری. این طرف و اون طرف می دوی. "همۀ ما دیدیم که چقدر سعی می کردی." و من تصمیم گرفتم که به مربی دو میدانی در دانشگاه جرج تاون تلفن بزنم. و خدا رو شکر که نمی دونستم این مرد چقدر در دنیای دو میدانی قوی و پرسابقه است. اون تا حالا مربی 5 ورزشکار المپیک بوده و، می دونید، در دفترش از سقف تا کف زمین هر گواهینامه ورزشی آمریکا پیدا میشه، می دونید، و عکسهای همه ورزشکارهایی که مربی آنها بوده، و نسبتاً آدم ترسناکیه. و من بهش زنگ زدم و گفتم: " گوش کن، من یک مسابقه رو دویدم و برنده شدم و ...
(Laughter)
(خنده)
"I want to see if I can, you know -- I need to just see if I can sit in on some of your practices, see what drills you do and whatever." That's all I wanted -- just two practices. "Can I just sit in and see what you do?" And he said, "Well, we should meet first, before we decide anything." You know, he's thinking, "What am I getting myself into?" So, I met the man, walked in his office, and saw these posters and magazine covers of people he has coached. And we got to talking, and it turned out to be a great partnership because he'd never coached a disabled athlete, so therefore he had no preconceived notions of what I was or wasn't capable of, and I'd never been coached before. So this was like, "Here we go -- let's start on this trip."
میخوام بدونم که آیا می تونید، میدونید -- فقط میخواستم ببینم که آیا میتونم در بعضی از جلسات تمرینی شما بشینم، که ببینم چه تمرینهایی انجام میدهید و از این حرفها." این تمام چیزی بود که میخواستم -- فقط دو تا جلسه تمرین. میتونم فقط بشینم و ببینم که چه کار میکنید؟ و او گفت: " خب، قبل از هر تصمیمی، اول باید همدیگر رو ببینیم." می دونید، اون داشت فکر میکرد که داره خودش رو درگیر چه کاری میکنه؟" پس، من اون مرد رو دیدم، وارد دفترش شدم، و اون پوسترها و جلد مجله ها را که نشان میداد چه افرادی رو مربی گری کرده، دیدم. و نشستیم و صحبت کردیم، و مشخص شد که اتفاقاً میتونیم همکاری خیلی خوبی داشته باشیم چون اون هیچوقت مربی گری یک ورزشکار معلول رو نکرده بود، و برای همین هیچ دید قبلی نسبت به این نداشت که من چه کاری می توانم انجام بدهم و چه کاری را نمی توانم، و من هم که اصلاً شاگرد کسی نشده بودم، و این شد که گفتیم شروع کنیم -- این سفر رو شروع کنیم.
So he started giving me four days a week of his lunch break, his free time, and I would come up to the track and train with him. So that's how I met Frank. That was fall of '95. But then, by the time that winter was rolling around, he said, "You know, you're good enough. You can run on our women's track team here." And I said, "No, come on." And he said, "No, no, really. You can. You can run with our women's track team." In the spring of 1996, with my goal of making the U.S. Paralympic team that May coming up full speed, I joined the women's track team. And no disabled person had ever done that -- run at a collegiate level. So I don't know, it started to become an interesting mix.
و بعد او 4 روز در هفته از وقت ناهارش رو به من اختصاص داد، از وقت آزاد خودش، و من می آمدم در میدان و باهاش تمرین می کردم. و این داستان دیدار من با فرانک (Frank) بود. ولی اون موقع پاییز سال 95 بود، وبعد وقتی که زمستان رسید، او گفت: "میدونی، تو به اندازه کافی آمادگی داری. تو میتونی اینجا در تیم دومیدانی بانوان بدوی." و من گفتم " نه، جدی نمیگی." و او گفت: " نه، نه، جدی میگم. میتونی. تو میتونی در تیم دو میدانی بانوان ما بدوی." بنابراین بهار سال 1996، به هدف رسیدن به تیم پاراالمپیک ایالات متحده در ماه می که به سرعت نزدیک میشد، من به تیم زنان پیوستم. و تا اون زمان هیچ فرد معلولی این کار رو نکرده بود -- که در سطح دانشگاهی بدود. خلاصه نمیدونم، ترکیب جالبی شده بود.
SS: Well, on your way to the Olympics, a couple of memorable events happened at Georgetown. Why don't you just tell them? AM: Yes, well, you know, I'd won everything as far as the disabled meets -- everything I competed in -- and, you know, training in Georgetown and knowing that I was going to have to get used to seeing the backs of all these women's shirts -- you know, I'm running against the next Flo-Jo -- and they're all looking at me like, "Hmm, what's, you know, what's going on here?" And putting on my Georgetown uniform and going out there and knowing that, you know, in order to become better -- and I'm already the best in the country -- you know, you have to train with people who are inherently better than you.
چریل: خب، چرا بهشون نمیگی که -- در مورد رسیدنت به المپیک -- ولی دو تا اتفاق به یاد موندنی در جرج تاون افتاد. چرا بهشون نمیگی؟ ایمی: بله، خب، میدونید، من تا اون موقع در تمام مسابقات معلولین برنده بودم در هر چیزی که رقابت میکردم -- و میدونید، من در جرج تاون تمرین میکردم و میدونستم که باید عادت کنم که پشت لباس زن های دیگر را ببینم و پشت سر آنها بدوم -- میدونید، من در برابر فلو- جوی(Flo-Jo) آینده میدویدم و همه به من نگاه میکردند، مثلاً همم، اینجا چه خبره؟ میدونید. و، میدونید، من لباس فرم دانشگاه جرج تون را پوشیدم و رفتم اونجا و میدونستم که برای این که بهتر بشم -- و اون زمان هم بهترین در کشور بودم -- باید با افرادی تمرین کنم که ذاتاً از من بهترند. میدونید.
And I went out there and made it to the Big East, which was sort of the championship race at the end of the season. It was really, really hot. And it's the first -- I had just gotten these new sprinting legs that you see in that bio, and I didn't realize at that time that the amount of sweating I would be doing in the sock -- it actually acted like a lubricant and I'd be, kind of, pistoning in the socket. And at about 85 meters of my 100 meters sprint, in all my glory, I came out of my leg. Like, I almost came out of it, in front of, like, 5,000 people. And I, I mean, was just mortified -- because I was signed up for the 200, you know, which went off in a half hour.
و من موفق شدم که به "بیگ ایست" (Big East) راه پیدا کنم که به نوعی مسابقات قهرمانی آخر فصل محسوب میشد، و واقعاً مسابقه خیلی مهمی بود. و اولین --- من تازه این پاهای مخصوص دوی سرعت به دستم رسیده بود که در اون زندگینامه میبینید -- و من در آن زمان متوجه نبودم که، میدونید، که مقدار عرقی که در داخل جوراب جمع میشه مثل یک روغن و لغزاننده عمل میکند و من در داخل پاهای مصنوعی بالا و پایین میرفتم و لق میزدم. و وقتی که در دوی سرعت 100 متر، حدود 85 متر با سرعت تمام دویدم پاهام بیرون آمد یعنی من از پاهام بیرون افتادم، در مقابل حدود 5000 هزار نفر. و میخوام بگم که کاملاً آزرده خاطر و شرمنده شده بودم و -- چون که من برای 200 متر ثبت نام کرده بودم که نیم ساعت بعد شروع میشد، می دونید،
(Laughter)
(خنده)
I went to my coach: "Please, don't make me do this." I can't do this in front of all those people. My legs will come off. And if it came off at 85 there's no way I'm going 200 meters. And he just sat there like this. My pleas fell on deaf ears, thank god. Because you know, the man is from Brooklyn; he's a big man. He says, "Aimee, so what if your leg falls off? You pick it up, you put the damn thing back on, and finish the goddamn race!"
من رفتم پیش مربی و گفتم: "خواهش میکنم، من رو مجبور نکن که این کار رو بکنم. من نمیتونم این کار رو جلوی این همه مردم بکنم. پاهام در میاد. و حالا که در 85 متری پاهام در آمد، هرگز نمیتونم به 200 متر برسونم." و او همین طور اونجا نشسته بود. و میدونید، انگار که گوشش کر بود و خواهش های من رو نمی شنید -- خدا رو شکر چون که او -- می دونید که اهل بروکلین(Brooklyn) بود -- مرد بزرگیه -- او گفت: "ایمی، حالا که چی، پاهات در میآد؟ دوباره بر میداری و اون لعنتی رو میگذاری سر جاش، و مسابقه لعنتی رو تمامش میکنی!"
(Laughter) (Applause) And I did. So, he kept me in line. He kept me on the right track.
(تشویق) و من همین کار رو کردم. و این کارش باعث شد که من در این راه بمونم. و او من رو در مسیر درست نگه داشت.
SS: So, then Aimee makes it to the 1996 Paralympics, and she's all excited. Her family's coming down -- it's a big deal. It's now two years that you've been running?
چریل: و این طوری شد که ایمی به پاراالمپیک سال 1996 راه پیدا میکنه، و کاملاً هیجان زده است. خانواده اش میاند پایین و -- اتفاق مهمی بود. حالا او -- دو ساله که داری میدوی؟
AM: No, a year.
ایمی: نه، یک سال.
SS: A year. And why don't you tell them what happened right before you go run your race?
چریل: یک سال. و چرا نمیگی که چه اتفاقی افتاد؟ دقیقاً قبل از این که بری برای مسابقه؟
AM: Okay, well, Atlanta. The Paralympics, just for a little bit of clarification, are the Olympics for people with physical disabilities -- amputees, persons with cerebral palsy, and wheelchair athletes -- as opposed to the Special Olympics, which deals with people with mental disabilities. So, here we are, a week after the Olympics and down at Atlanta, and I'm just blown away by the fact that just a year ago, I got out on a gravel track and couldn't run 50 meters. And so, here I am -- never lost. I set new records at the U.S. Nationals -- the Olympic trials -- that May, and was sure that I was coming home with the gold. I was also the only, what they call "bilateral BK" -- below the knee. I was the only woman who would be doing the long jump. I had just done the long jump, and a guy who was missing two legs came up to me and says, "How do you do that? You know, we're supposed to have a planar foot, so we can't get off on the springboard." I said, "Well, I just did it. No one told me that."
ایمی: باشه، خب، آتلانتا. مسابقات پاراالمپیک، فقط یک توضیح برای روشن شدن، یک المپیک برای افرادی است که معلولیت جسمی دارند -- مقطوع العضوها، فلج مغزی ها و ورزشکارهایی که بر روی ویلچیر هستند -- و این فرق میکنه با "المپیک استثنایی" که مخصوص افرادی است که معلولیت ذهنی دارند. و رسیدیم به اینجا که یک هفته از المپیک گذشته بود، در آتلانتا، و من کاملاً مغرور و سرخوش از این واقعیت که، یک سال قبل من 50 متر هم نمی تونستم در یک مسیر شنی بدوم. و حالا در پاراالمپیک هستم -- و هیچ وقت نباخته ام. من رکوردهای جدید ملی ثبت کردم -- در مرحله آزمایشی المپیک -- در ماه میِ و من کاملاً مطمئن بودم که با مدال طلا به خانه برمی گردم. و همچنین من تنها فردی بودم که در اصطلاح، در هر دو پا از زانو به پایین نقص داشتم. و تنها زنی بودم که قرار بود پرش طول انجام بده. من پرش طول رو انجام داده بودم، و مردی که دو پایش رو از دست داده بود، آمد پیش من و گفت چطور این کار رو انجام میدهی؟ ما قراره پاهای مسطح داشته باشیم تا این که از تخته پرش جدا نشیم." من گفتم: "خب، کسی به من نگفته بود. من همین طوری این کار رو کردم."
So, it's funny -- I'm three inches within the world record -- and kept on from that point, you know, so I'm signed up in the long jump -- signed up? No, I made it for the long jump and the 100-meter. And I'm sure of it, you know? I made the front page of my hometown paper that I delivered for six years, you know? It was, like, this is my time for shine. And we're at the trainee warm-up track, which is a few blocks away from the Olympic stadium. These legs that I was on, which I'll take out right now -- I was the first person in the world on these legs. I was the guinea pig., I'm telling you, this was, like -- talk about a tourist attraction.
خب، خیلی جالب بود -- من سه اینچ کمتر از رکورد جهان بودم -- و از انجا به بعد ادامه دادم، میدونید، خب، من برای پرش طول ثبت نام کردم -- نه، من هم برای پرش طول و هم برای دوی صد متر ثبت نام کردم. و کاملاً مطمئن بودم، می دونید. من صفحۀ اوّل روزنامه محلی شهرمون رو به خودم اختصاص دادم روزنامه ای که شش سال هر روز درِ خونه مشترک ها می بردم، میدونید. با خودم فکر میکردم که الان وقت درخشیدنه. و ما در استادیوم گرم کردن بودیم -- میدان گرم کردن ورزشکارها که چند بلوک از استادیوم المپیک فاصله داشت. و پاهایی که من پوشیده بودم -- که الان به شما نشان خواهم داد. من اولین فرد در جهان بودم که از این پاها استفاده کردم -- من خوکچۀ هندی بودم -- و به شما بگم که مثل یک جاذبۀ توریستی شده بودم.
Everyone was taking pictures -- "What is this girl running on?" And I'm always looking around, like, where is my competition? It's my first international meet. I tried to get it out of anybody I could, you know, "Who am I running against here?" "Oh, Aimee, we'll have to get back to you on that one." I wanted to find out times. "Don't worry, you're doing great." This is 20 minutes before my race in the Olympic stadium, and they post the heat sheets. And I go over and look. And my fastest time, which was the world record, was 15.77. Then I'm looking: the next lane, lane two, is 12.8. Lane three is 12.5. Lane four is 12.2. I said, "What's going on?" And they shove us all into the shuttle bus, and all the women there are missing a hand.
همه از "این پاهایی که این دختر با آنها میدوید" عکس میگرفتند. و من دائماً جستجو میکردم که رقیب هایم رو پیدا کنم اولین رقابت بین المللی من بود. من از هر کسی که میتوانستم سراغ گرفتم، میدونید، کی، چی، با چه کسی قراره مسابقه بدهم؟ میگفتند: "اوه، ایمی، حالا بعداً به تو میگیم." من میخواستم در مورد رکوردهای آنها بدونم. آنها میگفتند: نگران نباش، تو کارت درسته. 20 دقیقه به مسابقۀ من در استادیوم المپیک مانده بود، و لیست رکوردهای زمانی را به دیوار زدند. و من رفتم و نگاه کردم. سریع ترین زمان من، که رکورد جهان بود، 15.77 بود. و خط بعدی، خط دوم 12.8. خط سوم 12.5. خط چهارم 12.2. من گفتم: اینجا چه خبره؟ همۀ ما رو داخل اتوبوس کردند، و من فهمیدم که تمام خانمهایی که رقیب من بودند یک دست ندارند.
(Laughter)
(خنده)
So, I'm just, like -- they're all looking at me like 'which one of these is not like the other,' you know? I'm sitting there, like, "Oh, my god. Oh, my god." You know, I'd never lost anything, like, whether it would be the scholarship or, you know, I'd won five golds when I skied. In everything, I came in first. And Georgetown -- that was great. I was losing, but it was the best training because this was Atlanta. Here we are, like, crème de la crème, and there is no doubt about it, that I'm going to lose big. And, you know, I'm just thinking, "Oh, my god, my whole family got in a van and drove down here from Pennsylvania." And, you know, I was the only female U.S. sprinter. So they call us out and, you know -- "Ladies, you have one minute." And I remember putting my blocks in and just feeling horrified because there was just this murmur coming over the crowd, like, the ones who are close enough to the starting line to see. And I'm like, "I know! Look! This isn't right." And I'm thinking that's my last card to play here; if I'm not going to beat these girls, I'm going to mess their heads a little, you know?
خب، من هم -- و آنها به من نگاه میکردند که ببینند کدام دست من شبیه آن یکی نیست، میدونید؟ من هم نشسته بودم و "وای خدای من، وای خدای من." میدونید، من هیچ وقت نباخته بودم، چه در مورد هزینۀ کمک تحصیلی یا هر چیز دیگه، میدونید، من در اسکی 5 طلا بردم. و در همه جا اول بودم. و در جرج تاون هم کارم عالی بودم. من داشتم می باختم، ولی این برای من بهترین تمرین بود به این خاطر که آتلانتا بود. و همه از بهترین ها بودند، و هیچ شکی نبود که من بازنده بزرگ خواهم بود. و، میدونید، من با خودم فکر میکردم، " وای خدای من، همۀ فامیل سوار یک وَن شده اند و این همه راه رو از پنسیلوانیا (Pennsylvania) آمده اند اینجا" و میدونید، من تنها دوندۀ دوی سرعت زن از آمریکا بودم. و خب آنها ما رو صدا کردند و میدونید، " خانمها، شما یک دقیقه وقت دارید." و من داشتم آماده میشدم و خیلی نگران بودم چون در جمعیت این زمزمه شنیده میشد که، که مثلاً چه کس هایی به خط شروع نزدیکترند. من هم میگفتم: "میدونم! نگاه کن! درست نیست. میدونید." چون فکر میکردم این آخرین کاریست که میتونم بکنم، که حالا که من نمیتونم از این دخترها ببرم، حداقل میتونم روحیۀ آنها رو خراب کنم، میدونید؟
(Laughter)
(خنده)
I mean, it was definitely the "Rocky IV" sensation of me versus Germany, and everyone else -- Estonia and Poland -- was in this heat. And the gun went off, and all I remember was finishing last and fighting back tears of frustration and incredible -- incredible -- this feeling of just being overwhelmed. And I had to think, "Why did I do this?" If I had won everything -- but it was like, what was the point? All this training -- I had transformed my life. I became a collegiate athlete, you know. I became an Olympic athlete. And it made me really think about how the achievement was getting there. I mean, the fact that I set my sights, just a year and three months before, on becoming an Olympic athlete and saying, "Here's my life going in this direction -- and I want to take it here for a while, and just seeing how far I could push it."
و حالم مثل فیلم راکی 4 بود. من در برابر آلمان و کشورهای دیگر، استونی و لهستان هم تو مسابقه بودند. و میدونید، تفنگ شلیک شد و تنها چیزی که یادم میاید این هست که آخر شدم، میدونید و سعی میکردم که جلوی اشک هام رو بگیرم. نمیتونستم قبول کنم. و احساس شکست و ناامیدی میکردم. و من باید فکر میکردم که من اصلا چرا این کار رو کردم، میدونید اگر من تا آن موقع همیشه برنده بودم، و با خودم فکر میکردم که هدف از این همه تمرین چی بود؟ من مسیر زندگیم رو تغییر دادم. ورزشکار دانشگاه شدم و بعد ورزشکار المپیک شدم. و این موجب شد که من در مورد این فکر کنم که پیشرفت های من چطور جلو میرفت. میخوام بگم به این موضوع فکر کردم که من این کار رو فقط یک سال و سه ماه پیش از آن شروع کرده بودم که ورزشکار المپیک بشم، میدونید و زندگی من در این جهت قرار گرفته بود و من میخوام که برای مدتی این کار رو ادامه بدهم، و این که من تا کجا میتونم این کار رو جلو ببرم.
And the fact that I asked for help -- how many people jumped on board? How many people gave of their time and their expertise, and their patience, to deal with me? And that was this collective glory -- that there was, you know, 50 people behind me that had joined in this incredible experience of going to Atlanta. So, I apply this sort of philosophy now to everything I do: sitting back and realizing the progression, how far you've come at this day to this goal, you know. It's important to focus on a goal, I think, but also recognize the progression on the way there and how you've grown as a person. That's the achievement, I think. That's the real achievement.
و این حقیقت که وقتی من کمک خواستم -- چند نفر جواب مثبت دادند؟ و چند نفر وقت و تجربۀ خودشان را در اختیار من گذاشتم، میدونید، و با بردباری همراه من بودند؟ و این یک افتخاردسته جمعی بود که -- به کمک 50 نفر که پشت سر من بودند تجربۀ باورنکردنی رفتن به آتلانتا رو به حقیقت پیوست. منظورم اینه که، الان من این فلسفه رو در مورد همه چیز به کار می برم، میدونید، که بشینم و در مورد روند پیشرفت فکر کنم، که مثلاً تا امروز چه قدر به این هدف نزدیک شدم، میدونید فکر کردن به هدف مهم هست ولی، میدونید در نظر گرفتن روند رسیدن به آن هدف هم اهمیت دارد و این که چطور شما پیشرفت کردید، میدونید. و من فکر میکنم که موفقیت این هستش. موفقیت واقعی اینه.
SS: Why don't you show them your legs?
چریل: چرا پاهات رو به آنها نشان نمیدی؟
AM: Oh, sure. SS: You know, show us more than one set of legs.
ایمی: اوه، حتماً. چریل: میدونی، چند نوعش رو نشون بده.
AM: Well, these are my pretty legs.
ایمی: خب، اینها پاهای قشنگ من هستند.
(Laughter)
(خنده)
No, these are my cosmetic legs, actually, and they're absolutely beautiful. You've got to come up and see them. There are hair follicles on them, and I can paint my toenails. And, seriously, like, I can wear heels. Like, you guys don't understand what that's like to be able to just go into a shoe store and buy whatever you want. SS: You got to pick your height? AM: I got to pick my height, exactly.
نه، جدی میگم، اینها پاهای تزئینی من هستند. و واقعاً زیبا هستند. باید بیایید و اینها رو ببینید. روی اینها سوراخهای مو هست و من میتوانم ناخن های پایم را رنگ کنم. و جدی میگویم، من میتونم پاشنه هام رو عوض کنم. شما ها نمی فهمید چقدر خوبه که آدم بتونه بره داخل یک کفش فروشی و هر چی که دلش بخواد بخره. چریل: تو می تونی قدت رو انتخاب بکنی؟ ایمی: دقیقاً، من می تونم قدم رو انتخاب بکنم.
(Laughter)
(خنده)
Patrick Ewing, who played for Georgetown in the '80s, comes back every summer. And I had incessant fun making fun of him in the training room because he'd come in with foot injuries. I'm like, "Get it off! Don't worry about it, you know. You can be eight feet tall. Just take them off."
پاتریک ایوینگ (Patrick Ewing)، که در دهۀ 80 برای جرج تاون بازی میکرد، هر تابستون برمیگرده. و من همیشه در اتاق تمرین سر به سرش میگذاشتم. چون همیشه با پاهای زخمی میامد. و من میگفتم " درشون بیار! نگران نباش، میدونی. تو میتونی 8 فوت قد داشته باشی. درشون بیار."
(Laughter)
(خنده)
He didn't find it as humorous as I did, anyway. OK, now, these are my sprinting legs, made of carbon graphite, like I said, and I've got to make sure I've got the right socket. No, I've got so many legs in here. These are -- do you want to hold that actually? That's another leg I have for, like, tennis and softball. It has a shock absorber in it so it, like, "Shhhh," makes this neat sound when you jump around on it. All right. And then this is the silicon sheath I roll over, to keep it on. Which, when I sweat, you know, I'm pistoning out of it.
ولی خب، او به اندازۀ من از این شوخی خوشش نمیامد. بله، حالا، اینها پاهای دوی سرعت من هستند که از کربن گرافیت درست شده اند، همین طور که گفتم و من باید مفصل درست رو انتخاب کنم. نه، من پاهای زیادی اینجا دارم. اینها -- این رو نگه میداری؟ این یک پای دیگه است که برای تنیس و سافت بال استفاده میکنم. یک ضربه گیر داخلش هست که این طوری صدا میدهد "شششش" وقتی باهاش میپری. بسیار خب. این هم یک روکش از جنس سیلیکون هست که روی پایم میکشم، این غلاف سیلیکونی باعث میشه که وقتی عرق میکنم، پاهایم در نیاد، میدونید، وقتی که پاهام لق میزنه.
SS: Are you a different height?
چریل: قدت با این پاها فرق میکنه؟
AM: In these?
ایمی: با اینا؟
SS: In these.
چریل: با این پاها.
AM: I don't know. I don't think so. I may be a little taller. I actually can put both of them on.
ایمی: نمیدونم. فکر نکنم. فکر نکنم. ممکنه یک مقدار بلندتر باشم. راستش، میتونم هر دو تا رو بپوشم.
SS: She can't really stand on these legs. She has to be moving, so ...
چریل: او نمیتونه روی این پاها بایستد. باید در حال حرکت باشه، برای همین ...
AM: Yeah, I definitely have to be moving, and balance is a little bit of an art in them. But without having the silicon sock, I'm just going to try slip in it. And so, I run on these, and have shocked half the world on these.
ایمی: آره، من باید حتماً در حال حرکت باشم، و این به خاطر تعادلی هست که هنرمندانه در آنها به کار گرفته شده است. ولی بدون جوراب سیلیکونی من فقط داخلش لق میزنم. خب، من با اینها میدوم و با همین ها نصف دنیا شگفت زده کردم.
(Applause)
(تشویق)
These are supposed to simulate the actual form of a sprinter when they run. If you ever watch a sprinter, the ball of their foot is the only thing that ever hits the track. So when I stand in these legs, my hamstring and my glutes are contracted, as they would be had I had feet and were standing on the ball of my feet.
اینها دقیقاً حالت یک دونده دوی سرعت در حال دویدن رو شبیه سازی میکنند. اگر به دقت به یک دونده نگاه کنید، جلوی کف پا تنها قسمتی هست که به زمین میخوره، به همین خاطر وقتی من روی این پاها می ایستم، عضلات پشت ران و عضلات سرین (کفل) من منقبض میشوند مثل حالتی که اگر پا داشتم و روی جلوی کف پا می ایستادم.
(Audience: Who made them?)
(حضار: اینها رو چه کسی درست کرده است؟)
AM: It's a company in San Diego called Flex-Foot. And I was a guinea pig, as I hope to continue to be in every new form of prosthetic limbs that come out. But actually these, like I said, are still the actual prototype. I need to get some new ones because the last meet I was at, they were everywhere. You know, it's like a big -- it's come full circle.
ایمی: یک شرکت در سَن دیِه گو (San Diego) که اسمش فِلِکس فوت (Flex-Foot) هست. و من یک خوکچۀ هندی بودم و امیدوارم که همچنان هم خوکچه ازمایشگاهی باقی بمانم برای هر عضو مصنوعی جدیدی که بیرون میاد. ولی اینها، همانطور که گفتم، هنوز نمونۀ اولیه هستند. من احتیاج به پاهای جدیدی دارم و در آخرین ملاقاتی که داشتم، میدونید خیلی بزرگ ...
Moderator: Aimee and the designer of them will be at TEDMED 2, and we'll talk about the design of them.
مجری: ایمی و طراح پاها در برنامه TED Med 2 خواهند بود، و ما در مورد طراحی آنها صحبت خواهیم کرد.
AM: Yes, we'll do that.
ایمی: بله، درسته.
SS: Yes, there you go.
چریل: آره، ادامه بده.
AM: So, these are the sprint legs, and I can put my other...
ایمی: بله، این پاهای دوی سرعت من بود و میتونم پاهای دیگرم ...
SS: Can you tell about who designed your other legs?
چریل: میتونی توضیح بدهی که پاهای دیگرت رو کی طراحی کرده؟
AM: Yes. These I got in a place called Bournemouth, England, about two hours south of London, and I'm the only person in the United States with these, which is a crime because they are so beautiful. And I don't even mean, like, because of the toes and everything. For me, while I'm such a serious athlete on the track, I want to be feminine off the track, and I think it's so important not to be limited in any capacity, whether it's, you know, your mobility or even fashion. I mean, I love the fact that I can go in anywhere and pick out what I want -- the shoes I want, the skirts I want -- and I'm hoping to try to bring these over here and make them accessible to a lot of people. They're also silicon. This is a really basic, basic prosthetic limb under here. It's like a Barbie foot under this.
ایمی: بله. اینها رو من از جایی به اسم بورن موث (Bournemouth) در انگلیس گرفتم، حدود دو ساعت از لندن فاصله داره، و در ایالات متحده این فقط من هستم که از اینها داره، و این یک جرم هست به این خاطر که خیلی زیبا هستند. و منظورم فقط به خاطر ناخن های پا و چیزهای دیگه نیست -- میدونید، در عین حال که من در داخل میدان یک ورزشکار حرفه ای هستم، میخوام که در خارج از میدان یک زن باشم، و من فکر میکنم که این خیلی مهم هست که میدونید، آدم در هیچ استعدادی خودش رو محدود نکنه، چه در مورد حرکت کردن و چه در مورد حتی مُد. میخوام بگم که من این حقیقت رو خیلی دوست دارم که میتونم هر جایی برم و چیزی رو که میخوام انتخاب کنم، کفشی رو که میخوام، دامنی رو که میخوام، و امیدوارم که بتونم این پاها رو به اینجا بیارم و در دسترس عدۀ زیادی از مردم قرار بدهم. اینها هم از سیلیکون هستند. این یک عضو مصنوعی کاملاً اصلی هستش. شبیه پای باربی (Barbie) میمونه.
(Laughter)
(خنده)
It is. It's just stuck in this position, so I have to wear a two-inch heel. And, I mean, it's really -- let me take this off so you can see it. I don't know how good you can see it, but, like, it really is. There're veins on the feet, and then my heel is pink, and my Achilles' tendon -- that moves a little bit. And it's really an amazing store. I got them a year and two weeks ago. And this is just a silicon piece of skin. I mean, what happened was, two years ago this man in Belgium was saying, "God, if I can go to Madame Tussauds' wax museum and see Jerry Hall replicated down to the color of her eyes, looking so real as if she breathed, why can't they build a limb for someone that looks like a leg, or an arm, or a hand?" I mean, they make ears for burn victims. They do amazing stuff with silicon.
آره. منظورم اینه که این تو همین وضعیت ثابت میمونه، به همین خاطر من مجبورم کفش پاشنه دار دو-اینچی بپوشم. و میخوام بگم که واقعاً -- بگذارید اینها رو در بیارم تا بتونید ببینید. نمیدونم چقدر خوب میتونید این رو ببینید ولی واقعاً اینطور هستش. رگهای پا دیده میشه و پاشنه به رنگ صورتی، میدونید، و زردپی آشیل -- یک مقدار تکون هم میخوره. و واقعاً شگفت انگیزه. من این ها رو یک سال و دو هفتۀ قبل گرفتم. و فقط یک پوست از جنس سیلیکون هستش. منظورم این هست که جریان از این قرار بود که دو سال پیش این آقا در بلژیک با خودش میگه که، خدایا من اگر میتونم برم به موزۀ موم "مادام توساودز" (Madame Tussauds) و ببینم که "جِری هال" (Jerry Hall) رو تا حد رنگ چشمهاش بازسازی کردند، این قدر واقعی که انگار زنده هست و نفس میکشه، چرا نتونند که یک عضو برای کسی بسازند که شبیه یک پای واقعی باشه یا شبیه یک بازو یا یک دست باشه؟ اونها الان برای مجروحان آتش سوزی گوش میسازند. اونها با سیلیکون کارهای عجیب غریبی انجام میدهند.
SS: Two weeks ago, Aimee was up for the Arthur Ashe award at the ESPYs. And she came into town and she rushed around and she said, "I have to buy some new shoes!" We're an hour before the ESPYs, and she thought she'd gotten a two-inch heel but she'd actually bought a three-inch heel.
چریل: دو هفتۀ قبل، ایمی قرار بود که نشان آرتور اَشَ (Arthur Ashe) رو در مراسم اسپیز (ESPYs) بگیره. و آمد داخل شهر و با عجله گفت: "من باید یک کفش جدید بگیرم!" یک ساعت تا "اسپیز" وقت داشتیم، و او فکر میکرد که یک کفش با پاشنۀ دو اینچی گرفته در حالی که یک کفش سه اینچی گرفته بود.
AM: And this poses a problem for me, because it means I'm walking like that all night long.
ایمی: و این برای من مشکل ایجاد میکنه چون معنیش این بود که من باید تمام شب اون طوری راه برم.
SS: For 45 minutes. Luckily, the hotel was terrific. They got someone to come in and saw off the shoes.
چریل: تا 45 دقیقه، ما -- خوشبختانه افرادی که در هتل بودند خیلی کمک کردند. آنها یک نفر رو آوردند و او قسمتی از کفش ها رو ارّه کرد.
(Laughter)
(خنده)
AM: I said to the receptionist -- I mean, I am just harried, and Sheryl's at my side -- I said, "Look, do you have anybody here who could help me? Because I have this problem ... " You know, at first they were just going to write me off, like, "If you don't like your shoes, sorry. It's too late." "No, no, no, no. I've got these special feet that need a two-inch heel. I have a three-inch heel. I need a little bit off." They didn't even want to go there. They didn't even want to touch that one. They just did it. No, these legs are great. I'm actually going back in a couple of weeks to get some improvements. I want to get legs like these made for flat feet so I can wear sneakers, because I can't with these ones. So... Moderator: That's it.
ایمی: من به پذیرش هتل گفتم که من عجله دارم و چریل هم کنار من ایستاده بود. من گفتم: "ببین، اینجا کسی رو دارید که بتونه به من کمک کنه چون من مشکلم اینه؟" میدونید، اول میخواستند من رو از سرشون باز کنند و گفتند: میدونی، اگر کفش هات رو دوست نداری، متأسفانه خیلی دیر شده. من گفتم:" نه، نه، نه، نه. من این پای مخصوص رو دارم، خب، که با پاشنۀ دو اینچی جور میشه. من یک کفش سه اینچی دارم. میخوام یک قسمتش جدا بشه." آره. میدونید، اونها اصلاً نمیخواستند که به کفش فروشی بروند. اصلاً نمیخواستند بِهش فکر کنند. و فقط کفش رو ارّه کردند. نه، این کفش ها عالی هستند. حقیقتش من تا دو هفتۀ دیگر برمیگردم اونجا تا یک سری اصلاحات روی این پاها انجام بشه. من میخوام که پایی شبیه به این برای حالت پای مسطح داشته باشم تا بتونم کفش کتونی (ورزشی) بپوشم، چون با اینها نمیتونم. خب... مجری: همین بود.
SS: That's Aimee Mullins.
چریل: این ایمی مالینز بود.
(Applause)
(تشویق)